eitaa logo
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
587 دنبال‌کننده
278 عکس
51 ویدیو
1 فایل
زندگی بی‌مکث جریان داره معلولیت، بیماری وتنهایی نمی‌تواند مرا از حرکت بازدارد😊✌️ شما حق داری که با حـال خـراب وارد این کانال بشی. اما وقتی وارد شدی، محکــوم بــه ایـــن هستــی که حالـِـت خوب بشه😄😍😘❤️ لطفابامن بمانید 💞 آی‌دی من: @Mohammad_Mehrzad
مشاهده در ایتا
دانلود
اما من. چه بلایی سرم اومده؟ ⁉️⁉️⁉️ مشکلات و مسایل من یکی دو تا نیست. متأسفانه طی این سالها، همه‌جوره و از همه طرف بهم فشار آورد و لهم کرد. هروقتم دهن باز کردم و حرف از درد زدم، همه گفتن نه، باور نمیکنیم که تو نتونی تحمل کنی. بعد که اوضاع وخیم‌تر شد و حرف از کم‌آوردن زدم، باز گفتن محاله تو کم بیاری. الانم کسی باور نمیکنه که به ته خط رسیده باشم. اونوقت بهِم میگن باهامون درددل کن. خب این چه درددلیه که من بگم و هیچکدومتون باور نکنید؟ ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
البته مقصر این اوضاع، خودم هستم. چون از اول که بیماری اومد سراغم، فقط لبخند زدم. فقط به اطرافیانم دلداری دادم. فقط از امید حرف زدم. و مدام تکرار کردم که همه چی درست میشه. اما بیماری، فقط خودش نبود که آزاردهنده بود. بیماری و معلولیت، با خودشون کلی مشکل رو به همراه میارن. و من چون در مواجهه با بیماری و معلولیت لبخند زده بودم، انگار محکوم بودم که نسبت به مشکلات جانبی هم فقط لبخند بزنم. برا همین هروقت درباره‌ی مشکلات، و اونم با هدف حل مشکل، چیزی گفتم؛ کسی جدی نگرفت. حتی گاهی باهام میجنگیدن که بهم ثابت کنن، این مشکل اصن مشکل نیست. در حالیکه می‌دیدم و شاهد بودم که خودشون در برابر مشکلات بسیار کوچیک‌تر چطور کم می‌آوردن و ناله سر می‌دادن. اولین و تلخ‌ترین نتیجه‌ی این باور نکردن‌ها این شد که من تو سکوت فرو رفتم و کم‌کم نسبت به حرف زدن و درددل کردن بدبین شدم. و خب، نتیجه‌ی این موضوع هم مشخصه... کسی که حرفاشو بریزه تو خودش، زودتر به انفجار میرسه. با اون امیدی که من از اول داشتم، تصورم بر این بود که اگه نود سال هم عمر کنم، هرگز کم نخواهم آورد. اما ساکت شدن و درددل نکردن کاری کرد که در نصف این عمر، کم آوردم و به انفجار رسیدم. ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
راستش، من در نگاه دیگران همیشه مظهر صبر و مقاومت در برابر بیماری و مشکلات بودم. خودمم هیچوقت باورم نمیشد روزی برسه که این حرف‌ها رو در فضای عمومی بزنم. من طی سال‌ها، بارها در فضای مجازی، در برنامه‌های رادیویی و تلویزیونی، و در مراسم و برنامه‌ها حضور پیدا کردم و از امید حرف زدم. واقعا نمیدونستم که بعضی اشتباهات دیگران می‌تونه باعث بشه که به این نقطه برسم. یعنی جایی که الان هستم. باورم نمیشد به جایی برسم که در انظار عمومی حرف از ناامیدی و کم‌آوردن بزنم. الانم که دارم این چیزا رو می‌گم، دارم تو این کانال کوچیک ۱۷ نفره می‌گم. هنوز به خودم اجازه ندادم تو اون کانالای بزرگ‌تر چند هزار نفره بگم. اینا رو فقط اینجا دارم می‌نویسم که ثبت بشن، شاید به این علت که اگه خدای نکرده اتفاق ناگواری افتاد؛ روحم به دیگران تلنگر بزنه که فلانی قبلا هشدار داده بود... یا اگه روزی رسید که من نبودم، این مطالب اینجا باشه و علت خیلی چیزا رو روشن کنه. شاید استفاده از تجربه‌ی من باعث بشه که دیگران با دیگران این رفتارها رو نکنن. ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
عزیزی که داری این متن رو می‌خونی... یادت باشه: همیشه نیازهای کسی که نیازشو اعلام می‌کنه، جدی بگیر. نمیگم تو موظفی که نیازش رو برطرف کنی‌ها... دقت کن تا اصل مطلبمو بگیری. نمیگم وقتی کسی نیازشو بهت اعلام میکنه حتما وظیفه‌ای برای تو ایجاد میشه (گرچه خودم همیشه سعی کردم خودمو در قبال نیاز دیگران مسئول بدونم) اما حداقل وظیفه‌ای که داری اینه که نیازش رو جدی بگیری. یعنی باور کنی که این آدم، این نیاز رو داره. تو اجازه نداری نیاز اونو انکار کنی، یا سعی کنی قانعش کنی که از نیازش صرف‌نظر کنه، یا سعی کنی بهش این حسو بدی که اون آدم قوی‌ایه و بدونِ برآورده شدن نیازش هم میتونه دَووم بیاره. (چون همون نیاز، شاید برای اون آدم حیاتی به حساب بیاد) حالا اینکه نسبت به نوع رابطه‌ای که با اون آدم داری، چقدر در برآورده کردن نیازش احساس مسئولیت می‌کنی، چیزیه که به وجدانت برمی‌گرده. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 همه‌ی اینا رو شنیدی؟ حالا تصور کن حالِ کسی مثل منو که مشکلات عدیده، یکجا و با هم هوار شد سرش، و نیازهای بیشماری رو براش بوجود آورد... و اونوقت برای همه‌ی نیازهاش باید با دنیا میجنگید که ثابت کنه این نیازها رو داره💔 ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
⭕️🛑⛔️ بازم هشدار میدم که اگه روح حساسی دارید، مطالب این روزهای منو نخونید. چون فعلا در شرایط بسیار بدی به سر می‌برم و مطالبم سرشار از موج منفی و ناامیدیه
من آدم ناامیدی نبودم... اما شدم😞
من خسته نبودم... اما شدم
واقعا خستگی ناپذیر بودم... با وضع جسمی خراب، با یک عصا در دست، و بعدها که بدتر شدم با دو عصا، مدام در حال فعالیت بودم. یا شغل، یا فعالیت اجتماعی، یا خدمت‌رسانی، یا فعالیت هنری
من منفی‌نگر نبودم... اما شدم
مثبت‌نگرترین آدم روزگار بودم. در هر رفتارِ به ظاهر ناخوشایندی که از دیگران سر می‌زد، با دلیل و بی‌دلیل به دنبال علت‌های مثبت می‌گشتم. دوستی داشتم که به شوخی می‌گفت: ممد توی گـ....ـه هم دنبال عسل می‌گرده
اما اینجوری شدم که الان هستم. بخشیش بخاطر اذیت و آزارها بود (بخصوص اون نامردایی که خودشون وارد زندگیم شدن و بعد از آزار و اذیت، خودشون خارج شدن) بخشیش بخاطر جهل اطرافیان یا بیش از حد قوی‌دونستن و خستگی‌ناپذیر دونستنِ من بود. بخشیش بخاطر بی‌توجهیِ کسانی بود که توی رفاقت فقط ازت انتظار داشتن، ولی قدمی برات برنمی‌داشتن بخش عمده‌ایش هم بخاطر جدی نگرفتنِ نیازها، و بی‌توجهی به خواسته‌ها بود.
اگه دور و برتون یک بیمار یا معلول دارید، حواستون باشه که درخواست‌هاش رو جدی بگیرید. اگه آدم معلول ازتون درخواست خرید یک سطل ماست هم داره، دقت کنید که اون نمیتونه بره این لامصصبو برا خودش بخره. اون ناچار شده از شما درخواست کنه که برید اینو براش بخرید. قضیه‌ش با آدمای عادی فرق میکنه. چون شما اگه به درخواست آدم عادی عمل نکنی، بهرحال خودش یه کاری برا خودش میکنه. اما آدمی که پاش تو خونه و تو بستر قفل شده، چشمش به در خشک میشه تا اون ظرف ماست رو بیاری بدی دستش. اینم نمیگم که همه در قبال افراد معلول وظیفه دارن. نه، ولی اگه بهش قول بدی، دیگه برای خودت وظیفه ایجاد کردی. اگه از اول بهش بگی نه، بهتره ادامه دارد... دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad