eitaa logo
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.8هزار ویدیو
41 فایل
شهید محمدحسین محمدخانے [حاج عمار] ولادت ۱۳۶۴/۴/۹ ټـهران شهادت ۱۳۹۴/۸/۱۶ حلب سوریہ🕊 با حضور مادر‌بزرگـوار شهیــد🌹 خادم تبادل⇦ @shahid_Mohammad_khani_tab خادم کانال ⇦ @Sh_MohammadKhani کانال متحدمون در روبیکا⇦ https://rubika.ir/molazeman_haram313
مشاهده در ایتا
دانلود
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
‌روایـتی‌از"ط":)🤎🍁 یکـ‌بـار‌هـم‌سـر‌داسـتان‌کشـف‌حجـاب‌تـوۍدانشـگاه‌آزاد‌دیدم‌ڪہ‌چقـدر‌قـاطـی‌ڪرد.شـب‌شهـادت‌حـضـرت‌زهـرا{س‌}بـود.آمـد‌تـوۍهیـئت‌وگـفت‌که‌فـردا‌می‌خـواهـندچـنین‌کارۍرابـکنند‌ومـا‌به‌عشق‌حـضرت‌زهـرا{س‌}نـبایـد‌بـگذاریـم.از‌دیـدن‌بغـض‌تـوۍ‌چـهره‌اش‌می‌شـددیـد‌که‌واقـعادرددیـن‌دارد.آن‌شـب‌خ،یلی‌کـلافـہ‌شـدم‌که‌مـجلس‌حـضرت‌زهـراس‌اسـت‌وتـوۍدانـشگاه‌هـر‌غلـطی‌می‌خـواهـند‌می‌کـنند.گفـت‌:«درددیـن‌فقـط‌ایـن‌نیسـت‌که‌مـن‌بیـایم‌اینجـاوگـریه‌کنم.بـایـد‌ببـینم‌درجـامعه‌چه‌خـبر‌اسـت.» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)💙🧡 بهتـرین‌هدیه‌ای‌که‌از‌او‌دارم‌،شالۍ‌سبز‌اسـت.یڪ‌تی‌شرت‌مشڪی‌هیئت‌هم‌از‌او‌به‌یـادگـار‌دارم.تی‌شرتـی‌که‌خـودش‌پنـج‌شـش‌سـال‌با‌آن‌سینه‌زده‌بـود.یک‌شـب‌بهش‌گفـتم:«تی‌شـرت‌می‌خـوام.»هـمان‌جـا‌تی‌شـرت‌عـراقی‌اش‌را‌درآورد‌ودادبـهم. وقتی‌پـدر‌بزرگـم‌فـوت‌کرده‌بـود،بـاخـانمـش‌آمـدند‌مجـلس‌خـتم.بـا‌هـمه‌ی‌ایـن‌محبت‌هـا،به‌وقتـش‌،قـاطع‌رفـتار‌می‌ڪرد.زمـان‌سـربـازی‌دیـدم‌هـمه‌دارنـد‌کسری‌خـدمـت‌می‌گیرند.گـواهی‌فـعالیتـم‌را‌گـرفـتم‌و‌بردم‌پیشش‌که‌امـضا‌کنـد.چـند‌سال‌تـوی‌بسیج‌دانشگاه‌با‌او‌دلـی‌کار‌ڪردم‌.هیـچ‌وقـت‌سابقه‌و‌رزومه‌جـمع‌نمی‌کردم.رک‌وراست‌برگـشت‌،گفـت:«امـضا‌نمی‌کنم.»گفـتم:«چـرا؟»گفـت:«درسـته‌‌که‌بودی‌،ولی‌ساعـت‌هـاش‌نـیست‌!از‌کجـا‌بدونـم‌چـند‌ساعـت‌فـعال‌بـودی؟» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
‌روایـتی‌از"ط":)🧡🌼 چـندشـم‌شـد.بـاشلـوار‌شـش‌جـیب‌بسـیجےوآن‌هـمه‌ریـش.بـا‌خـودم‌گـفتم‌:«ایـن‌از‌جـایی‌پـول‌گـرفـته‌بـیاد‌دهـن‌دانـشجـوهـا‌رو‌سـرویـس‌کنه!»اولـین‌بـار‌بـالای‌دار‌بسـت‌دیـدمش.داشـت‌بنـر‌می‌زد.دفـعه‌دوم‌هـم‌تـوۍ‌تحـصن،‌سـر‌مـاجـرای‌کـشف‌حـجاب.دخـترهـا‌مۍگفـتند‌چـرا‌بـاید‌چـادر‌بـپوشـیم‌مـا‌واکیـپ‌ازادل‌و‌اوباش‌هـم‌آمـده‌بـودیـم‌پـشتشـان‌که‌مـگر‌حجـاب‌زوروۍ‌اسـت‌بـاید‌آزاد‌بـاشد‌در‌نماز‌خـانه‌مهـندسۍ‌درگـیری‌شـدیدی‌شـد.دویسـت‌نـفر‌ریـخته‌بودنـد‌سـر‌بیسـت‌نـفر.. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)🤍🕊 کـتاب‌هـدیه‌مۍداد.خـودش‌هـم‌زیاد‌می‌خـواند.مغـزش‌پـربـود.کـتاب‌هـای‌پانـصد‌صفـحه‌اۍِ‌بـه‌درد‌نخـور‌نمۍداد.مـی‌رفـت‌سانـدویچـی‌هـایـش‌را‌بـرایـم‌پـیدا‌مـی‌کـرد.هیـچ‌وقـت‌نـگفـت‌که‌ریشـت‌‌را‌تـیغ‌نـزن،آهـنگ‌گـوش‌نـکن‌یا‌شلـوار‌پـاره‌نـپوش.اگـربـا‌او‌مۍ‌گشـتی،‌نـماز‌اول‌وقـت‌خـوان‌مۍ‌شـدی،ناخـودآگـاه.‌بـدون‌اینـکه‌یک‌ڪلـمه‌بـه‌تـو‌بـگویـد‌،غیـبت‌نمۍ‌ڪردی.هـر‌وقـت‌قـرار‌بـود‌ببیـنمش‌،از‌روز‌قـبل‌ریـش‌هـایـم‌را‌تـیغ‌نمۍزدم‌و‌لـباس‌سنـگین‌می‌پـوشـیدم. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)🤎🤍 روز‌تـولدِ‌بچـه‌هـاپیـامـک‌تـبریک‌مۍ‌فـرستـاد.شـیرینیِ‌تـر‌می‌خـرید‌و‌هـمه‌را‌دور‌هـم‌جمـع‌مۍکرد.وسـط‌اـین‌شـرین‌ڪاری‌هـایـش‌،زبـان‌امـر‌ونـهی‌هـم‌نـداشـت.عـمل‌مۍڪرد.وقـتی‌آقـا‌دربـاره‌ی‌اقـتصاد‌م،قاومتـی‌گـفت‌،رفـت‌گـوشۍ‌اـیرانـی‌خـرید.مـراسـم‌جـشن‌بـود.بـرق‌هـا‌را‌خـامـوش‌ڪردنـدوسیـنه‌زنـی‌و‌گـریہ.بلـند‌شـد‌بـرق‌هـارا‌روشـن‌ڪرد‌وگفـت:«ایـن‌مسـخره‌بـازیا‌چـیہ؟آقـا‌گفـته‌در‌شـادی‌ائمـه‌شـاد‌بـاشیـد‌و‌در‌غمـشون،سگـوار.ڪی‌گـفته‌مـادیوونـه‌ی‌امـام‌حـسینیـم‌،خـیلی‌هم‌آدمـای‌بـاشعـورۍ‌هـستـیم!» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)🧡💛 یـادم‌نمی‌رود.خـودمانی‌تـر‌که‌شـده‌بـودیم‌،می‌خـواسـتم‌دستـش‌بنـدازم.بهـش‌زنـگ‌زدم‌:«می‌خـوام‌بیـام‌ریشـت‌رو‌اتـو‌بـزنـم.»بی‌معطلی‌گفـت:«پـاشو‌بـیا.»کـم‌نـیاوردم.رفـتم‌.غـش‌غش‌می‌خنـدید‌.اتـورا‌که‌می‌گذاشـتم‌زیـر‌ریش‌هـایش‌،دود‌بلنـد‌می‌شـد.عزّوناله‌کرد:«هـر‌مـدلۍ‌می‌خـواۍ‌اتـو‌بـزن،فقـط‌نـسوزونی!» تـوی‌خـیمه‌بـرای‌یکی‌از‌بچـه‌هـا‌جشـن‌تـولـد‌گرفـتند.شـروع‌ڪردنـد‌مسخـره‌بـازی.کیک‌وموز‌با‌پـوست‌را‌ریخـتند‌تـوی‌شیـر‌برنـج.رانـی‌هـم‌قـاتۍاش‌ڪردنـد.بادستِ‌کـثیف‌بـه‌هـم‌‌میزدنـد.تـا‌جـایی‌کثـیف‌بـازۍ‌شد‌کہ‌دیـگر‌کسۍ‌لـب‌به‌خـواراڪی‌هـا‌نـزد.فقـط‌محـمدحـسین‌نشسـت‌بہ‌خـوردن! https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)🤍🧡 چثـه‌ی‌درشتـی‌نـداشت،ولےقـدرت‌بدنی‌اش‌عـالۍبـود.ایـن‌مـوضـوع‌تـوی‌بـازی«زو»بیشـتر‌نمـود‌پـیدا‌مۍڪرد.هیـچ‌ڪس‌نمی‌تـوانست‌شڪستش‌بدهـد.خیلۍ‌حرفه‌ای‌بود‌.توۍ«خـرپلیس»و«مـافیا»و«چشـمڪ»هـم‌همـین‌طور.خر‌پـلیس‌را‌اولین‌بـارازبچـه‌های‌همـین‌هیئـت‌یـاد‌گـرفتـم‌.یکۍ‌می‌ایستادڪنار دیوار‌ویڪ‌نفـردستـش‌رامۍگرفـت.هـمه‌ازرویـش‌می‌پـریدنـد.هـرڪسی مۍتـوانسـت‌بنشیندرویش‌،نشستـه‌بود.مـثلا‌اگـر‌پـرشش‌دیر‌انـجام‌مۍشـد،کسی‌که‌محـافظ‌خـر‌بود،پـاݦی‌زد‌به‌پـایش‌واو‌می‌بـاخـت.بعـداو‌باید‌مۍایستادبه‌جـای‌خـر.پنج‌نفـر‌آدم‌روۍ‌ایـن‌خـر‌سـوار‌مۍشدنـد.خیلی‌جـذاب‌بـود.نه‌کہ‌توۍ‌خـانہ،بعـد‌هیئـت‌هـم‌خیلی‌بگـو‌بخـند‌داشتنـد.ایـن‌فضـا‌راکه‌می‌دیدم،لذت‌مۍبـردم. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)💚 چثـه‌ی‌درشتـی‌نـداشت،ولےقـدرت‌بدنی‌اش‌عـالۍبـود.ایـن‌مـوضـوع‌تـوی‌بـازی«زو»بیشـتر‌نمـود‌پـیدا‌مۍڪرد.هیـچ‌ڪس‌نمی‌تـوانست‌شڪستش‌بدهـد.خیلۍ‌حرفه‌ای‌بود‌.توۍ«خـرپلیس»و«مـافیا»و«چشـمڪ»هـم‌همـین‌طور.خر‌پـلیس‌را‌اولین‌بـارازبچـه‌های‌همـین‌هیئـت‌یـاد‌گـرفتـم‌.یکۍ‌می‌ایستادڪنار دیوار‌ویڪ‌نفـردستـش‌رامۍگرفـت.هـمه‌ازرویـش‌می‌پـریدنـد.هـرڪسی مۍتـوانسـت‌بنشیندرویش‌،نشستـه‌بود.مـثلا‌اگـر‌پـرشش‌دیر‌انـجام‌مۍشـد،کسی‌که‌محـافظ‌خـر‌بود،پـاݦی‌زد‌به‌پـایش‌واو‌می‌بـاخـت.بعـداو‌باید‌مۍایستادبه‌جـای‌خـر.پنج‌نفـر‌آدم‌روۍ‌ایـن‌خـر‌سـوار‌مۍشدنـد.خیلی‌جـذاب‌بـود.نه‌کہ‌توۍ‌خـانہ،بعـد‌هیئـت‌هـم‌خیلی‌بگـو‌بخـند‌داشتنـد.ایـن‌فضـا‌راکه‌می‌دیدم،لذت‌مۍبـردم. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)💛⚡️ گـذشت‌تا‌رسـید‌روز‌هـایی‌که‌نیـمی‌از‌وقـتم‌را‌در‌خـانه‌ی‌محـمدحـسین‌می‌گذرانـدم‌.هـمان‌زیر‌زمینی‌که‌معـروف‌شـده‌بـودبـه‌«خـیمه».نـاخـواآگـاه‌در‌مـسیرۍ‌قـرار‌گـرفـتم‌که‌چـشم‌بـاز‌ڪردم‌،دیـدم‌رفیـق‌هـای‌خـوبے‌در‌کنـارم‌هـستند‌.خـانـواده‌ام‌خـیالشان‌راحـت‌شده‌بود.قـبل‌از‌آن‌مـدام‌گیـر‌می‌دادنـد‌از‌سـاعت‌هفـتِ‌شـب‌خـانه‌بـاشـم‌،ولے‌از‌آن‌به‌بعـد،حـتے‌اگـر‌پـنج‌‌روز‌هـم‌خـانه‌نمۍرفـتم،پـدرم‌خـاطر‌جـمع‌بـود.حـتی‌یڪ‌بـار‌بچـه‌هـای‌هـیئت‌را‌دعـوت‌ڪردم‌منزلـمان‌.‌مـادرم‌تـوۍ‌آشپـز‌خـانه‌در‌تـدارک‌پـذیرایۍ‌بـود.بـا‌اینـکه‌بـا‌هیئـت‌هـای‌پـر‌سر‌وصـداۍ‌امـروزی‌مخـالف‌بـود،ولے‌عـزادارۍ‌بچـه‌هـاخـیلی‌خـوشش‌آمـد... https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
‌روایـتی‌از"ط":)🧡🍁 می‌گفت‌:«نباید‌در‌بند‌سبک‌باشی،گریه‌ات‌را‌بکن!»گریه‌هایش‌خیلی‌خاص‌بود. بلند‌بلند‌گریه‌می‌کرد. وقتی‌هم‌مثل‌ما‌مستمع‌بود،اصلاً‌کاری‌به‌مداح‌نداشت. هر‌کسی‌اسم‌امام‌حسین{ع}را‌می‌آورد،با‌خودش‌«حسین،حسین» می‌گفت‌و‌نا‌له‌می‌کرد. روضه‌های‌حضرت‌رقیه‌اش‌را‌خیلی‌ دوست‌داشتم.آخرین‌باری‌که‌از‌سوریه‌ برگشته‌بود،گفت:«بچه‌ها‌این‌که‌میگن‌ چند‌تا‌از‌بچه‌های‌امام‌ حسین{ع}توی‌مسیر‌شهید‌شدن،الکی‌نیست. من‌این‌سری‌مجبور‌شدم‌با‌نیروهام‌ توی‌منطقه‌ای‌بخوابم‌که‌کاروان‌کربلا‌را‌از‌ همین‌مسیر‌رد‌کردن. دقیقا‌در‌همون‌مقطعی‌که‌از‌اونجا‌عبور‌کرده‌بودن. بچه‌ها‌خیلی‌سخت‌بود.اونجا‌شب‌ها استخون‌سوزی‌داره.» https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
˹🖇📒˼ -‌‌ - ‌بـٰاهَمیـن‌پَروندِه‌ٔسَـنگین‌وَاین‌بـٰارِگُنـٰاھ؛ میخَـردمارادَراین‌‌دنیـٰاوآن‌دنیـٰاحُ‌ـسیـن...! - ...シ!💛✨•• - https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
روایـتی‌از"ط":)🧡 تک‌خور‌نبود.ساندویچ‌هم‌که‌می‌خواست‌بخورد،زنگ‌می‌زد‌همه‌را‌جمع‌می‌کرد‌تا‌با‌هم‌بروند.حواسش‌بود‌کسی‌از‌قلم‌نیفتد.به‌من‌زنگ‌زد‌که‌کجایی.گفتم:«خونه‌ی‌شما.»گفت:«بلند‌شو‌بیا‌ساندویچی.»وسیله‌نداشتم.یکی‌از‌بچه‌‌ها‌را‌فرستاد‌دنبالم. https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3