مُحکمات
#داستانک_مهدوی 3⃣3⃣ 🔰 خیلی وقت است منتظر تو هستم!!! ✍ مردم این شهر تو را فراموش کرده اند، تو را از
#داستانک_مهدوی4⃣3⃣
✍ تو دست روی دست می گذاری وبرای من هیچ کاری نمی کنی؟ آیا تو فقط منتظر می مانی تا من به سوی تو بیایم؟
نه، این طور نیست، تو همانند پدری مهربان مرا دوست داری، این باور من است. وقتی پدری می بیند که فرزند به بیراهه می رود، دست روی دست نمی گذارد، پدر وقتی می بیند که فرزندش به سوی گمراهی می رود، برمی خیزد، فرزندش را کمک می کند، دستش را می گیرد واو را نجات می دهد، آری، تو هم دست مرا گرفتی ونجاتم دادی، زودتر از این که من سوی تو بیایم، تو به سوی من آمدی!!
✨ جانم به فدای تو! مولای من!
باور نمی کردم که این قدر زود جواب مرا بدهی، ممنون تو هستم. صدای مهربان تو چه آرامشی به قلب من داد!
من دیگر نگران نیستم، من تو را دارم، چرا نگران باشم؟ من مهربانی تو را باور دارم.
شاید اگر سراب ها را تجربه نمی کردم، قدر حقیقت را نمی دانستم. اکنون می دانم سراب چیست، حقیقت چیست. این تجربه ارزشمندی است که به آسانی آن را به دست نیاورده ام. من جوانی خویش را فروخته ام واین تجربه را خریده ام.
من به سوی تو می آیم...
من دل شکسته ام، من را ببخش اگر به یاد تو نبودم، من شرمنده ام، اشک مرا ببین...
✨ من فدای تو شوم! همه هستی من فدای تو باد، من خوب می دانم هر کس بخواهد به سوی خدا برود، باید به سوی تو آید وبه تو توجّه کند، هر کس راه غیر تو را برود، هرگز به مقصد نمی رسد.
اکنون می خواهم به سوی خدا و به سوی تو آیم... ✋
#ادامه_دارد
💠 محکمات ؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 5⃣3⃣ 👆...گفتی که می خواهی به سوی من بیایی، پس "بسم الله" را بر زبان جاری کن و"زیارت
#داستانک_مهدوی 6⃣3⃣
🔰دیگر در انتظار ظهور نیستم!
✍حکومت، بسیاری از دوستان مرا در گوشه زندان جای داده است وآنها را آزار وشکنجه می کند، شنیده ام عدّه ای از آنها مظلومانه به شهادت رسیده اند، آنها جُرمی به غیر از پیروی از آرمان اهل بیت (علیهم السلام) نداشتند. وقتی من به این موضوع فکر می کنم بسیار ناراحت می شوم، تا به کی باید شیعیان مظلوم باشند؟ تا به کی باید این حکومت های فاسد به ظلم ها وستم های خود ادامه دهند؟😔
من همواره با ترس واضطراب زندگی می کنم، زن وبچّه من همیشه نگران هستند، هر لحظه ممکن است مأموران حکومتی به خانه ام بریزند ومرا دستگیر کنند.
چاره ای ندارم جز این که دعا کنم، روزگار رهایی فرا رسد وحکومت عدل اهل بیت (علیهم السلام) تشکیل شود. باید برای ظهور دعا کنم🤲نمی دانم آیا آن قدر زنده خواهم ماند که آن روزگار را ببینم یا نه؟ خوشا به حال کسانی که در روزگار ظهور خواهند بود وحضرت مهدی (علیه السلام) را یاری خواهند کرد.
👌امروز تصمیم گرفتم تا به خانه امام صادق (علیه السلام) بروم تا شاید قدری آرام شوم، دیدار امام معصوم می تواند به قلب من آرامش بدهد. آنجا را نگاه کن! آنجا خانه امام است، من تا لحظه ای دیگر کنار او خواهم بود...
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 6⃣3⃣ 🔰دیگر در انتظار ظهور نیستم! ✍حکومت، بسیاری از دوستان مرا در گوشه زندان جای داد
#داستانک_مهدوی 7⃣3⃣
🔰دیگر در انتظار ظهور نیستم_۲
☝️...سلام می کنم وجوابی سرشار از محبّت می شنوم. اکنون امام رو به من می کند ومی گوید: "مقام شما در نزد خدا از کسانی که در زمان ظهور، قائم ما را یاری می کنند، بیشتر است".
من قدری با خود فکر می کنم، آخر چگونه چنین چیزی ممکن است؟🤔 من تا به حال خیال می کردم کسانی که در زمان ظهور باشند وامام زمان را یاری می کنند، از همه بهتر هستند، امّا اکنون می فهمم که امام صادق نظر دیگری دارد، او ما را که در دوران ظهور زندگی نمی کنیم، بهتر از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) می داند. این برای من خیلی عجیب بود.
▫️باید صبر کنم تا امام، خودش برای من توضیح دهد. لحظه ای می گذرد، امام سخن خود را این گونه ادامه می دهد: "شما هر صبح وشب در ترس ونگرانی به سر می برید، هر لحظه ممکن است حکومت، شما را دستگیر کند وبه جُرم حق طلبی روانه زندان کند وشما را شکنجه نماید. شما وقتی می خواهید نماز خود را بخوانید در ترس ودلهره هستید، شما نمی توانید به راحتی نماز خود را هم بخوانید وبه سفر حج بروید. شما با ترس حج خود را به جا می آورید، حکومت هر لحظه به دنبال شماست که شما چه می کنید وکجا می روید".
👌وقتی من این سخنان را شنیدم، فهمیدم که چرا خدا ما را بیشتر از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) دوست دارد...
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 7⃣3⃣ 🔰دیگر در انتظار ظهور نیستم_۲ ☝️...سلام می کنم وجوابی سرشار از محبّت می شنوم. ا
#داستانک_مهدوی 8⃣3⃣
🔰دیگر در انتظار ظهور نیستم_۳
☝️...آری! کسانی که در زمان ظهور حضرت باشند، هیچ ترسی نخواهند داشت، در آن روزگار، حکومت عدل اهل بیت (علیهم السلام) تشکیل خواهد شد، امّا کسی که در روزگار غیبت زندگی می کند، زندگی او با ترس ودلهره آمیخته شده است واو باید این سختی ها را تحمّل کند، آری، خدا عادل است وهرگز به کسی ظلم نمی کند، خدا می داند شیعیان روزگار غیبت چه حال وروزی دارند، امام آنها غایب است، فتنه ها به آنها رو می آورد وآنان لحظه به لحظه در آماج دسیسه های دشمنان هستند، امّا با این حال آنها در راه خود ثابت قدم هستند. خدا این را می بیند وبه آنان ارزش زیادی می دهد وبرای همین است که مقام آنها از همه بالاتر است.👌
✨دوست من! سخنان امام مایه آرامش من شد. دیگر من حسرت آینده را نمی خورم زیرا فهمیدم که باید شکرگزار خدایی باشم که مرا در این روزگار آفریده است. درست است سختی های زیادی را باید تحمّل کنم، امّا ارزش آن را دارد زیرا در این شرایط من از یاران حضرت مهدی (علیه السلام) بهتر هستم!😊
✨از شما چه پنهان، این سخنان امام باعث شد که من دیگر اشتیاق زیادی به فرارسیدن ظهور نداشته باشم😳 من تا امروز از تمام وجودم برای ظهور دعا می کردم، امّا الان دیگر نمی توانم دعا بکنم، زیرا فهمیده ام که این روزگار با همه سختی هایش برای رشد وکمال من از دوران ظهور بهتر است. من در این روزگار می توانم به اوج سعادت ورستگاری برسم. من می توانم گوی سبقت را از همه بربایم...
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 9⃣3⃣ 🔰دیگر در انتظار ظهور نیستم_۴ 👆...می بینم که تو با تعجّب به من نگاه می کنی. تو
#داستانک_مهدوی 0⃣4⃣
🔰این است ثواب منتظر!!!!_۱
🔴آخر چگونه ممکن است یک نفر بیش از هزار سال عمر کند؟
🔴این امام زمانی که شما به او اعتقاد دارید کی می آید؟
🔴چرا تا به حال نیامده است؟🤔
✍این سؤالات برای شما بسیار آشناست، بارها وبارها آن را شنیده ایم، دشمنان مکتب تشیع تلاش می کنند با این سؤالات، اعتقاد به مهدویت را در میان جوانان ما به چالش بکشند...به هر حال دشمنان هر روز با نقشه های جدید به میدان می آیند تا این سرمایه بزرگ انتظار را از ما بِرُبایند. مهم این است که ما بتوانیم تحت تأثیر شبهه ودسیسه های آنها واقع نشویم وبتوانیم از باور واعتقاد خود، با دلیل وبرهان دفاع نماییم.
✨یک روز من با خود فکر می کردم ومی خواستم بدانم کسی که در این شرایط در اعتقاد به آموزه زیبای مهدویت ثابت می ماند نزد خداوند چه جایگاهی دارد...برای همین به کتاب های مختلفی مراجعه کردم وسخنان امامان معصوم را مطالعه نمودم وبه سخن جالبی از امام سجاد (علیه السلام) برخوردم که دوست دارم آن را برای شما بیان کنم.
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨به امرِ مولا ✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇: 🆔https:
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨حکایت آن شقایق
🔅جنگ که به پایان رسید عده ای از رزمنده های دیروز به سراغ دنیا رفتند. گویی از قافله عقب مانده اند! حسابی درگیر دنیا شدند! عده ای هم روزگار را طی کردند. اما عده ای هنوز باور نمی کردند. نمی توانستند باور کنند که کاروان رفته و آنها جا مانده اند. برای همین روزگارشان با حسرت و سختی طی میشد. آنها در جبهه بزرگ شده بودند. در جبهه خدا را شناخته بودند و... یکی از آنها علیرضا بود؛ علیرضا غلامی اعزامی از اردستان. از دلاوران خوب لشکر امام حسین (علیه السلام) اصفهان. او دانشجو بود. اما درس و تحصیل نتوانست او را از وظیفه اش جدا کند.
🔹در دوران جنگ، درس را رها کرد و راهی جبهه شد. در بیشتر عملیات ها حضور داشت. در همان سال های جنگ یک پایش را در مناطق عملیاتی باقی گذاشت تا روزی برگردد! با پایان جنگ مسئولیت تعاون را بر عهده گرفت. با برخی دوستانش راهی مناطق عملیاتی شد. او یکی از آغازگران بحث تفحص شهدا بود. تمام توان خود را برای بازگرداندن شهدا گذاشت. تا اینکه مسئولیت گروه تفحص لشکر بر عهده ی او نهاده شد. هر لشکر در مدتی خاص در یکی از مناطق عملیاتی مشغول به کار بود. بعد هم با دیگر لشکرها جای خود را عوض می کرد. بچه های تفحصِ لشکر تا روز نیمه شعبان فرصت داشتند که در شرهانی به جست وجوی شهدا بپردازند. اما این روزهای آخر هر چه گشتند شهدا خودشان را نشان نمیدادند...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨حکایت آن شقایق 🔅جنگ که به پایان رسید عده ای از رزمنده های دیروز به
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨حکایت آن شقایق_۲
🔅...حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می فرمایند: «وجود من برای اهل زمین سبب امان و آسایش است، همچنان که ستارگان سبب آسایش اهل آسمانند.
🔹ناامیدی در چهره ی تک تک افراد به خوبی دیده می شد. صبح روز نیمه شعبان بود. باید وسایل را جمع می کردیم. اما بچه ها امیدوار بودند. روز عید بود و بچه ها به امید گرفتن عیدی، راه میدان مین و موانع را پیش گرفتند. هر کدام از دوستان نجوایی داشت، این هم روز آخر کار ما بود و نیمه شعبان.
✨حال عجیبی بر جمع حاکم بود. بچه ها رمز عبور را یا مهدی گذاشتند. تفحص روز آخرمان را آغاز کردیم. باید فردا به قرارگاه تفحص خبر می دادیم که شهید پیدا کردیم یا نه. هر چه گشتیم بی فایده بود! هیچ اثری از شهدا نمی یافتیم. آن روز تا عصر مشغول جست وجو بودیم. همه ناامید بودند. غروب نزدیک می شد. باید سریع منطقه را ترک می کردیم. لحظات وداع رسید. به بچه ها گفتم: «ما برمی گردیم و دیگر هم اینجا نمی آییم!» بعد رو به قبله ایستادم و صاحب آن روز را صدا کردم. گفتم: «غروب نیمه شعبان است. آقاجان، ما قابل نبودیم. امروز با امید به شما کار را شروع کردیم. حال در این لحظه های آخر باید دست خالی برگردیم.» من می گفتم و اشک، چشمان همه ی بچه ها را بارانی کرده بود. بعد هم آماده ی حرکت شدیم. هر کس دنبال چیزی می گشت تا به عنوان تبرک و یادگاری با خود به عقب بیاورد...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 1⃣4⃣ 🔰این است ثواب منتظر_۲ 👆...امام سجاد (علیه السلام) می فرمایند: "کسی که در روزگا
#داستانک_مهدوی 2⃣4⃣
🔰در آن کتاب چه خواندی که گریان شدی؟_۱
✍نام من "سَدیر" است. من همراه با دوستانم از کوفه به مدینه آمدیم تا به دیدار امام صادق (علیه السلام) برویم. راه طولانی کوفه تا مدینه را به عشق دیدارِ امام خود پشت سر گذاشتیم. وقتی به مدینه رسیدیم اوّل به زیارت حرم پیامبر رفتیم وبعد از آن به سوی خانه امام صادق (علیه السلام) رهسپار شدیم. من وقتی وارد خانه آن حضرت شدم، منظره ای را دیدم که خیلی تعجّب کردم😳 دیدم که امام صادق روی زمین نشسته است ومشغول گریه است. من خودم قطرات اشک را دیدم که از صورت امام فرو می غلتید.
ما سلام کردیم وجواب شنیدیم. بعد از آن دیدیم که امام چنین سخن می گوید:
آقای من! غیبت ودوری تو خواب را از چشم من ربوده است، کاسه صبرم را لبریز کرده است. من در دوری تو، دیگر آرام وقرار ندارم.
مولای من! غیبت تو غم ها را به دل من آورده است...😔
وقتی من این سخنان را از امام شنیدم، بسیار نگران شدم، خیال کردم مصیبت بزرگی بر امام وارد شده است! جلو رفتم وگفتم:
- ای فرزند رسول خدا! چه شده است؟ چرا این گونه گریه می کنید؟
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 2⃣4⃣ 🔰در آن کتاب چه خواندی که گریان شدی؟_۱ ✍نام من "سَدیر" است. من همراه با دوستانم
#داستانک_مهدوی 3⃣4⃣
🔰در آن کتاب چه خواندی که گریان شدی؟_۲
✍...امروز صبح کتابی را می خواندم که از حضرت علی (علیه السلام) به دست من رسیده است. در آن کتاب، حوادثی که تا روز قیامت در دنیا روی خواهد داد، آمده است.
- آقای من! شما در آن کتاب چه خواندید که چنین نگران شدید؟
- در آن کتاب خواندم که امامِ قائم، مدّتی طولانی از دیده ها پنهان خواهد شد، در آن روزگار شیعیان ما امتحان خواهند شد وگروهی از آنها در امامت مهدی ما، به شک افتاده ودست از دین خود برخواهند داشت. وقتی من این حوادث را خواندم، غم وغصّه به دلم آمد واشکم جاری شد😔
- آقای من! آیا می شود برای ما در مورد امامِ قائم سخنی بفرمایید؟
- بدانید که قائم ما شبیه چهار پیامبر خواهد بود.
- آن پیامبران کدامند؟
- موسی وعیسی ونوح وخضر؟
- شباهت مهدی به موسی چگونه است؟
- فرعون می دانست که حکومت او به دست موسی نابود خواهد شد امّا نمی دانست که موسی در کدام خانواده به دنیا خواهد آمد، برای همین دستور داد بیست هزار نوزاد از بنی اسرائیل را کشتند تا شاید بتواند موسی را نابود کند، امّا خداوند موسی را از شرّ فرعون نجات داد. دشمنان ما هم تلاش خواهند کرد تا قائم ما را به قتل برسانند، امّا آنان هرگز موفّق نخواهند شد👌
- آقای من! شباهت مهدی به عیسی چیست؟
- مسیحیان بر این باور هستند که عیسی به دار آویخته شده وکشته شده است، ولی قرآن می گوید که او زنده است وهرگز دشمنان نتوانستند او را به قتل برسانند. آری! عیسی زنده است ولی الان از دیده ها پنهان می باشد. همین طور قائم ما هم از دیده ها پنهان خواهد شد. در آن روزگار، گروهی خواهند گفت که او اصلاً به دنیا نیامده است، گروه دیگر خواهند گفت که او مرده است!!
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨اجابت دعای مضطر_۱ ✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇: 🆔h
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✍نام یکی از اسرای اردوگاه ما داود بود. وضعیت او با بقیه ی ما فرق داشت. در هنگام اسارت یک گلوله کالیبر ۵۰ به لگن داود اصابت کرده بود. برای همین پاهای او هیچ تحرکی نداشت. چهار نفر از اسرای ایرانی کمک حال او بودند. هر بار او را روی یک برانکارد قرار داده و برای هواخوری به داخل محوطه می آوردیم. چند بار او را به بیمارستان موصل بردند. پزشکان عراقی از او عکس گرفتند. رئیس بیمارستان که خودش جراح بود گفت: هیچ کاری نمی توانیم برای او انجام دهیم. او فلج شده! روز به روز حال او بدتر می شد. هر روز ضعیف تر از قبل. لاغر شده بود. دیگر کارهای ساده ی خودش را هم نمی توانست انجام دهد. او دیگر هیچ تحرکی نداشت! از طرفی وضع تغذیه هم در اردوگاه خوب نبود. برای همین داود هر روز ضعیف تر از قبل می شد. شب چهارشنبه بود که مراسم دعای توسل را مخفیانه برگزار کردیم. بعد هم هر کسی برای استراحت به آسایشگاه خود رفت. صبح فردا طبق معمول درهای آسایشگاه را باز کردند. فریادهایی از داخل محوطه می آمد! به بیرون خیره شدم. فکر کردم دوباره دعوا شده. اما نه، داود بود. او روی پای خودش راه می رفت!! بقیه ی اسرای ایرانی در اطراف او بودند و صلوات می فرستادند. سریع به سمت آنها رفتم. باورکردنی نبود. من خودم او را برای معالجات به بیمارستان برده بودم. عکس رادیولوژی را خودم دیدم. او فلج شده بود. اما حالا...او به راحتی راه می رفت و میخندید.
✨امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «بنده خداوند، مؤمن نخواهد بود؛ مگر اینکه خدا و رسول و تمام امامان و امام زمانش را بشناسد و در تمام امور به امام زمانش رجوع کند و تسلیم او باشد. داود هم بر این اساس مطیع امام زمانش بود...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#داستانک_مهدوی 4⃣4⃣ 🔰در آن کتاب چه خواندی که گریان شدی؟_۳ ✍...آقای من! شباهت مهدی به نوح چگونه است
#داستانک_مهدوی 5⃣4⃣
🔰کاری بالاتر از حج_۱
✍یکی از شیعیان بعد از انجام حج به مدینه رفت تا با امام صادق (علیه السلام) دیدار کند، وقتی او نزد امام رفت امام به او فرمود: "آیا می دانی که خداوند برای حاجی چه ثوابی قرار داده است؟". او پاسخ داد: "نمی دانم".
✨امام فرمودند: "وقتی بنده ای به گرد خانه خدا طواف کند ودو رکعت نماز طواف را بخواند وبین صفا ومروه سعی کند، خداوند برای او شش هزار ثواب می نویسد وشش هزار گناه او را می بخشد ومقام او را شش هزار مرتبه بالا می برد"
🔸او از شنیدن سخن امام صادق (علیه السلام) تعجّب کرد وگفت: "آقای من! این ثواب بسیار زیادی است". امام به او رو کرد وگفت: "آیا می خواهی کاری رابه تو یاد دهم که ثواب آن از طواف هم بیشتر باشد؟". او پاسخ داد: "بله". امام فرمود: "کمک نمودن به برادر مؤمن وبرآورده کردن حاجت او، نزد خدا بالاتر از ده حج می باشد.👌
اکنون از خود می پرسم: وقتی حاجت یک مؤمن را برآورده کنم، خدا این قدر به من پاداش می دهد، پس اگر تلاش کنم تا به امام زمان کمک کنم وخواسته او را برآورده کنم به چه پاداشی می رسم؟🤔
👈من باید با خود فکر کنم، خواسته های امام زمان را بشناسم ودر مسیر برآورده شدن آن، گام بردارم، این گونه است که آن حضرت از من راضی وخشنود می شود ومن لحظه به لحظه به خدا نزدیک تر می شوم.
👌مهم ترین خواسته امام زمان این است که ما برای ظهور آن حضرت دعا کنیم، از گناه ومعصیت دوری کنیم ودر مسیر اطاعت خدا باشیم وبر سر پیمانی که با آن حضرت بسته ایم، باقی بمانیم...
#ادامه_دارد...
💠محکمات؛ پایگاه تخصصی مهدویت
📱@mohkamat_313
📱@mohkamat_313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨اجابت دعای مضطر_۲ ✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇: 🆔h
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۱
🌷پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم ) فرمودند : کسی که دوست دارد خدا را ملاقات کند در حالی که ایمانش کامل و اسلامش نیکو است باید ولایت حضرت صاحب الزمان (ارواحنا له الفداه) را قبول کند.
ازکردهای اصیل گیلان غرب بود. از آن شیعیان راسخ که ایمانش زبانزد بچه های رزمنده بود. خودش ماجرای ورودش به جنگ را این گونه تعریف می کرد: سال ۱۳۵۸ پس از گرفتن دیپلم وارد آموزش و پرورش شدم. یک سال بعد تصمیم داشتم که درسم را ادامه دهم که جنگ شروع شد. بلافاصله به سپاه پیوستم. چند بار از آموزش و پرورش نامه آمد که برگرد اما حفظ اسلام و مملکت واجب تر بود. من در حماسه چهارم مهر ۱۳۵۹ با همه اهالی خون گرم و مؤمن گیلان غرب با یاری خدا و پشتیبانی خلبانانی شجاع هوانیروز مانند شیرودی و کشوری به مقابله با لشکر چهارم عراق پرداختیم و آنها را از شهر عقب راندیم . بعد از آن در سپاه گیلان غرب مشغول فعالیت شدم. هفده ماه در تمامی حملات چریکی و برون مرزی شرکت داشتم. من منطقه را مثل کف دستم بلد بودم. آذر ماه ۱۳۶۰ بود. قرار شد که عملیات مطلع الفجر برای آزادسازی مناطق اشغال شده آغاز شود. برادر حسین، فرمانده سپاه گیلان غرب به من گفت: شما که به منطقه مسلط هستی با یک گروه گشتی برو و میدان های مین را پاکسازی کن.
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۱ 🌷پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلّم ) فرم
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۲
✍...قرار شد قبل از شروع عملیات تعدادی تیربار و تجهیزات را به داخل مناطق دشمن انتقال دهیم و راهکارهای لازم را باز کنیم. تهیه ی نقشه از دیگر وظایف ما بود. کارمان را شب جمعه از تنگه ی حاجیان تا تنگه ی گورک، که هفت کیلومتر بود، آغاز کردیم. پانزده نفر بودیم که بعد از عبور از تنگه ی حاجیان به روستای گاومقر رسیدیم. ساعت هفت و سی دقیقه غروب بود. دو تپه ی مهم آنجا بود که دشمن بالای آنها نیرو گذاشته بود. بچه ها را همان جا نگه داشتم و با احمد فتاحی راهی تپه ها شدم. می خواستم مین های موجود را پاکسازی کنم. دو ردیف سیم خاردار روی زمین کشیده شده بود. بین آنها مین گذاری شده بود. شب رنگ هایی هم به سمت عراقیها گذاشته بودند تا خودشان اشتباهی وارد میدان نشوند. مین های موجود را پاکسازی کردم. به احمد گفتم: «برو بچه ها را بیاور. باید از میان این دو تپه عبور کنیم.» احمد برگشت. من هم در حال عبور بودم. یکباره احساس کردم که روی کوره ای از آتش هستم! رفتم هوا و به پشت روی زمین افتادم. خواستم بلند شوم که دیدم پای راستم از ساق روی زمین است! پایم تقریبا قطع شده بود. پای چپ هم شکسته بود. احمد، که روی زمین دراز کشیده بود، گفت:«چی شده؟!» گفتم: «پاهایم شکسته برو کمک بیار.» احمد سریع دوید و رفت...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۲ ✍...قرار شد قبل از شروع عملیات تعدادی تیربار و
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۳
✍...هوا تاریک بود و نم نم باران می آمد. عراقی ها از سنگرهایشان در بالای تپه بیرون آمدند. اما فکر نمی کردند ما تا آنجا جلو آمده باشیم. فکر کردند لابد حیوانی به روی مین رفته! پاهایم درد می کرد. خون از آن جاری بود. اما چون هنوز گرم بود درد نداشتم. یکدفعه دیدم نور چراغ قوه به صورتم افتاد! چند عراقی از بالای تپه به سراغم آمدند. سرم را کج کردم. دهانم را باز کردم و خودم را به مردن زدم! عراقی ها بالای سرم آمدند. منتظر بودم که مرا به رگبار ببندند. چشمانم بسته بود. یکی از آن ها به شدت دوربینی را که در گردنم بود کشید و بیرون آورد.
دیگری هم لگد محکمی به پهلویم زد. بعد هم راه افتادند و رفتند! مطمئن بودند که من مرده ام. از طرفی بچه ها وقتی دیده بودند که عراقی ها به سمت من آمدند همه برگشتند. دردِ پایم شدت گرفته بود. بدنم می لرزید. زیر لباسم یک نارنجک داشتم آن را درآوردم. گفتم ضامن را بکشم و خودم را از بین ببرم. اما گفتم نه. هر چه خواستم خودم را تکان دهم و روی زمین بکشم نشد. یک باره در آن تاریکی و سرمای آذرماه و با آن شدت درد به یاد مولایم امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) افتادم. گفتم: «آقا به دادم برس، آقا شما امید ما هستی. من گنه کارم اما تنها امیدم شما هستی.» بعد هم شروع به گریه کردم. یک رسمی هم در روستای ما بود که در شرایط سخت یک گاو را نذر امام زمان می کردند. من هم یک گاو نذر کردم...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۳ ✍...هوا تاریک بود و نم نم باران می آمد. عراقی
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه
✨ برای مردم بگو_۴
✍...در آن شرایط همان طور که چشمانم پر از اشک بود احساس کردم کسی دستم را گرفت و گفت: «بلند شو برویم!» خوشحال شدم. گفتم: «بچه ها برگشتند.» گفتم: «کی هستی؟» آن شخص گفت: «شما چه کسی را صدا زدی؟» آمدم سرم را برگردانم که دیدم نمی توانم؟ گردنم سالم بود اما نتوانستم رویشان را ببینم. فقط می دیدم که لباس سفید بلندی بر تن دارند. آقا دستم را از زیر بغل گرفتند و حرکت کردند. عجیب بود. من روی دو پا رفتم و هیچ دردی نداشتم! دستم را آقا گرفته بود و راه می رفت. همین طور که حرکت می کردیم ذوق زده شده بودم. من کنار قطب عالم امکان بودم. با خوشحالی درباره ی جنگ و انقلاب پرسیدم آقا فرمودند: «صبر داشته باشید. شما انقلاب کرده اید. ان شاء الله پیروزید.» از آقا دوباره با اصرار درباره ی انقلاب و جنگ و شهادت سؤال کردم. آقا فرمودند: «پیروزی نزدیک است. حالا که اصرار دارید دعای فرج بخوانید.»
خود آقا شروع کردند و من هم ادامه دادم: الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف الغطاء...بعد هم دعای الهم کن لولیک را ادامه دادند. بعد آقا به ستاره ای اشاره کردند و گفتند: «این ستاره ی شفقه است که نشانه ی وقت نماز صبح است. همین جا بنشین تا نماز صبح بخوانیم.» بدن و لباس هایم خونی بود. با کمک آقا تیمم کردم...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_الفداه ✨ برای مردم بگو_۴ ✍...در آن شرایط همان طور که چشمانم پر از اشک ب
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨برای مردم بگو_۵
✍...آقا و مولایم با صدای زیبا و رسا شروع به گفتن اذان کردند. می خواستم بگویم آقا الان دشمن صدای ما را می شنود اما ساکت شدم. بعد پشت سر آقا مشغول نماز شدم؛ چه نمازی بود! آقا در رکعت دوم سوره اذا جاء را خواندند...
آقا مرا به نزدیکی مواضع نیروهای خودی بردند. من از دور رضا گودینی را دیدم. با چند نفر از بچه ها ایستاده بودند. فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم. رضا به سمت من دوید و بقیه ی بچه ها هم آمدند. همان لحظه آقا دست مرا رها کردند و رفتند. به محض اینکه بچه ها دور من را گرفتند دوباره درد به سراغم آمد. تشنگی شدید، بر من غلبه کرد و افتادم! وقتی بچه ها من را بلند کردند داد می زدم: «آقا نرو، آقا نرو ...» که بچه ها فکر کردند من هذیان می گویم. بچه ها فورا جلوی دهانم را گرفتند تا عراقیها صدایم را نشنوند. یکی از بچه ها (سردار شهید ابراهیم هادی) من را بر دوش گرفت و حرکت کرد. ما هنوز در منطقه ی نفوذ دشمن بودیم. پس از ساعتی پیاده روی به جای مطمئنی رسیدیم. هر چه آب می خواستم بچه ها لبم را تر می کردند. من با خودم گفتم: «از این ماجرا هیچ حرفی نمی زنم. چطور بگویم؟ چه کسی باور می کند؟!» بچه ها مرا به بیمارستان سر پل ذهاب رساندند.
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨برای مردم بگو_۶ ✍...شب دومی که آنجا بودم خوابم نمی برد. نیمه های ش
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨حکم فرماندهی_۱
✍شنیده بود که برخی نیروهای رسمی سپاه را می خواهند برای اعزام به جبهه انتخاب کنند. لحظه ای آرام و قرار نداشت. از جلسه ی تهران که بیرون آمد بلافاصله خود را به تبریز رساند. به سراغ مسئول اعزام رفت. با اصرار خواست که به جبهه اعزام شود. عملیات فتح المبین نزدیک بود. اما همه ی مسئولان اعزام با رفتن او به منطقه مخالفت کردند. همه می گفتند وجود شما در اینجا لازم است. شما مسئول آموزش هستی. هیچ کس در حد و اندازه ی شما نمی تواند نیروها را آموزش دهد. راست می گفتند در پادگان آموزشی سیدالشهدا (ع)، در آذربایجان، همه از شنیدن نام علی تجلایی وحشت داشتند؟
در آموزش سخت می گرفت. می گفت وقتی ما در آموزش بیشتر به نیروها سختی بدهیم در عملیات مشکلات کمتری داریم. این حرف او در عمل اثبات شده بود. برای همین تربیت یافتگان او بعدها فرماندهان بزرگ لشکر عاشورا شدند. على تجلایی برای بچه های آذربایجان یک اسطوره بود؛ یک فرمانده شناخته شده؛ کسی که مراسم عقدش را در حضور آیت الله مدنی برگزار کرد. در مراسم عقد رو به همسرش کرد و گفت: «شنیده ام دعای عروس در این لحظه مستجاب است!» بعد هم از او خواسته بود برای شهادتش دعا کند. همه می دانستند برخی شبها به خانه نمی رفت! می گفت باید بچه های من برای روزهای بی پدری آماده باشند! حالا همین فرمانده لایق به التماس افتاده بود که اجازه دهید به جبهه بروم. اما هیچ کس قبول نمی کرد. على وقتی که دید هیچ راهی برای اعزام به جبهه ندارد، تهدید به استعفا کرد...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔@mohkamat_313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨حکم فرماندهی_۱ ✍شنیده بود که برخی نیروهای رسمی سپاه را می خواهند
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨حکم فرماندهی_۲
✍...گفت: «از سپاه بیرون می روم و به صورت بسیجی به جبهه اعزام می شوم!» اما باز هم بی فایده بود. دست آخر به او گفتند یک شرط دارد. ما تو را فرمانده لایقی می دانیم. دو گردان آماده اعزام به جنوب داریم. اگر فرماندهی آنها را قبول می کنی، اشکال ندارد. اما علی می خواست به صورت آزاد به منطقه برود. می خواست بار مسئولیت بر دوشش نباشد. لذا قبول نکرد. گفت: «یک سال است می خواهم به جبهه بروم اما هر بار با این بهانه ها مانع می شوید.» در خانه موضوع را با همسرش مطرح کرد. ایشان گفت: «خب، مسئولیت گردان ها را قبول می کردی؟!» امام کاظم (ع) فرمودند: «خوشا به حال شیعیان ما که در دوران غیبت بر ولایت ما ثابت می مانند و از دشمنان ما بیزاری می جویند. آنان از ما و ما از آنها هستیم. آنان به امامت ما خشنود و ما از شیعه بودن آنها خوشحالیم. به خدا قسم آنان در بهشت با ما و در درجات ما هستند.
آن شب علی تجلایی متوسل به امام زمان (عج) شد. نمی دانست چه کند. از خود آقا کسب تکلیف کرد. وضو گرفت و مشغول توسل به مولا شد. بعد هم دعای فرج را خواند و خوابید. سررسید خاطرات او هنوز هم موجود است. در آنجا با خط خودش این گونه نوشت: آن شب در عالم رویا دیدم که سوار بریک خودرو به همراه دیگر رزمندگان عازم منطقه هستم. اما موقع حرکت دیدم که حکم مأموریت ندارم. لذا پیاده شدم تا به واحد عملیات سپاه رفته و حکم مأموریت بگیرم. همان موقع دیدم که در مقابل خودروی ما دشت وسیعی قرار دارد. عده ای سوار بر اسب از دور به ما نزدیک می شوند؟...
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات👇:
🆔@mohkamat_313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨حکم فرماندهی_۳ ✍...بی اختیار در جای خود ایستادم و نزدیک شدن آن سوا
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨عاشق_۱
🌟امام جواد (علیه السلام) فرمودند: «در دوران غیبت حوادثی رخ میدهد که انسانها را پیر کرده، کوههای سخت را از جا می کند»
✍سرشار از استعداد بود. مدارس علمیه ی اصفهان دیگر برای او کوچک بود. برای همین راهی دریای علم و فضیلت یعنی شهر قم شد. مدرسه ی حقانی و دوستانی نظیر شهیدان میثمی بسیار در او تأثیرگذار بودند. سه شنبه ها با پای پیاده عازم جمکران می شد. در راه سیمای نورانی او از اشک چشمانش برق میزد. آخر هفته را به کارخانه گچ می رفت! کیسه های گچ را پر می کرد و حقوق ناچیزی می گرفت. هزینه ی زندگی را این گونه تأمین می کرد. تازه از همان پول به یکی از طلبه ها که متأهل شده بود کمک می کرد! پول را میداد به آیت الله شهید قدوسی، که مدیر مدرسه بود و می گفت اضافه کنید به شهریه ی فلانی! شاگرد امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود. ناله های جانسوز او در فراق مولایش شنیدنی بود. دل سنگ را آب می کرد. هر روز یک ساعت با خدا و امام زمان خلوت می کرد. کسی در خلوت او راه نداشت. این مراقبه و محاسبه ها او را بالا برد. تا جایی که استاد او علامه مصباح در کنار پله های مدرسه حقانی در جلو شاگردان، بر دستانش بوسه زد. آیت الله حائری در حضور شاگردان به او اشاره می کرد و می گفت: سعی کنید مصطفی شوید. آیت الله بهجت او را بسیار دوست داشت و مرتب در طی طریق معرفت نصیحتش می کرد. مصطفی هر کاری می کرد با نام و یاد امام زمان ارواحنافداه بود.
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨عاشق_۱ 🌟امام جواد (علیه السلام) فرمودند: «در دوران غیبت حوادثی رخ
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨عاشق_۲
همه او را به عنوان شاگرد مکتب امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می شناختند. مصطفی عاشق بود. خودش را وقف اسلام کرده بود. در ایام تبلیغ به سمت یاسوج می رفت و فعالیت می کرد. جمعی از طلبه ها را با خود همراه کرده بود. بعد از پیروزی انقلاب فرمانده سپاه یاسوج شد. از منطقه ای عبور می کردند که در کمین اشرار گرفتار شدند. همگی مسلح اطراف جاده را گرفته بودند. توسل کرد به مولایش امام زمان ارواحنافداه از ماشین پیاده شد. عمامه اش را در دست گرفت و جلو رفت؛ بزنید! بزنید! عمامه ی من کفن من است! با سرکرده ی اشرار صحبت کرد. مصطفی برخورد منطقی داشت. فهمید مشکلی با انقلاب ندارند. همان جا از طرف دولت با آنها مذاکره کرد. مشکل با درایت او حل شد. مجلسِ عروسی برادرش بود. مشکلی پیش آمد! همه آمده بودند. دو برابر غذای تهیه شده، مهمان آمده بود! مصطفی با تعجب از برادر پرسید: «چرا ناراحتی؟!» گفت: مگر نمی بینی؟ این همه مهمان را چه کنیم؟!» رفت کنار دیگ برنج. از دور او را نگاه می کردم. زیر لب چیزی گفت. توسلی کرد. لحظاتی بعد برگشت. گفت: «ناراحت نباش. هیچ مشکلی نیست.» آن شب نه تنها غذا کم نیامد، بلکه یک مینی بوس طلبه های حوزه هم آمدند و شام خوردند!! با شروع جنگ، جبهه ی دارخوئین را به همراه دوست عزیزش حسین خرازی راه اندازی کرد. عملیات های این منطقه را فرماندهی می کرد. بعدها بنیان گذار و فرمانده لشکر امام حسین (علیه السلام) شد.
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨عاشق_۲ همه او را به عنوان شاگرد مکتب امام عصر (عجل الله تعالی فرجه
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨عاشق_۳
✍روال او بر این بود: در جلسه ی قرارگاه، وقتی همه فرماندهان نظرات خود را بیان می کردند، رو به همه می کرد و می گفت حالا که همه حرفهایمان را زدیم بیایید توسل پیدا کنیم. اگر آقا و مولایمان ما را یاری نکند، همه نقشه های ما نقش بر آب می شود. خودش شروع به مداحی می کرد. فرماندهان عالی رتبه ی ارتش و سپاه همه اشک می ریختند. او با توسل، مشکلات را برطرف کرد. بسیاری از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس معتقدند اگر دفاع ما در این هشت سال«مقدس» شد به علت حضور افرادی نظیر مصطفی ردانی پور بود؛ کسی که زندگی اش با توسل و توکل همراه بود. در دارخویین هنگام توسل به مولایش شروع کرد به ناله زدن، از عمق جان آقا را صدا می زد:
یا بن الحسن کجایی...آقا چرا نیایی... همه دوستانش به یاد دارند که چه شد! چه حادثه ای رخ داد که قلمها از بیان آن عاجزند؟ او مرد اول توسل در جبهه ها بود. در عملیات فتح المبین به سختی مجروح شد. منتقل شد به بیمارستانی در تهران. مدتی بعد حالش بهتر شد. قصد بازگشت به جبهه داشت. اما هیچ پولی همراهش نبود. اما می دانست چه کند! عصر جمعه بود. توسل کرد به آقایش. مشغول دعای فرج شد. از خود آقا تقاضای کمک کرد. بعد از نماز جمعه جمعیتی برای ملاقات با جانبازان به بیمارستان آمدند. سیدی روحانی از جمع خارج شد و به سراغ مصطفی آمد. کتاب دعایی به او هدیه داد و رفت! گفت: «این شما را تا جبهه می رساند.»
#ادامه_دارد...
✅موسسه مهدوی محکمات را در ایتا دنبال نمایید👇:
🆔https://eitaa.com/joinchat/1107361815C4a965d8ac7
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨عاشق_۴ ✍خودش می گفت کتاب دعا را باز کردم. در میان کتاب چند اسکناس
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨لیست سی و دو نفره_۱
✍ماجرای عجیبی بود. خیلی از بچه های لشکر در جریان این امر قرار گرفتند: یک روز صبح فرمانده دلاور یکی از گردانهای لشکر از خواب بیدار می شود، به شدت شروع به گریه می کند و بدنش می لرزد! بعد قلم و کاغذ می خواهد. بچه ها از او می پرسند چه شده؟! می گوید کاغذ بیاورید، برایتان توضیح میدهم. و آن فرمانده شروع می کند به نوشتن. ساعتی بعد می گوید: آقا امام زمان را در عالم رویا دیدم. آقا یک لیست به من داد که دویست و ده اسم داشت. فرمودند این اسامی همگی شهید می شوند. ایشان بعد از بیداری تلاش خود را انجام داد و هر چه به یادش آمد روی کاغذ نوشت. تا اینکه این کاغذی که اکنون موجود است نوشته می شود! در لیستِ امام زمان ارواحنافداه نام و شماره پلاک و...نوشته شده بود. این فرمانده هر چه فکر می کند سی و دو اسم را بیشتر به خاطر نمی آورد. اسم با شماره پلاک! بعد آنها را دسته بندی می کند. گردان شهادت ۱، گردان شهادت ۲، گردان شهادت ۳.بچه ها گفتند آقا بقیه اش را بنویس. اما هر چه تلاش کرد بقیه اش یادش نیامد؛ این سی و دو نفر اسامی به یادش آمد با شماره پلاک هایشان! این لیست در اوایل پاییز سال ۱۳۶۲ درست شد؛ شاید برخی بودند که منکر نقل این قضایا بودند و با شک و تردید به این موضوع نگاه می کردند. برای آنها و برای بقیه مهم بود که این افراد چه کسانی هستند؟ آیا شماره پلاکی که فرمانده در کنار نام آنها نوشته با پلاک اصلی مطابقت دارد؟!
#ادامه_دارد...
🆔@mohkamat_313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨لیست سی و دو نفره_۱ ✍ماجرای عجیبی بود. خیلی از بچه های لشکر در جری
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨لیست سی و دو نفره_۲
✍چند نفر از بچه ها راه افتادند تا این افراد را پیدا کنند. بقیه هم منتظر نتیجه ی این تحقیق بودند. عجیب بود. عده ای از آنها بچه های قزوین بودند. عده ای بچه های کرج و...ولی بیشتر آنها از نیروهای لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) تهران بودند. همه شاهد بودند که مشخصات دقیق و درست بود. نام و شماره پلاک، کامل مطابقت داشت! اینها را جمع کردند دور هم، ماجرا تعریف شد. آنها دفتری برداشته و آدرس همدیگر را داخل آن می نویسند. با هم رفیق می شوند. علت رفاقت هم خبر شهادت همگی آنها بود. این ها با هم ارتباط برقرار کردند. از هم جدا نمی شدند و بیشترشان با هم بودند. عملیاتها یکی پس از دیگری ادامه یافت و از این جمع خوبان یکی یکی کاسته شد. یکی از این جمع، که برادر هادی چهره خند بود، مسئول پیگیری این لیست سی و دو نفره شد؛ چون او با همه آنها ارتباط داشت و شماره تلفن همه را جمع کرده بود. بعد از هر عملیات به سراغشان می رفت و حتی اگر شهید شده بودند، از پیکرشان عکس می گرفت. او آلبومی درست کرده بود و تصاویر این سی و دو نفر را در آنجا مشخص کرده بود. تصاویر پیکرشان را زمانی که شهید می شدند در کنار آن قرار میداد. پشت تمام عکس ها می نوشت: فلانی در تاریخ فلان شهید شد. لیست آهسته آهسته در حال تکمیل بود. اخوی شهید هادی چهره خند ادامه داد: تا اینکه برادر ما که مسئول این لیست و تحقیقات آن بود هم شهید شد. نام او هم به این آلبوم اضافه شد. خلاصه این ماجرا و پیگیری این لیست تا پایان جنگ ادامه یافت...
#ادامه_دارد...
🆔@mohkamat313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨لیست سی و دو نفره_۲ ✍چند نفر از بچه ها راه افتادند تا این افراد را
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨لیست سی و دو نفره_۳
✍الان این برادر (شهید زنده) جانباز است و یک پایش از قسمت ران قطع است. با اخوی شهید چهره خند خداحافظی و به سراغ راوی دوم، نفر سی و دوم لیست یعنی همان شهید زنده در مطب ایشان می رویم: ...ما فرمانده ای داشتیم که سید و خیلی بزرگوار بود. به او سید رضی می گفتیم. ایشان ظاهرا دو روز قبل از عملیات، آقا را خواب دیدند که لیستی دست ایشان بوده و...
ظاهراََ آقا می گویند: بچه هایی که اسامی شان در اینجاست مثل روز اول از مادرشان پاک متولد شده اند و خداوند تمام گناهانشان را بخشید. بعد که ایشان از خواب بیدار شدند ما هر چی به سید رضی گفتیم، اصرار کردیم که چه کسانی را آقا مشخص کرد ایشان چیزی نگفت.
لیستی هم که بود وجود واقعی داشت. بعد به دست شهید هادی چهره خند می افتد و شهید هادی این گونه بود که هر کس که شهید میشد جلوی اسمش علامت میزد تا روزی که خود شهید هادی به شهادت می رسد. شهید هادی اسامی تمامی شهدا را که امام زمان مشخص کرده بود یادداشت کرده و عکس هایشان را هم گرفته بود. من تهران که می آمدم با هادی می رفتیم خونه ی شهدا. یعنی هادی من را می برد خانه ی شهدایی که در این لیست بودند و شهید می شدند.
ظاهرا آخرین نفری هم که شهید شد خود هادی چهره خند بود. حالا ظاهرا می گویند اسم من هم در لیست بوده. یادم نمی رود. آن صبحی که شهید سید رضی آمد و به ما گفت ما خیلی بی قراری کردیم، یعنی همه بی قرار شده بودند. اصلا حالتی روحانی و عرفانی دست داده بود. هیچ کس نمی توانست آرام باشد...
#ادامه_دارد...
🆔@mohkamat313
مُحکمات
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه ✨لیست سی و دو نفره_۴ 👇👇👇👇
#شهدا_و_امام_زمان_ارواحنا_فداه
✨فرمانده واقعی_۱
✍از کودکی اهل مراقبت از نفس بود. یک بار که با خاله اش صحبت می کرد سرش را پایین گرفته بود! خاله پرسید: «من که محرم هستم چرا سرت را پایین گرفته ای؟!» گفت: «دارم حرف زدن با نامحرم را تمرین می کنم!» از آن بچه هایی بود که در مسجد بزرگ شده بود. از سال ۱۳۳۸ که به دنیا آمد تا زمانی که شهید شد کسی جز خوبی از او ندید. بسیار به نماز اول وقت و با حضور قلب اهمیت می داد. در مدرسه الگوی دیگر دانش آموزان بود. با پایان تحصیلات، در تمامی راهپیمایی ها و تظاهرات مردم بابل شرکت داشت. تقاضا کرده بود برای ادامه تحصیل راهی فرانسه شود. پیگیر کار اعزام بود. البته هدف داشت! می خواست نزد امام برود. با شعله ور شدن جریان انقلاب در بابل ماند و تمام تلاش خود را برای پیروزی انقلاب انجام داد. از بنیان گذاران کمیته در بابل بود. سید حسین اوایل تابستان ۱۳۵۸ به سپاه پیوست. از روزی که انقلاب مورد تهاجم بیگانگان قرار گرفت در همه ی عرصه ها حضور داشت؛ در نبرد جنگل، در عملیات های کردستان و در جبهه های جنوب. در نوروز سال ۱۳۶۱ فرمانده گروهان و جانشین گردان شده بود. همه او را دوست داشتند. شب عملیات فتح المبین سید حسین به گروهان های اطرافش در بی سیم پیام عجیبی داد: ادب را رعایت کنید امشب امام زمان (عجلالله تعالی فرجه الشریف) فرمانده واقعی اند. یکی از این همرزمانش می گوید: بچه ها با هم وداع کردند. بین ما و دشمن نیزار بود.
#ادامه_دارد...
🆔@mohkamat313