•
.
گفتم:«چهرهت خیلی آشناست.»
گفت: «کنگره عروج دانشگاه آزاد یزد یادتونه؟!» گفتم:«محمد خانی هستی؟!» دست انداختیم گردن هم. به دلیل مسئولیتی که آن زمان در یزد داشتم، زیاد به ما سر میزد. بیشتر زرای یادواره شهدای دانشگاه شان. بر عکس دوران دانشجویی اش که خیلی شر و شور بود، توی جلسات خیلی آرام و باوقار میدیدمش.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
•
.
یک کلاه کاموایی سبز یشمی گذاشته بود سرش با
ریش های بلند و پیراهن یقه گرد.
عین شهدا بعد از مجلس قعده گرفتیم و کلی گفتیم و خندیدیم.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
قرار شد روزه مستحبی بگیریم و بعد از اذان برویم کلهپزی و به همدیگر تعارف بزنیم. طبق این قضیه که جناب ابوذر بودع یا جناب سلمان که روزه مستحبی میگرفته و در میدان شهر میگفته «افطرنی» یعنی به من افطار بدهید😅.
بهترین روش ثواب جمع کردن😄
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
از خانهاش تا گلزار شهدای محلاتی راهی نبود. یکی، دوبار باهم پیاده رفتیم.
اولین دفعههم با محمد حسین پایم به کهفالشهداء باز شد. او باعثوبانی خیر شد که بروم آنجا. ماشین آن موقع بالا نمیآمد. خاکی بود. باهم پیاده رفتیم بالا. ساعت یک و نیم شب.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
•
.
توے پادگــــان دوڪوهه یڪ پاسٺار خیلے خوشگـل و مرتـب دیدیم. آرم سپاه هم روے لباسش بود. محمد حسین برگــشت آرم لباس طرف را بوسید😚.
با خنده گفت«آرم سپاهت رو بخورم!»
به نوعے سپاه را میپرستید.
چرا؟ چون خروجے واقعےاش را شهادت مےدانست😇.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
مۍگفتیم<ڪــجابریم؟> مۍ گڢت: «خلدبریـــن» عـــاشق شهداے گمنام بود.
مےرفت، مےنشست آنجا و صـفا مےڪرد😇.
زیارت عـــاشوراء مےخواندیم،ڪـی؟!
ساعت یڪــــ💫 شب. جلســـه مےگرفت در خلدبرین ســــاعت یازده شب.
جرئت نمےڪـــردیم ݐشت سرمان را نگاه ڪـــنیم، مےگفتیم ڪــه زامبی مےآید الآن¡🤣.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
باهم رفتیــم جلسهاے پیش حــاج حسین همدانے.
معروف بود بــ«ابووهب»ــه.
دیدم انگار بیـــن این دونفر سر و سرے هست. چنان عمار را توے بغل چسباند و مےزد پشت کمرش که بعضے بچهها میگفتند: «حسودیےمونشد.»🤤
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
تــوے دو ڪــوهه🏬 با ـهـمان وضـع پیاده رفتیم تا حسینیه⛺️ گـــردان تخریب. آنجا آݪ یاسین خواندیم.
وسط دعـــا🤲، مناجات میکرد. همیشه خواسته هایش را لابه لاے مداحے هایش مےگـــفت.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
رفتیم سخـــنرانے🎙 سید حسن نصرالله. هشت، نه ساله بودم. وقتی خواستیم بیاییم بیرون🚶♂، گم شدم. حسین رفته بود محل اقامت و دوباره آمد دنبالم🏃♂. مادرم خیلــــے دعوایش کرد که چرا من را گم ڪرده. همیشه سرش پایین بود که چشمش به خانومها نیفتد😇.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
سال پیامبر اعظم، تقویم📅 چاپ ڪردم. ڪلا شد شصت هزار تومان. پولش را نداد. مجبور شدم از راه خیریِ💳 جور ڪنم. گفتم ڪه آخر مسئول پایگاه هم اختیارتے دارد. نظرش این بود که حداقلش باید همفڪرے شود.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
•
.
گـفتم: «پاشو یخ زدیم😬. بیا شهدا را مےبریم داخل حسینیه🕌. اونجا تا صبح بشین پاے شهدا💫.» بین گریه هایش گــفت: «هرچه بیرون میاد از همین جاست!»😇
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
سال ۸۴ در انتخابات ریاست حوزه دانشجویــے رأی آورد
از رقیبش پرسیده بود که اگر جای من بودی، چه ڪســی را برای جانشنے انتخاب میکردے؟ طرف من را معرفے ڪــرده بود.
#برشیازعمار_حلب📚
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے🌹
#خادمعبدالمهدی
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3