eitaa logo
محبان مهدی
1.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.7هزار ویدیو
134 فایل
یا بن الحسن دستانمان به سوی تو دراز شده با لطفت دستگیرمان باش✨ ما منتظران حضرت یار هستیم 🪷 اللهم بارک لمولانا یا صاحب الزمان 💚 «کپی مطالب با ذکر صلوات برای فرج بلامانع هستش » نظرات و سوالهای خود رو به آیدی زیر بفرست https://eitaa.com/zlotfi80
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌤️🌨️🌤️🌨️🌤️ بنده خوب خدا 🦋 در طرح خواندن نماز قضا همراه ما باش و قدم به قدم پیش بریم ☺️ پنج شنبه ها قراره *🖤نماز والدین یا نماز آیات🖤* رو بخونیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اصل دوم در مدیریت زمان چیست ؟ (1).mp3
3.55M
‌‌ ✌️🏼🌱 اصل دوم برنامه ریزی میگه: از گوشی و آدم ها در جهت برنامه‌ریزی بهتر استفاده کن📲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حجت الاسلام رباني 0702-403.mp3
2.31M
💠🔸زمزم احکام 🔸با موضوع: نماز 🔸سعی کنیم این احکام کوتاه دو سه دقیقه ای که هر روز در حرم مطهر و منور حضرت معصومه سلام الله علیها بیان می شود را گوش کنیم تا بیشتر و بهتر با تکلیف شرعی خود آشنا شویم ان‌شاء الله ⏱ ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۴ 🎬: طارق به شماره علی که غیرقابل ردیابی بود,پیام داده بود که به نجف برای د
🎬: علی مصرانه میخواست که از عراق برویم وکجا بهتر از ایران,اما من بازهم مخالفت کردم واصرار داشتم به کربلا نقل مکان کنیم,اخر دل کندن از کشورم وحرمهای امامانم سخت بود و ازطرفی فکر تمام شدن همین دیدارهای گهگاهی ومخفیانه ی خانواده ام,باعث میشد دل کندن سخت تر شود. اما علاقه ی شدید علی به من وبچه ها باعث شده بود ,اینبار از حرفش کوتاه نیاید. علی همه ی بچه ها را از جان بیشتر دوست داشت اما علاقه ی بین علی وعباس,وبالعکس عباس وعلی,خیلی خیلی بیشتر بود,حتی بعضی شبها که علی به خاطر کارش دیر به خانه میامد وگاهی وقت اذان صبح به منزل میرسید,این بچه ,پابه پای من بیداربود وتا چشمش به علی,نمیافتادو خیالش راحت نمیشد ,خواب به چشمش نمیامد وهمین علاقه,کار به دستش داد.... یک هفته از ان اتفاق گذشته بود ومن چمدانها رابسته بودم,اما همچنان امیدداشتم تا درلحظات اخر علی تصمیمش عوض شود وراهی کربلا شویم... علی کاری بیرون داشت وچون ماشینمان رافروخته بودیم موتور یکی از دوستاش راامانت گرفته بود, عباس با خواهش والتماس,خواست همراهش,برود,هرچه کردم,این بچه درخانه بماند، نماند,حتی به کمک حسن وحسین متوسل شدم وگفتم به عباس بگویید تا باهم بازی مورد علاقه ی عباس، که قایم موشک بازی بود را میکنیم ,اما این ترفند هم کارگر نشد ودراخر عباس با شیرین زبانی وبا ایه ای از قران جوابمان را داد:ان الله لایغییرمابقوم حتی لایغییر ما به انفسهم.... تا این ایه راخواند علی,سرشاراز شوقی پدرانه,عباس راسوارکولش کرد وروبه من گفت:مامانی توبا بچه هات بازی کن ,منم با پسرم میریم وزووود برمیگردیم... کاش وای کاش ان لحظه من محوحرکات این پدروپسر نشده بودم ومخالفتی سرسختانه میکردم. دارد... 🖊به قلم......ط_حسینی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۵ 🎬: علی مصرانه میخواست که از عراق برویم وکجا بهتر از ایران,اما من بازهم مخ
🎬: علی وعباس رفتند تا نیم ساعته برگردند ,اما نیم ساعت,یک ساعت شد,دوساعت شد,چهارساعت شدونیامدند دلم به شور افتاده بود,هرچه زنگ میزدم گوشی علی خاموش بود,نمیدانستم دراین شهر غریب که هیچ کس رانمیشناختم وباکسی مراوده نداشتم با چهارتا بچه ,به کجا بروم ودست به دامن چه کسی بشوم. کم کم نگرانی من به بچه ها هم سرایت کرد حسن وحسین یک جور سوال پیچم میکردند ,زینب وزهرا جوردیگر,مثل همیشه درپریشانی وناراحتی ام وضوگرفتم وسجاده را پهن کردم وبه نماز ایستادم. بعداز نماز به سجده رفتم واز خدا خواستم تا علی وعباس را برساند,سراز سجده بر داشتم با صحنه ای روبه روشدم که دل سنگ را اب میکرد,حسن وحسین وزینب وزهرا ,هرکدام سجاده هایشان راپهن کرده بودند وچشمان اشک الودشان خبراز دعا واستغاثه شان میداد. همونطور که گونه بچه ها را میبوسیدم ,زنگ در به صدا درامد, انگار خدا به این زودی جواب دعاهایمان را داده بود. هر پنج نفرمان با خوشحالی به طرف در حرکت کردیم.... اما علی که کلید داشت.... حسین زودتر از ما خودش رابه ایفون رساند,گوشی رابرداشت وگفت:بابا کجایی چرا دیرکردی؟ تصویر یکی از دوستان علی را که چندبار با علی دیده بودمش در مانیتور ایفون ظاهر شد... دارد... 🖊به قلم....ط_حسینی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹