eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
دو سال بود توی حوزه درس میخوندم ولی اولین بارم بود که میرفتم توی این کتابخونه..ذوق داشتم 🙃یه کتابخونه بزرگ پر از کتاب های فلسفی و قرآنی.همین طور داشتم ردیف به ردیف کتاب ها رو میدیدم؛دنبال یه کتاب شهدایی بودم مثل سوزن توی انبار کاه😅 از اون ته چشمم خورد به یه کتاب،یه کتاب شهدایی..ذوق کردم و سریع رفتم سمتش 🤩بیشتر از ۱۰بار این کتابو خونده بودم ولی بازم با دیدنش قند تو دلم آب میشد و انگاری دنیا رو بهم دادن از یه طرف کتاب برادر شهیدم رو پیدا کرده بودم از طرفی هم تنها کتاب شهدایی توی کتابخونه به این بزرگی عمار حلب بود:) همین طور داشتم کتابو ورق میزدم که یه خانمی از کنارم گفت این کتاب شهید چرا توی قفسه کتب سیره زندگی حضرت زینبه؟!میشناسید کدوم شهیده؟! سرم اوردم بالا و چشمم افتاد به بالای قفسه که نوشته بود کتب سیره زندگانی حضرت زینب(س) اشک توی چشام جمع شد و گفتم چون فدایی حضرت زینب(س)بوده🥺 کتابو برداشتم و روی اولین صندلی نشستم و شروع کردم به خوندن... با صدای مسئول کتابخونه به خودم اومدم که گفت: خانم..خانم! نگاهی بهش کردم که گفت: مگه کلاس نداری که اینجا نشستی؟!گفتم مگه ساعت چنده😶ساعتو که گفت خندیدم و با تعجب گفتم ۴۰دقیقه است من اینجام😳 یجوری محو خوندن کتاب شده بودم که زمان از دستم در رفته بود . مسئول کتابخونه گفت پاشو کلاست دیر شدا کتابم با خودت ببر خوندیش بیار خندیدم و گفتم دارم این کتابو تو خونه؛چند بارم خوندم...خندید و گفت از دست تو 😅پاشو برو... رفتم کتابو بزارم سر جاش دل کندن ازش برام سخت بود ولی با نگاهی به چشمان حاج عمار کتابو و گذاشتم تو قفسه و رفتم.:) تُـو را دُوسَـت دارَمـ وَ ایـن دوسـَت داشَـتَـن حَقیـقَـتـے اسـت کِـہ مَـرا بـِہ زِندگـے دِلـبَـستـہ مـے کُـنَـد...♥️