eitaa logo
محمد مهرزاد/ امید و ایمان
562 دنبال‌کننده
278 عکس
51 ویدیو
1 فایل
زندگی بی‌مکث جریان داره معلولیت، بیماری وتنهایی نمی‌تواند مرا از حرکت بازدارد😊✌️ شما حق داری که با حـال خـراب وارد این کانال بشی. اما وقتی وارد شدی، محکــوم بــه ایـــن هستــی که حالـِـت خوب بشه😄😍😘❤️ لطفابامن بمانید 💞 آی‌دی من: @Mohammad_Mehrzad
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز (بیست و هشتم فروردین ۱۴۰٢) دقیقا هجدهمین سالروز آشنایی من با مهمان ناخوانده ای به نام بود. 🔸هجده سال قبل در چنین روزی بود که برای اولین بار این کلمه رو می‌شنیدم: اِم،اِس 🔹قضیه اینجوری شروع شد که در روز جمعه، بیست و ششم فروردین ۱۳۸۴، صبح که از خواب بیدار شدم با درد بسیار شدیدی در ناحیه ستون فقرات مواجه بودم. اون روز تا شب با درد سپری شد. در حالیکه در ساعات پایانی روز درد به نواحی پایین‌تر و کلیه‌ها رسیده بود. 🔸اون شب با مراجعه به اورژانس بیمارستان و تزریق چند مُسکّن قوی و ساکت شدن درد و آرامش و خواب عمیق به صبح رسید. 🔹اما صبح روز شنبه که از خواب بیدار شدم، متوجه شدم که نمیتونم از زمین بلند بشم و روی پاهام بایستم. 🔸اولش فکر کردم که این سستی اثر آمپول‌های دیشبه و حتما موقت و گذراست. 🔹اما هرچی بیشتر گذشت، دیدم بی‌حسی و حالت فلجی و بعد هم بی‌اختیاری بیشتر شد. 🔸شنبه رو هم به امید گذرا و موقتی بودنِ قضیه پشت سر گذاشتم. اما روز یکشنبه دیگه به این نتیجه رسیدم که موضوع جدی‌تر از این حرفاست. 🔹و اینطوری شد که عصر روز یکشنبه با مراجعه به متخصص مغز و اعصاب متوجه شدم که بدنم احتمالا میزبان یک مهمانِ ناخوانده به نام ام‌اس شده. 🔸و الان ۱۸ ساله که این مهمانِ مزاحم، با انواع شیوه‌ها و به شکل‌های مختلف در حال آزار دادن منه و ظاهرا قصد خروج هم نداره😒 🔹توضیح اینکه: طی این سال‌ها بارها به لحاظ جسمی و روحی افول کردم و باز برگشتم و سرِ پا شدم. اما در آخرین مرحله از شدت پیدا کردن بیماری که دقیقا دو سال قبل در چنین روزهایی بود، برای چندمین بار اسیر رختخواب شدم و متأسفانه تا حالا نتونستم بلند شم. اما مطمئنم که شرایط اینجور نمی‌مونه 😊👌💪🌸 ارادتمند: (بیمار پیشکسوت ام‌اس😂😂) دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
آغاز همکاریم با صداوسیما، مصادف با تشدید بیماریم شد. فردای دیدار با مدیر و معاونین صدا و سیمای سمنان، دچار حمله‌ی ام‌اس شدم و بینایی چشم راستم مختل شد (چشم چپ که قبلا دچار اختلالِ دائمی شده بود). ولی چند ساعت بعد، که تهیه‌کننده محترم برنامه «کوچه دلگشا» برای شروع همکاری تماس گرفتند و خواستند که از فرداش براشون کار ارسال کنم، چون سازمان به این سرعت نسبت به اجرایی شدنِ تصمیمات جلسه اقدام کرده بود، نخواستم که جواب رد بدم. برای همین، روز شنبه با هر وضعیتی بود کار رو زدم و با تأخیر بهشون رسوندم (در واقع یک ربع بعد از شروع برنامه)🤦‍♂. و تازه ساعاتی بعد از غروب پیگیر دکتر و شام و حمام، و در نهایت بیمارستان برای تزریق کورتون شدم. تهیه‌کننده برنامه، بنده‌ی خدا خیلی صبورانه همراهی کردن و با اینکه با استرس زیادی مواجه بودن، ولی بهِم فشار نیاوردن. طبیعتا تا صبح تو بیمارستان بودم و وقتی اومدم خونه، خوابیدم تا ساعتی بعد از ظهر، و بعدش بعد از انجام امور شخصیم، هراسون‌حال پیگیر ساخت آیتم شدم و خدا رو شکر تقریبا در موعد مقرر، موفق شدم براشون ارسال کنم.😊 امیدوارم بپسندند و پخش کنند و شما هم بشنوید و لذت ببرید. برنامه «کوچه دلگشا» هر هفته شنبه تا چهارشنبه ساعت ۱۸:۳۰ از رادیو سمنان، موج اف‌ام، ردیف ۹۴ مگاهرتز پخش میشه. ارادتمند: دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
کوچه دلگشا ، شوخی با عناوین خبری ۱۶ مهر.mp3
16.56M
شوخی با عناوین خبری در برنامه «کوچه دلگشا»، ۱۶ مهر ارادتمند: دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
👆تزریق شب دوم کورتون در اورژانس بیمارستان (دیشب) هربار که میریم، پنج شش ساعتی مهمونشون هستیم. دیشب که بعد از تزریق؛ قندم بالا بود، فشارم بشدت پایین، بعلاوه سردرد شدید. برا همین دو ساعت اضافه‌تر نگهم داشتن. آخر الکی گفتم سردردم خوب شد تا ولم کنن😄 مامان بنده خدا پریشب تا صبح بالاسرم بیدار بود. و دیروزم اصلا نتونسته بود بخوابه. برا همین دیشب مدام خوابش می‌برد. دلم براش میسوزه. تو این سن و سال بجای اینکه من عصای دستش باشم، برعکس شده و این از همه چیز برام دردناک‌تره😞😔 دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
دو هفته‌ی قبل، هفته‌ی بدی بود. هفته‌ای که داشت خوب شروع می‌شد. اما حمله‌ی جناب ام‌اس خان، بعد از ۲ سال آتش‌بس، و تحت تأثیر قرار دادن بیناییِ تنها چشمِ سالمم، همه چی رو ریخت به هم. (بازم داستان تزریق چند روزه‌ی کورتون هزار میلی‌گرم و عوارضش🤦‍♂) و بعد هم اون اتفاق تلخ: فوت دایی عزیزم که حق پدری به گردنم داشت. و دیدن رنج مادری که روزهای آخرِ زندگیِ برادرش، یه پاش پیش او بود و یه پاش تو بیمارستان کنار من. دایی جان رفت و ما موندیم با یک دنیا خاطره... خدایا! دنیا بدون حضور بزرگترامون جای ترسناکیه. رحم کن بهمون🤲 دنیای خصوصیِ عمومی‌شده‌ی من ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
سلام. آفرین بر شما. مطمئناً ما ام‌اس را شکست می‌دهیم💪 شعار بیماران ام‌اس در سراسر کشور رو که حتماً می‌دونید:
1.6M
توضیح در مورد ام‌اس آیا هرکس که ام‌اس داره، قراره دچار معلولیت بشه؟🤔 🎙 بیمار ام‌اس و دارای معلولیت کانال محمد مهرزاد ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
بعضی وقتا تو زندگیت بخاطر معادلات اقتصادی، شغلی، اجتماعی یا امور مربوط به سلامتی با کسی برخورد می‌کنی که بعدا تبدیل میشه به یک عنصر مهم در جهت رشدِ فکر و اندیشه‌ت. ایشون سرکار خانم «نگار ضیاء بروجنی» هستن و حدود یک ساله که از طرف بهزیستی، ماهی یک جلسه برای کاردرمانیِ من تشریف میارن. روز اول فقط کاردرمانگرِ من بودن. اما الان یکی از هم‌مباحثه‌ای‌های مهم زندگیم در امور فکری و اندیشه‌ای و فلسفیم هستن. خیلی چیزها از مباحثه باهاشون یاد گرفتم. و البته ایشون هم همین نظر رو متقابلاً دارند. خلاصه، خوبه که اگه با کسی تو زندگیمون آشنا می‌شیم، اون آشنایی باعث ارتقای فکری‌مون بشه. نه باعث درجا زدن یا پس‌رفت. سرکار خانم ضیاء بروجنی! از آشنایی با شما بی‌نهایت خوشحالم و به این آشنایی افتخار می‌کنم🌸 ضمناً ایشون مژده‌ای هم برای بیماران ام‌اس سمنان دارند که در دورهمیِ روز بیست و هشتم آبان که توسط انجمن بیماران ام‌اس سمنان برگزار می‌شه، ازش رونمایی خواهد شد. تاریخ عکس: پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۲ در یک نشست صمیمی، به صَرف چند غزل از حافظ که خواندیم و تحلیل کردیم و لذت بردیم. و تفألی زدیم و از حافظ‌جان خواستیم راهنمایی‌مون بفرمایند. کانال محمد مهرزاد ┄═❁🍃❈🌸❈🍃❁═┄ @Mohamad_Mehrzad
پریشب با بهترین بنده‌های خدا دورهی داشتیم. یعنی با بچه‌های . خب؟ بگید: خب! بعد، دو تا کاسه فرو رفته بودن تو هم، جدا هم نمیشدن😂 انگار بدجور از هم خوششون اومده بود🥴