eitaa logo
رسانه خبری محمدآباد مرکزی(خبرآنلاین‌)
2.6هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
72 فایل
﷽ 📥اولین و بزرگترین رسانه خبری محمدآبادمرکزی، شهرستان آران‌وبیدگل ‌ 📬منتظر سوژه ها،اخبار،انتقادات و پیشنهادات خوب شما هستیم 📲مدیریت|تبلیغات: @a_m_dashtebani ارتباط با ادمین ها: @Mahdi_85_m_a 📲 @M_s_gh315 📲 @Jvad_mohamady 📲
مشاهده در ایتا
دانلود
📌پنجمین سالی که ندارمت ای رفیق خوشحالمون میکنن و اما وااااای واااای که رفتنا ... وااای که ترس از رفتنا غمگین ، موندنا امیدوارمون میکنن ولی ترس رفتنا...؛ رفتنا؟! آره، رفتنا ... وقتی اومدی از قبل نگفتی میآیی، خبر هم نداده بودی، نمی‌دونستم اولش که قراره قلبم خونه‌ی یه رفیق بشه که بعدِ اومدنش دیگه فقط یه رفیق نبود ؛ شده بود همه چیم : نفس عمر وجود و یا اکسیژن خون . حالا یه مثال برات بزنم که خوب به دلت بشینه ... بعضی از اومدنها شبیه با آشنا شدن یه نفریه که یه روز یا چند روز تو اتوبوس کنارت میشینه و باهات همسفر میشه، چون تو حال خودشه و سکوت مهره زبانشه ،تو هی خودتو جمع و جور می‌کنی که این کیه ؟!؟ تعارفت می‌کنه تو بر نمی داری ،میترسی که نکنه آره چیزی توش باشه ، اصلا اولش یه ترس کاذبی داری میگی نکنه که چیزی توش باشه یا که بخواد یه جورایی یه چیزایی ازت بلند کنه ولی بعد از نصف روز میبینی که نه ، و یه جورایی عاشق همسفریش میشی، و پیش خودت میگی که کاش از همون اولی باهاش رفیق میشدم ، این عجب آدم دست و دلوازیه، عجب روحیاتی داره عجب چقدر باحاله و کم کم یخت آب می‌شود و بهش نزدیک و نزدیکتر میشی و دوس داری که هرچه زودتر صمیمی باشی عاشقش بشی و دوستش بداری با اونیکه باهاش آشنا شده بودی، حالا شبیه به حسین منه کسی بود که حتئ یه غریبه هم بعد از یه مدت همسفری کوتاه عاشقش میشد و عجیب دوستش داشت . ❤️حسین ! وقتی اومدی، پروانه‌های دشتی که تو قلبم سالها گوشه ای تنها نشسته بودن پا شدن به رقصیدن، دنیای سیاه من رنگی شد ، وسطِ خاکسترِ روحم یه جوونه ی گل مریم پیدا شده بود، قلبم دیگه تیکه تیکه نبود، من دیگه آدمِ قبلِ اون آدم تنها نبودم. با اومدن تو انگار که نشسته بودم لبه‌ی بوم و خیره شده بودم به ماه. انگار که بعدِ ساعت‌ها راه رفتن رسیده بودم به یه کُلبه‌یِ چوبی، وسطِ جنگل. انگار که تو هوای طوفانی و بارونی، یه سرپناه پیدا کرده بودم. انگار شبیه به اینکه من بعدِ سالها دوری و مسافرت ، برگشته‌ بودم همون خونه‌ ی قدیمی خشت و گلی وسط آبادی خودمون‌‌ . انگار که روز‌ها هوا برفی بود و حالا خورشید از پشتِ ابرا اومده بود بیرون. انگار که درختِ انجیر پیرِ یادگار زنده یاد عموی تو همون حیاط خونه مون، بعدِ مدتها و تو سالهایِ آخرِ عمرش دوباره شکوفه و میوه داده بود. انگار که من دوباره به دنیا اومده بودم؛ وقتی اومدی نگفتی میآیی، ولی همیشه یه چیزی همه وقت و همه جوره اذیتم میکرد که نکنه یه شب بخوابم صبح پاشم ببینم : و همین هم شد هفتم سرد اسفند ماه پنج سال پیش ، رفتی و دلتنگی، غم، غصه‌، ناراحتی، انتظار، گریه، دل‌نگرانی، چشم انتظاری. خزونه، خزونه خزون عمرم شد ؛ و هوایم همیشه همچون مادر پیری است که گوشه ی ایوون جلوی اطاقش نشسته و چشمانش سفید و خیره شده به در‌ب خونه و منتظر پسر سربازش است ،که رفت و دیگر باز نگشت ... 💔من اینجوری همچنان منتظرتم حسین، منتظرِ کسی که چندین شب قبلش باهمه اعضای خانواده و همسایه و دوستانش خداحافظی کرد و قول بازگشت و اومدن از بیمارستان رو داد ولی هنوز برنگشته ... اسفند ماه پنجمین سال فراق و دوری و جدایی و هجران یوسف زیباسیرت و زیباصورت یگانه رفیق شفیقم : 🎓معلم علم و ادب و اخلاق زنده یاد جناب آقای محمدحسین احمدی تسلیت و تعزیت باد ، روحش شاد و عرشیایی و آسمونی . 💔دیوید اولین و بزرگترین رسـانه خبرے محمدآباد مرکزے را همراهی کنید.🌹👇 ➖➖➖➖➖➖ 🌐 رسانه خبری محمدآباد مرکزی 🆔 @Mohammadabad_online