محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۱۴🎬: زندگی سخت وتلخ وگزنده شده بود,همه سردرگم بودیم ,یک ماهی از مستقرشدنمان
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۱۵🎬:
باورم نمیشد...انگار کارها خودبه خودوسریع انجام شد,واقعا فکرمیکردم ما دعوت شده بودیم وکسی که مارا دعوت کرده بود همه چیز رابرای رفتنمان مهیا نموده بود.
داخل فرودگاه کرمان از هواپیما پیاده شدیم,من وحسن وحسین,زینب وزهرا,حسن وحسین لباسهای مدافعین حرم راپوشیده بودند وزینب وزهرا هم با چادرهای عربیشان خوشگل وخوردنی شده بودند.
یه حس خوب ووصف ناشدنی داشتم,چهره ی تک تک بچه هام نشان میداد اوناهم تواین حس سهیم هستند.
تاکسی به مقصد گلزار شهدا گرفتیم,میدونستم که ایرانیا عصرپنج شنبه به مزاراموات وشهداشون سرمیزنن ,اما امروز وسط هفته بود ,پس احتمالا گلزار شهدا خلوت هست...درطول راه چهره ی شهر راکه نگاه میکردم,همه جا نگاه سردار رامیدیدم,هرکوچه وخیابان وخانه ودکانی هرکدام نشانه ای از ارادت به سرداردلهایشان را بر درودیوار اویزان کرده بودند,انگار کرمان,این شهر پهلوان پرور تنها یک خانه است وان خانه هم خانه(سردار دلها,حاج قاسم)است.
بچه ها دیگه مثل همیشه سوال پیچم نمیکردند,حالا میدونستن مقصدمان کجاست ومشخص بود که هرکدام دردنیای بچگی خودشان,حرفهایی راکه دوست داشتند به عمویشان حاج قاسم بزنند,مرور میکردند.
وارد قبرستان شدیم,راننده انگار میدونست مقصد ما کجاست,احتمالا این روزها خیلی از مسافرینش درپی بوی یار به این محل مقدس کشیده شده بودند.
جلوی گلزار شهدا نگهداشت,از جمعیتی که میدیدم,تعجب کرده بودم...خدای من انگار اینجا امام زاده ای دفن است,از هرسن وسلیقه ای دربین جمعیت میدیدیم,زن ومردوکوچک وبزرگ ,هرتیپ وقیافه,چادری وباحجاب وحتی آزاد وبی حجاب,همه وهمه به عشق سردار اینجا جمع شده بودند.
وارد صف طویل,سیل عشاق سرداردلها شدیم.
#ادامه_دارد....
🖊به قلم....ط_حسینی
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۱۵🎬: باورم نمیشد...انگار کارها خودبه خودوسریع انجام شد,واقعا فکرمیکردم ما د
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۱۶🎬:
هرچه که صف جلوتر میرفت,زانوهای من شل تر میشد.....تااینکه من وبچه هایم رسیدیم....به مقصداصلیمان رسیدیم,قبل ازاینکه من بر سرمزار سردار زانوبزنم,حسن وحسین خودشان را روی سنگ مزار انداختندوبا زبان عربی وعبارتهای کودکانه با سردار درد دل میکردند,یکی میگفت عمو,داداش عباس رابردند,یکی میگفت عمو چرا نموندی تا پیداش کنی,زهرا محجوبانه چادرش رابرسرکشیده بود وبالای مزار با هق هق گریه میکردوحرف میزد اما نمیدانستم چه میگوید,ناگاه یاد خوابم افتادم وعباس...
بچه ها رااز مزار بلند کردم وگفتم:سردار خوب میدونی دل از وطنم نمیکندم...فقط وفقط برای خاطر شما امدم,سردار ,پسرم عباس ازت کمک خواسته...ای علمدار دنیای من,جان علمدارکربلا,نشانی، خبری از عباسم به من بده...سردار پسرانم رانذر وجودت کردم,نذر راهت کردم,نذر مرام ومکتبت کردم,سردار من نه , این بچه ها را ناامید نکن....عباسم....همینجور که گریه وزاری میکردیم,دوتا خانم که از خدام مزار سرداربودند زیربازویمان را گرفتند ومن وبچه ها را روی نیمکتی کنار مزار نشاندند.
شربتی برایمان اوردند.
یک ارامشی تمام وجودم را گرفته بود ,بچه هاهم ارام شده بودند ,انگار اینجا مامن ارامش وسکینه است...
طوری برنامه ریزی کرده بودم که شب برگردم,چون به علی,قول دادم,سریع برگردم,بلیط برگشتمان,برای ساعت یک شب بود,الان هم نزدیک غروب,نمیدانستم کجا برویم که درهمین حین اقایی امد به طرفمان...
#ادامه_دارد...
🖊به قلم…ط_حسینی
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۲۳🎬: یکهفته ای طول کشید تا علی را راهی خانه ی عنکبوت کردیم,وقت رفتن علی,احس
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۲۴🎬:
تا یکهفته بعداز رفتن علی ,هرروز مدام با علی تماس داشتم ,اما بعداز اینکه علی با همکارانش به اسراییل رفتند,این تماسها به هفته ای یک بار وبعضی وقتها دوهفته ای,یک بار کاهش یافت,دلیلش هم این بود که علی به خاطر امنیت خود وگروهشان باید برای ارتباط گرفتن خیلی احتیاط میکرد, انطوری که متوجه شدم ,مأموریت علی وگروهش دراسراییل ,مختص به نجات عباس نبود,یک نوع مأموریت امنیتی بود که پیداکردن عباس در حاشیه ی ان قرارداشت.
تماسهای علی خیلی کوتاه ودرحد یک احوال پرسی شده بود وتا میخواستم از وضع علی وپیداکردن عباس,سوال کنم,تماس خودبه خود قطع میشد.
تازه بعداز رفتن علی بود که کمی به خودم امدم وبه متوجه محیط اطرافم شدم .
گویا یک نوع بیماری به شدت مسری وگاهی کشنده دربین مردم چین شایع شده بود وگاهی به گوشمان میخوردکه بیماری,به دیگر کشورها هم کشیده شده...
چندسال زندگی درکشور جنایتکار وغاصب اسراییل,من رامطمین میکرد که این ویروس که معروف به کووید۱۹بود ,به احتمال صددرصد ساخته ی دست این رژیم شیطان پرست هست ,حالا هرچه که میخواهند بگویند منبعش ودلیلش چه بوده,مطمینا منشأ ان انور وامثال اوهستند,اصلا شاید همان ویروسی باشد که انور داخل ازمایشگاهش به من نشان داد ومیخواست روی من امتحانش کند.....
باید کاری میکردم که اگر چنین ویروسی وارد ایران شد,جان خودم وبچه هایم که امانت علی بودند درامان بماند....
درست است بهترین راه همین بود....
#ادامه_دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۳۱🎬: اشعه های,خورشید تازه از,مشرق سرزده بود که چادربه سرکردم به سمت عطاری ب
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۳۲🎬:
زهرا وحسن وحسین جلوی در اتاق نشسته بودند ومشغول خواندن قران برای شفای خواهرشان بودند,دلم از دیدن این صحنه شکست,درحالی که اشک میریختم به سمت اتاق رفتم,بچه ها که انگار من معجزه میکنم,طوری نگاهم میکردند که دلم آب میشد وطاقت نگاهشان رانداشتم.
زینب هیچ تغییری نکرده بود,درحالی که حرز را داخل پارچه ای میپیچیدم به زهراگفتم دستگاه بخور رااب کند وبرایم بیاورد.
حرز رابه گردن زینب کردم ودستگاه بخور را که جوش شیرین داخلش ریخته بودم ,روی میز کنار تخت زینب گذاشتم ,زینب را به بغل گرفتم وسرش راطوری قراردادم که بخار جوش شیرین داخل بینی اش برود.
یک ساعتی این کار راکردم ,که متوجه شدم ,رنگ صورت زینب ,برگشته...تنفسش بهتر شده بود اما طبیعی نشد.
باز هم خدارا شکر....
از روی تخت بلند شدم ,زینب راخواباندم.
کنارتخت نشستم وبا حضور قلب شروع به خواندن سوره ی حمد وفوت کردن به سمت زینب شدم.
#ادامه_دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۳۹🎬: صفحه ی مجازی ووب سایت را باز کردم کلی پیام با زبانهای مختلف برام اومده
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۰ 🎬
روز بعد ,خیلی از کسانی که صفحه های مجازی را دنبال میکردند ,سوالات زیادی درباره زلزله اخیر پرسیده بودند اما معنی تمام انها این بود:ایا این زلزله نشانه ی ظهور منجی است.
داخل خیلی از کتابهای شیعه روایات متعددی,خبراز زلزله ای درشامات , در نزدیکی ظهور میداد اما به دلیل اینکه ,گاهی این خبرها وروایات توسط یهودیهای مغرض دستکاری شده بودند تا اینکه مردم از واقعیت به دور باشند.
نمیتوانستم با اطمینان بگویم که این زلزله علایم ظهور است اما ابراز امیدواری میکردم که ان شاالله همین است که فکرمیکنیم.
تصاویر ارسالی از سوریه خیلی وحشتناک وتأثر برانگیز بود,بعضی وقتها برآن میشدم که برای کمک به انها دواطلب شوم,اما با پنج بچه ی قدونیم قد وبدون پدر, نمیتوانستم کاری کنم.
کمپینی تشکیل دادیم تا برای دریافت کمکها از همه جای جهان اعلام امادگی کنیم.
اما انگار کل دنیا دچار قحطی شده بود وواقعا هم کمبود یا نبود مایحتاج زندگی, زیاد شده بود حتی در ایران,خیلی از اقلام خوراکی ومصرفی مردم یا نایاب شده بود ویا باقیمت خیلی زیاد به فروش میرسید ,به راستی که جهان درآستانه ی نابودی بود.
باخودم فکر میکردم ,وضعیت ایران که کشور أمن منطقه است ,اینگونه باشد,وضعیت سوریه با ان گروه های تکفیری وزلزله وقحطی حتما أسف انگیز است...
چند روز دیگر سیزده رجب است وروز پدر,غصه ی این بلاها یک طرف وغصه ی نبود علی,این مرد زندگی من وبهانه های بچه ها که همه از نبود علی نشأت میگیرد هزار طرف....
آخ علی علی...کجایی؟؟چرا همه جا نشانه ات راحس میکنم واما هیچ جا نشانی از تو نمیبینم.....
هنوز ته قلبم به من میگوید,علی جایی زیر همین اسمان کبود,زنده است و نفس میکشد...
🖊به قلم…ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۴۷🎬: خاله :عزیزم توکجا بودی؟بعداز اینکه خبر شهادت علی....واینجا دوباره بغض
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۴۸🎬:
من:اره عزیز دلم,کجایی؟؟
طارق خنده ای از ته دل زد وگفت:یه لحظه صبرکن...بعداز چند ثانیه سکوت گفت:این دومین سجده ی شکریست که الان کردم....صدای ملکوتی صبح راشنیدی؟؟ طارق هم مثل عماد زد زیرگریه وگفت:بالاخره امام زمان عج هم داره میاد....غربت مولا داره تمام میشه....غربت شیعه به پایان میرسه....سلما انتقام خون پدرومادر ولیلای جوانمرگم را میگیره..سلما باید خودمون را اماده کنیم....اقا سرباز میخواد...
طارق گفت وگفت ومن همراهش اشک ریختم ودرشادیش سهیم شدم.
بعداز کلی حرف زدن گفت:ما تا دیروز قم بودیم اماچون اثری ازت نیافتیم,اومدیم تهران که هم فاطمه یه ناخوشی جزیی داشت برود دکتر وهم فردا پرواز داشتیم از تهران به نجف....الان شما کجایید میخوام با کله خودم رابرسونم..
خنده ای زدم وگفتم :قم,الان دقیقا روبروی گنبد وبارگاه حضرت معصومه س,خونه مان نزدیکه...
مردد بودم که ادرس بدهم یا نه؟چون میترسیدم ,هنوز انور دست از کینه وانتقام برنداشته باشد وطارق را با نیروهای خبیثش تحت تعقیب داشته باشد ,که خود طارق تردیدم رادید ودلیلش رافهمیدوگفت:نه نه ادرس نه,درست مثل ملاقاتهامون تونجف ,اما اینبار داخل حرم خانوم حضرت معصومه س....
این بهترین راه حل بود,قرار گذاشتیم برای یک ساعت بعداز نماز ظهر وروی صحن حرم...
خوشحال بودم از امدن طارق وخوشحالتر برای اینکه به زودی مولایمان قدم رنجه میفرمایند....اما نمیدانستم هنوز طوفانها درپیش دارم وهجرانها میکشم وغمها میخورم...
#ادامه_دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۵۲🎬: طارق کاغذ مچاله شده را برداشت وبازش کرد وچون چیزی ازش نفهمید ,گرفتش طر
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۵۳ 🎬
چشامم که باز شد....طارق کنارم بود,سریع دستم را تودستش گرفت وگفت:سلما جان,عزیزم ناراحت نباش,اگه علی نیست,شهید شده,من که هستم ,قول میدم تمام دنیا را زیروروکنم وعباس وزینب را سالم به دستت برسانم...
با لحنی ضعیف گفتم...نه طارق,کار تونیست... خودم باید برم.
طارق ,انور یک حیوان بالفطره هست ,میخواد بچه هام را زجرکش کنه,میدونی منظورش از قربانی برای عزازییل چی بود؟
طارق سرش رابه علامت نفی تکون داد..
ادامه دادم:یه چیزایی راجب این جشن ,زمانی که داخل,اسراییل بودم شنیدم...میدونی داداش,اسراییل وتمام سردرمدارانش درظاهر یهودین اما کلا شیطان پرست هستند وتمام تلاششان را برای حفظ قدرت شیطان ونابودی حزب خدا میکنند,هرکاری را که باعث خوشحالی شیطان باشه انجام میدهند,دقیق نمیدونم اما گویا هرچندسالی یک بار مراسم جشن شیطان پرستی دریک نقطه دورافتاده وبه قول اونا امن,انجام میشه,میهمانانش همه از سناتورهای شیطان پرست غربی وامریکایی واسراییلی هستند,قوانین خاصی داره ومراسمات خاصی دراین جشن انجام میشه,یکی از مراسماتش اینه که یک اتش بزرگ داخل دهان مجسمه ی سنگی جغدی,غول پیکر درست میکنند وچندبچه شیعه را که به بلوغ نرسیده باشند داخل دهان این جغد میاندازند وازجان دادن وجزغاله شدن بچه ها لذت میبرندواین بچه ها قربانیی هستند برای هدیه به شیطان تا درمجلسشان شرکت کند...
طارق...الهی بمیرم برای عباس وزینبم...انور خیلی واضح گفته ,بچه های من را میخوادبسوزونه...واز استیصالی که داشتم دست به یقیه ی طارق انداختم میکشیدم واز ته سرفریاد می زدم....نه....خدا.....به چه گناهی.....
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ...
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۵۳ 🎬 چشامم که باز شد....طارق کنارم بود,سریع دستم را تودستش گرفت وگفت:سلما
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۵۴ 🎬
طارق برای اینکه ذهن من را منحرف کند گفت:سلما ,خواهرم,نگران چی هستی؟مگه صبح نشنیدی,مهدی زهراس قراره بیاد...مگر نمیدانی که یکی از کارهای مولامون از,میان برداشتن ابلیس وتمام شیاطین جنی است,پس مطمین باش انها ارزوی این جشن را به گور خواهند برد .
گوشی خودش را از,جیبش دراورد وادامه داد:نگاه کن لشکر شیاطین به تب وتاب افتاده,تمام صفحه های مجازی وشبکه های ماهواره ای همه شان قفل شدند واین عبارت روی همه شان حک شده,گوشیش را طرفم گرفت نگاه کردم وبا دیدن عنوان روی,صفحه درعین غم ,خنده ام گرفت,عبارت بزرگی که به چندزبان دنیا نوشته شده بود(ای مردم بدانید حق با سفیانی وشیعیان او است)
این شیاطین ادم نما میخواهند به جنگ خدابروند ودر مقابل ندای اسمانی صبح ,این ندای زمینی را نوشته وپخش کرده اند برای عده ای مردم ساده وزود باور ولی براستی که چراغی را که ایزد بر فروزد ,هرآنکس پف زند ریشه اش بسوزد.
یک هفته در بیمارستان بستری بودم وطارق ,آدرس خانه را گرفت وبچه ها را به خانه برد. چون دیگر مطمئن بودم انور با ربودن عباس وزینب به خواسته اش رسیده ودیگرخطری ما را تهدید نمیکند...آخ بمیرم برای عباس وزینبم که خطر رابه جان خریدند وجان بقیه را نجات دادند.
سفیانی درمصر همچنان حکومت میکند و آن روی سکه نمایان شده ودقیقا مثل داعشیها میکشد وسرمیبرد وغارت میکند وناموس مسلمانان را به تاراج میبرد وبیشتر کشته شدگان هم از شیعیان مظلوم است تا اینکه...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۵۵🎬: سفیانی پارا از این هم فراتر گذاشت وبعدازخون ریزیهای زیاد در سرزمین مصر
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۵۶ 🎬
سفیانی وارد عراق شده وچنان کشتاری راه انداخته که نه چشمی,تابه حال دیده ونه گوشی شنیده,گویا به,سکت کوفه ونجف درحرکت است ,وای که اگر به کوفه برسد ,چه سرهایی از شیعیان که دوباره بالای نی برود...مظلومیت شیعه مدام تکرار میشود وتکرار میشود....خدایا کجاست منتقم کرارت؟؟
طارق پارا درون یک کفش کرده که به عراق برود ودرلشکر مقابل سفیانی بجنگد اما من سخت مخالفم وپیشنهاد دادم به طریقی خاله وابو علی وعمادرا به ایران وکنار خودمان اورد ,چون درحال حاضر,ایران وخصوصا قم امن ترین مکان خاورمیانه است.
هرچند که ایران هم از تجاوز سفیانی در امان نمانده وچندین بار بوسیله ی موشکهای سفیانی خاک ایران خصوصا اهواز ومناطق جنوب وجنوب غرب ,هدف قرارگرفته وتلفاتی هم داده اند.
طارق مثل بچه ای لج کرده ومیخواهد برود,بهانه میاورد که به دنبال خاله و...میرود اما من میدانم شوق جنگیدن ودفاع از وطن وناموسش وادار به رفتنش میکند,اما طارق باید بماند تا درلشکر مهدی زهراس خدمت کند,هرچه به اومیگویم بهانه ای دیگر برای رفتن میتراشدتااینکه, با تلفنی که به من شد,پای رفتنش سست شد وفعلا تا روشن شدن وضعیت من در ایران مانده است.
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ...
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۵۸ 🎬: بلند گو را در دست گرفت واینچنین شروع کرد:بسم الله القاصم الجبارین...خو
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۵۹ 🎬
بعداز کمی استراحت چند گروه شدیم,یک گروه پیش رو بود که به قلب دشمن میزد ,چون همه مشتاق حضور دراین گروه بودند,بین امدادگران ,قرعه زدیم ودر دل یک ختم صلوات نذر کردم که قرعه به نام من بیافتد چون با نقشه ای که در ذهنم ترسیم کرده بودم من باید خود را به مقر دشمن میرساندم وانگار خدا هم به این رفتن رضایت داشت وقرعه ی من ودو خانم دیگه به اسمهای ,راضیه وکیمیا افتاد وما خوشحال ازاین شانس مثلث شادی تشکیل دادیم ویکدیگر,راغرق بوسه کردیم.
درتاریکی شب حرکت کردیم ,هرچه جلوتر میرفتیم صدای گلوله بیشتر میشد...خیلی تا کوفه فاصله نداشتیم وتا طلوع افتاب هم راهی نمانده بود,وضوگرفتیم ودربیابان خدا وزیرسقف اسمان با نورستاره های درخشان به نماز,ایستادیم.
خورشید طلوع کرده بود که به روستایی نزدیکی کوفه رسیدیم...
از دور بوی دود وسوختگی مشام را میازرد...
به محض ورود به روستا باصحنه ای مواجه شدیم که روح ادمی را میازرد واز,زندگی سیرش میکرد...
خدای من باورم نمیشود...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۷۵🎬: علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۶ 🎬
بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم بپرسم که, به علی چی گذشته,چرا صورتش به این روز در امده اما هربار علی به میان حرفم میپریدو میگفت ,بگذریم...میدونم چی میخوای بپرسی اما بگذریم....احساس میکردم خیلی,بهش سخت گذشته ونمیخواد من با دانستنش روحم لطمه نخورد.
علی:بانو ناراحت نباش...چون روز عیده واینجاهم مأمن عاشقان هست ,همین جا عیدیت رامیدم,یه مژده که شاید انتظار شنیدنش رانداشتی,حداقل الان نداشتی...
عه علی,چی داشت میگفت...سرا پا گوش شدم
وپلک نمیزدم که علی ادامه داد:راستش طبق شواهد ,لشکر سفیانی مغلوب شده وبا اخباری که بدست اوردیم احتمال زیاد طی چند روز اینده,سفیانی به طرف ,لانه ی عنکبوت ,یعنی اسراییل حرکت میکند,البته برای حکمرانی بر دنیایی که فکرمیکنه از ان اوناست وقراره از,انجا قیامشان را راهبری کند اما زهی خیال باطل ,ان شاالله با مدد خدا ارزوی حکمرانی بر جهان را به گور خواهد برد....
خدای من منظورش اینه ما.....عباس...زینب...
با لکنت گفتم :یعنی ,میریم عباس وزینب را پیدا کنیم؟
علی لبخندی زد وگفت:هماهنگی کردم که هم من وهم بانو در معییت هم ودرتعقیب گرگ خونخواری مثل سفیانی,به دیدار فرزندانمان برسیم...
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم وبرای چندمین بار برگشتم ونگاهی به گنبد حرم کردم وزیر لب,سفارش عباس وزینبم را به مولایم نمودم...
وخوشحال از اینکه بالاخره به سمت لانه ی عنکبوت راهی میشویم ,دست در دست علی,به طرف خانه حرکت کردم,اما نمیدانستم,تقدیر چیزی دیگر برایمان رقم زده...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
محبان مهدی
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۷۹ 🎬: علی که از قرمزی چشمانش مشخص بود گریه کرده به طرفم امد ,انگار که میدان
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۸۰ 🎬:
سریع به سمت روشویی رفتم وابی به سروصورتم زدم وامدم کنارعلی که رومبل نشسته بود,قرارگرفتم وگفتم:چیه علی؟چی شده؟؟
علی:قرار بود خودمون در تعقیب سفیانی به طرف اسراییل بریم ,اما با وجود اتفاق امروز وامدن علنی,سفیر امام,سفیانی خودش به سمت اسراییل گریخته ولشکری را به رهبری خزیمه به سمت عربستان ومکه روانه کرده تا به حساب خودش ,امام را پیدا کنند وبکشند.
حالا سربازای شعیب درتعقیب سفیانی به طرف فلسطین اشغالی میرن وما دوتا راه پیش رومون داریم,یکی اینکه همراه لشکر شعیب بریم ویکی هم اینکه به سمت عربستان,درتعقیب خزیمه ...چی میگی سلما؟؟
کلا گیج شده بودم نمیدونستم چکار کنم ,گذاشتم به عهده ی خود علی...
من :علی واقعا نمیدونم ,توخودت بگو راه درست تر کدومه؟؟
علی:سلما,به دلت مراجعه کن,دلت چی میگه؟؟
چشمام رابستم وباخودم یه لحظه فکر کردم,دیدم تمام وجودم,تمام فکرم شده مهدی زهراس...
من:علی,درسته عباس وزینب جگرگوشه هامونند اما هزاران هزار عباس وزینب فدای یک تار موی مهدی زهراس...
علی اشکی را که از گوشه ی چشمش به پایین میغلتید با دست گرفت وگفت:به والله سرباز واقعی مولا تویی...اگه همه همینطور بودند الان سالها بود که مولا قدم رنجه فرموده بود...منتظر واقعی همینه,باید از داشته ها ونداشته هاش در راه محبوب بگذره,باید مصلحت مولا را به مصلحت ومنفعت خودش ترجیح بده...
ایا واقعا تمام اونایی که ادعای انتظار و عشق مولا را میکنند اینجور هستند؟؟
#ادامه_دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
#داستان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹