eitaa logo
شعر | محسن علیخانی
1.4هزار دنبال‌کننده
508 عکس
46 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از 
در فتنه و آشوب مراقب باشیم بر «سید علی» یار مناسب باشیم «او» از همه باتجربه‌تر هست و ما در پیروی از «ولی» مواظب باشیم پ.ن: ناراحتی و احساسات دوستان از شهادت سرداران و عزیزان شهید را درک می‌کنم ولی وقتی شخصیت جامعی نظیر مقام معظم رهبری، زعامت و رهبری جامعه را بر عهده گرفتند، وظیفه شرعی ما «اطاعت محض» است نه اینکه مستقیم و غیرمستقیم، تصمیمات ایشان، به‌عنوان «فرمانده کل قوا» را زیر سوال ببریم. https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
هدایت شده از 
رسید فصل بهار و وصال او نرسید خزان به طعنهٔ تلخش به بغض ما خندید رسید موسم گل‌ها ولی دلم خون است به جای خنده گل، داغ نوبرانه رسید تمام فکر من این است اگر نیامد یار چرا بدون رخ او گل از گیاه دمید؟! چرا به باغ و گلستان نوای بلبل مست به شوق می‌دهد اصلا نوید و مژده عید؟! چه بغض تلخ و گلوگیر و خانمان‌سوزی است! نشسته کنج گلویم! گرفته راه امید! شکست بغض من آخر ز داغ هجرانت ز دیده اشک فراقت به روی گونه چکید بهار آمده اما بهار، یعنی «تو»... «چه بی‌نشاط بهاری که بی رخ تو رسید» پ.ن: مصرع آخر از هوشنگ ابتهاج است. https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
هدایت شده از 
نشود سایه تو کم ز سرای وطنم می‌دهم بهر وطن خون سر و خون تنم وطنم زیر لوای تو و قرآن باشد نرود زیر سم و چکمه دشمن، وطنم آنکه فرمان دهد و رهبر ما هست تویی آنکه فرمان تو را هست خریدار، منم نگذارم وطنم دست اجانب افتد گرچه باشد تن من سرخ به خون کفنم تا که جمهوری اسلامی ایران باقی است هست آن پرچم خوش‌رنگ وطن، پیرهنم خاک بر سر کنم آن دم که نبینم رویت! زنده باش! ای همهٔ روشنی انجمنم! زنده باشی و ببینم رخ زیبات آقا نشود سایه تو کم ز سرای وطنم https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
هدایت شده از 
ما عاشق و سینه‌چاک ایران هستیم دنباله‌رو مکتب ایمان هستیم تا آخر عمر و تا قیام مهدی مدیون سپاه پاسداران هستیم پ.ن: دوم اردیبهشت، سالروز تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
هدایت شده از 
غزل قدیمی «مرگ» این مرگ خدا چه بی‌خبر می‌آید! از راست و چپ ز پشت سر می‌آید گر اذن به او دهی که جانم گیرد بی فوتِ زمان و بی‌خبر می‌آید از آمدنش کسی خبردار نشد او در شب و روز و در سحر می‌آید بی‌رحم‌تر از او نبوَد در عالم وقتی که سراغ محتضر می‌آید از سلطه و چنگ او کسی بیرون نیست هم داخل قصر و هم کَپَر می‌آید گویند برای او ندارد فرقی در خلوتِ خانه و گذر می‌آید برخیز! گناه و جور و عصیان تا کی؟ برخیز که آهنگ سفر می‌آید! https://eitaa.com/joinchat/3653763092C1d6a81ab4f
پ.ن۱: امام علی علیه‌السلام فرمودند: فَتَزَوَّدُوا فِی أَیَّامِ الْفَنَاءِ لاَِیَّامِ الْبَقَاءِ. قَدْ دُلِلْتُمْ عَلَی الزَّادِ، وَ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ. وَحُثِثْتُمْ عَلَی الْمَسِیرِ. فَإِنَّمَا أَنْتُمْ کَرَکْبٍ وُقُوفٍ لاَ یَدْرُونَ مَتَی یُوْمَرُونَ بِالسَّیْرِ.» پس توشه برگیرید در روزهای سپری‌شدنی، برای روزهای ماندنی. توشه را به شما نشان دادند و کوچ کردن را فرمان دادند و به رفتنتان برانگیختند. همانا شما همچون کاروانی هستید که بر جای مانده‌اند و نمی‌دانند کی آنان را به رفتن فرمان می‌دهند. نهج البلاغه، خطبۀ ۱۵۷ پ.ن۲: سروده شده در دوم ذی‌القعده ۱۴۳۴ مصادف با ۱۶ شهریور ماه ۱۳۹۲
متن کامل سروده‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که یک بیت از آن را در آستانه عملیات وعده صادق در جلسه‌ای خواندند ✍ دِلا! ز معرکه‌ی محنت و بلا مگریز چو گِردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز تو را است معجزه در کف، ز ساحران مهراس عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار حذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریز ز سست عهدی ایام دلشکسته مشو نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز تو از تبار دلیران خیبر و بدری چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریز به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر به زهرخند معاند به انزوا مگریز چو ره به قبله‌ی امن است پایمردی کن خطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریز چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز «امین» خلق و امانت‌گزار یزدان باش به صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز                                     
غزل قدیمی «جهل» جاهلیم و غرقه در دریای جهل می‌کُشد ما را جراحت‌های جهل چشم‌ها را بر حقایق بسته‌ایم هست این معلول ناپیدای جهل نفس، انسان را ز حق غافل کند می‌کشاند تحت استیلای جهل آفت دین عُجب باشد با حسد هست این صغرا و آن کبرای جهل کور گشتیم از غبار جاهلی بار باید بست از صحرای جهل تا به کی با کاهلی، با جهل خود در صدد آییم بر اخفای جهل؟! تا به کی عیش جهالت پهن هست؟ جمع باید سفره‌ی پهنای جهل! خانه‌ی دل را مصفا خوشتر است پاک باید کرد سر تا پای جهل ای خدا! با لطف خود پایان بده بر شب تاریک و بر یلدای جهل لطف خود را شامل این بنده کن تا رها گردد از این سودای جهل پ.ن: سروده شده در نهم بهمن ۱۳۹۲ https://eitaa.com/joinchat/462225463Cd56d410381
نورخدا جان حسینست وبس معدن ایمان حسینست وبس عالم فانی بخدامرده است زنده فقط جان حسینست وبس علت ایجاد تمام جهان لطف فراوان حسینست وبس حکمت اگرگمشده مؤمن است دردل برهان حسینست وبس منبع قدسی همه عارفان چشمه جوشان حسینست وبس راه نجات بشرازنفس خود کشتی ایمان حسینست وبس نعمت بی حصروحدولایزال سفره احسان حسینست وبس تاج مزّین به وفاومرام برسریاران حسینست وبس سرخی نابی که به جام بلاست خون درخشان حسینست وبس تشنگی عارف وعامی ورند ازلب عطشان حسینست وبس آن بدن پاک وپرازچاک‌چاک پیکرعریان حسینست وبس آن بدن زیرسم اسب‌ها پیکربی‌جان حسینست وبس شمس حقیقت زبلندای نی چهره تابان حسینست وبس ظلم‌ستیزی،شرف وبندگی معنی قرآن حسینست وبس وعظ وسخن گفتنِ ازروی نی رزم نمایان حسینست وبس کشتی افتاده به طوفان غم گوش بفرمان حسینست وبس پرچم این کشتی طوفانزده زلف پریشان حسینست وبس غمزده‌تر بین همه کاروان زینب نالان حسینست وبس تلخی غم برسربازارشام بغض یتیمان حسینست وبس آه ازآن لحظه‌ای که خیزران بر لب ودندان حسینست وبس سرّسرمنکسرزینبش آن لب خندان حسینست وبس مجلس غم کنج خرابه شده شام غریبان حسینست وبس مایه آرامش آن دخترش روضه سوزان حسینست وبس هرکه شنیداین غم جانکاه را بی سروسامان حسینست وبس عارف اگروصل براوسهل شد دست بدامان حسینست وبس مدعی معرفت راستین تشنه عرفان حسینست وبس راه شفابر همه بیمارها نسخه درمان حسینست وبس هر که براوقطره اشکی بریخت یکسره مهمان حسینست وبس عاشق اوشعله نسوزاندش چون بگلستان حسینست وبس آنکه چنین شعرتَری راسرود جیره‌خورخوان حسینست وبس https://eitaa.com/joinchat/462225463Cd56d410381
حضرت علامه آیت‌الله سید محمدحسین حسینی طهرانی اعلی الله مقامه الشریف قطعه‌ای با همین ردیف و وزن دارند که در کتاب شریف درج شده است. حقیر جسارت کرده و شعری در از شعر ایشان سیاهه نمودم. ان‌شاءالله سیاهه حقیر، مخاطبین را به قطعه زیبای مرحوم حضرت علامه طهرانی رهنمون سازد و الا ما کجا و مقام علمی و عرفانی ایشان کجا؟؟! ضمنا علت رعایت‌نکردن نکات دستوری و ویرایشی و همچنین حذف فواصل تا حد امکان در سیاهه حقیر، بخاطر محدودیت پیام در ایتاست که به سختی توانستم کل شعر را در یک پیام جای‌گذاری کنم. به امید دستگیری حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام از حقیر در دنیا و آخرت😢
قطعه زیبای مرحوم علامه طهرانی
کار خوبان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نبشتن شیر، شیر...
بازنشر اشعار کانال قبلی👇👇👇
رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی مکن بعد از این، این خانه را هرگز چراغانی مکن مجلس "ختم محبت!!" خنده و شادیش چیست؟! ریسه ها را باز کن تو! نورافشانی مکن قایق بختم در امواج جفایت غرق شد لااقل بر این جسد؛ امواج، طوفانی مکن کار خود را کردی آخر! شیشۀ قلبم شکست شادباشت باد!! اظهار پشیمانی مکن! دیگر از آه و خطا و از پشیمانی نگو نازها کم کن دگر! گیسوپریشانی مکن سنگدل تر هم ز تو سنگی مگر در شهر هست؟! سنگدل! دیگر تو صحبت های انسانی مکن تا مگر وجدان بی احساس خود ساکن کنی روح و احساس مرا چون بره قربانی مکن گریه و چشم تر و دامان خیست چاره نیست! رفتی و دیگر برایم چشم، بارانی مکن @MohsenAlikhanySher
از سر شب که از این کوچه گذر داشته‌ای با خودت چند سبد عطر مگر داشته‌ای؟ سینه آغشته به بوی تن تو گشت ولی نکند با دل من قصد دگر داشته‌ای؟ من از آن ناز تو احساس خطر دارم و تو تا به حال از کسی احساس خطر داشته‌ای؟! و چه احساس قشنگی است؛ برایت مردن تو از این حس دل انگیز خبر داشته‌ای؟ رفتی و بوی تنت ماند در این کوچه ولی بی‌خبر بودم و تو قصد سفر داشته‌ای... @MohsenAlikhanySher
تا تو رفتی دل من ابری و بارانی شد ساحل غمزده‌ام یکسره طوفانی شد مثل یک چلچله که سقف سرش ریخته است دل بیچاره من بی سر و سامانی شد تا که مردم به سرانگشتْ ملامت نکنند گریه‌ام در غم تو گریه‌ی پنهانی شد قصه برعکس شد اینک تو زلیخا شدی و یوسف این بار ز هجران تو زندانی شد واژه‌ها آینه حال خرابم شده‌اند واژه در واژه غمم بغض و پریشانی شد بس که ویران شده حالم تو ببین حتی هم آخرین قافیه ام واژه ویرانی شد http://eitaa.com/msalikhany
در انتظار نگاهت شبیه محتضرم! ببین که فکر و خیالت چه کرده جان به سرم! نه اینکه حوصله‌ام را دوباره گم کردم! شکسته شیشه عمرم؛ شکسته بال و پرم اگر تو ناله جانسوز من نمیشنوی بیا به ساحل دریای چشم های ترم تو رفته‌ای و مرا نیز با خودت بردی به انتهای خیال و نرفته‌ای ز سرم اگر چه از تو خبر هیچ نیست اما باز نگاه من به در است و هنوز در اگرم... http://eitaa.com/msalikhany
امام صادق ما را شبانه می‌بردند به زور نیزه و با تازیانه می‌بردند به دست‌های نحیفش طناب می‌بستند عزیز فاطمه را آمرانه می‌بردند نه حرمتی نه رعایت نه احترام و ادب مُراد سلسله را وحشیانه می‌بردند عبا به دوش ندارد خدا! فقط ای کاش! میان کوچه‌ و شب مخفیانه می‌بردند مگر گناه امامم بجز سیادت بود؟! چگونه لشکریان بی‌بهانه می‌بردند؟! تمام برکت خانه صفای صحبت اوست صفا و برکت ما را ز خانه می‌بردند... http://eitaa.com/msalikhany
🌺🌺🌺کلمات مقدس🌺🌺🌺 چــون‌کــه آدم از بــهــشـت آمد زمين خـــوي او بـــا خـاک دنـيـا شد عجين از فـــراق حــضـرت حــق شد ملـول بـر گـنـاه خــود ز جــان و دل خجول اربــعــيــنْ‌سـالـي بـه زاري‌ها نشست دائـمـاً شــرمــنــده بــودش از الـسـت گــريـــه‌ها مــي‌کـرد او از هـجـر يار نـالـه‌اش هـفـت آسـمـان را هــم دچـار خــواب را فُـرقـت ز کف بربوده بود هـمـچـنــان زاري، گــره نگشوده بود در عــجــــب بــــودنــــد از زاري او جــمــلــگـي افــلاک هــم در گفت‌وگو عــاقـبـت شـد حـاصـل آن لطف کريم مـي‌نـمـانـدش سـعي و کوشش‌ها عقيم حـــق فــرستـاد آن ملک وان دلـگشـا جــبــرئــيــل آن آيـــت وحـــي خــــدا 🌺🌺🌺🌺🌺 مــژده ده اي آدم اي جــَـدُ الـــبـــشــر لـُــطـْـفُ حَــقٍّ بــِالْــکَــرَم قــَدْ اِنـْتـَشَر ايــــزد مـــنـــان بـــگــفـتـا شـاد بـاش از گــلايــه، از ســرشــک آزاد بـاش اشـــک را از ديــده‌هــايــت پـاک کن شـــور و مـسـتي را تو بر افلاک کن بـيـش از ايـن بـا نـالـه‌هـاي سوزناک هين! مکن اين سينه‌ات را چاک‌چاک صـيـقـلي ده جـان خود را چون پري دامــنــت از گــريــه‌زاري کــن بري ايــن گـره‌هـا از جــبـيـنـت بــاز کــن ســـاز دل را بــا نـــوايــش ساز کــن ســر بـــه بــالا گـيـر، از دل کن دعا تــا بــبــخــشــايـــد ســتــم‌هـا را خـدا 🌺🌺🌺🌺🌺 گــفــت آدم: مـــن دعـــاهــا کــرده‌ام! عــذرهــا مــن پــيــش حــق آورده‌ام! اربـــعــيـــن‌ْسـالـي به زاري‌ها گذشت دائــــمــــا در اشـــک‌بــاري‌ها گذشت پــس چــرا ســودي نــبــخـشيـده مرا؟ گـوئـي اکـنـون حق بــبــخـشيـده مرا؟! 🌺🌺🌺🌺🌺 گــفــت جــبــرائـيــلِ پــاکيزه سرشت ســرنــوشـتـت را خدا اين‌گون نوشت گـر چـه در ايـن سـال‌هـاي اضطـرار گـريـه‌هـا کـردي تــو بـي حـد و‌شمـار لــيــک آداب دعــــا در دسـت اوسـت راز هــر آشــفـتگي در شست اوسـت ايــن چــهــل‌ســالي که کردي گريه‌ها نــالــه‌هــا و اشــک‌هــا و مــويــه‌هـا؛ لــطـــف خـود را شـامـلـت کرده خدا پــرده‌هــا بـــرداشــت از رمــز دعــا پــرده‌ از چـــشـــمـــان تــو بـرداشتـه نـــام‌هــــاي اولـــيـــاء افـــراشــــتـــه 🌺🌺🌺🌺🌺 نَک نـگـاهـي کـن بـه سـاق عـرش او راز آداب دعــــا کـــن جـــســت‌وجــو آن اســـــامــــي مـــبــــارک را بـبـين هــــست عرش حضرت حق را نگين راه حــــل مـشـکـلـت بـا ايـن دعاست ايـــن دعـــا غير از دعـاهاي خداست بــعـــد مـــن ايــن ذکـر را تکرار کن بـر گـشـايـش‌هـا ز غـــم اصرار کن 🌺🌺🌺🌺🌺 ذکــر حـق را بـا "حـمـيـد" آغـاز کرد بــا "مـحـمـد" ذکـــر را هــم‌سـاز کرد بـــنـــد بــــعــــدي از دعــا عـالي بوَد حـــامـــي ذکـــر"عـلـي"، "عالي" بوَد ذکـــر يـــا فـــاطـــر بـــحـق "فاطمه" مــــي‌نـــبـــاشــد ذکــر حـق را خاتمه ذکــر يــا "مــحــسـن" نباشد ذکر تام- جــز بـــه هــمــراه "حسن" خيرالانام اي کــه احـسـانـت قـديم است از قديم بـا "حسين" هست آن صراط المستقيم 🌺🌺🌺🌺🌺 چــون‌کــه آدم بـــنـــد آخــر را شـنـيـد حـــالـــت بـغـضـي عـجـيـب آمـد پديد بــنــد آخــر بــنـــدْ از بــنـــدش گشود سيل اشک از چشم او شد همچو رود گــفـــت آدم اي امـــيـــن وحـــي رب حــالـــتــم را گـو چرا شد مضطرب؟ اشـــک از چــشــمــان مـن لـبريز شد قــلــب مــن از گـریه حــزن‌انگيز شد بــا "حسـين" آمد غمي سنگين به جان گـــوئــــيـــا افـــلاک هــم انــدر فغان 🌺🌺🌺🌺🌺 در جـــوابـــش آن نـــکــو وحي امين نـــکـــتـــه‌اي را گــفت با قلبي حزين بــي‌جــهــت نـبـْود غــمـت از ذکـر او گــويــمــت اســرار آن را مــو به مـو ايــن حــســيــن فــاطـمه، جان رسول مــيــوه‌ي عــمــر علي هـست و بتول گــفــت پـيغمبر: که او جان من است نــور چــشــم و مــاه تـابـان من است لــيـــک نــاپـــاکـــان ز بـعد مصطفي نــازنــيــن رأسـش بــبـرنــد از قــفــا قــطـــره ‌آبـي مـي‌کــنــنــد از او دريغ نــوک نـيــزه مــي‌رود ســـر بـي‌دريغ يـک بـه يـک يــاران او پــرپــر شوند بــعـــد رزمــي آتــشــيـن بي‌سر شوند اهــل او را مــي‌بَـرد دشـمـن بـه شـام اي خــدا مـنـزل بـه مـنـزل تــشـنه‌کام! 🌺🌺🌺🌺🌺 چــون‌کــه آدم ايــن سـتـم‌هــا را شنيـد لــرزشـي افــتــاد بـر جـانـش چـو بيد هــمــچو مادر در عزاي طفل خويش گــريــه‌هـا سـر داد، دل شد ريشْ‌ريش فَتَلَقي آدَمُ مِنْ رَبِّه كَلماتً فتابَ عَليهِ اِنَّه هو التَّوابُ الرّحيمْ (بقره /37) الهی یا حمید بحق محمد ؛ یا عالی بحق علی ؛ یا فاطر بحق فاطمه ؛ یا محسن بحق الحسن ؛ یا قدیم الاحسان بحق الحسین "صلوات الله علیهم اجمعين"
میان مجلس آقا حضور کافی نیست حضورِ با همه احساس و شور کافی نیست عزای حضرت عشق است گریه‌ بر او کن ولی سرشک و پس از آن عبور! کافی نیست سرور بعد عزا هم اگر چه زیبا هست ولیک روضه و بعدش سرور کافی نیست! صدا و «حرکت» و نورند جملگی با هم! فقط صدا و کمی هم که نور کافی نیست! هر آنچه می‌شود از روضه‌ی حسینی گفت، بگو! و لیک عزا را مرور کافی نیست برای فلسفه‌ی غم، شعور لازم هست هزار سبک‌ِ فقط چند جور! کافی نیست حسین خط شکن عدل و داد می‌خواهد نظاره گر شدن از راهِ دور کافی نیست... @MohsenAlikhanySher
در مذهب ما باده حرام است و لیکن یک باده حلال است که آن است http://eitaa.com/msalikhany
همه رفتند زیارت وَ فقط ما ماندیم از صفای حرم و صحن و سرا جا ماندیم زائران کوله به دست از پی هم می‌رفتند... به خدا مسئله از ماست؛ اگر ما ماندیم کربلا ساحل دریای حسین است ولی حیف شد! ما همه در حسرت دریا ماندیم! پسری مثل من و هر که در اینجا مانده با خودش گفت چرا این همه ماها ماندیم؟! یک نگاهی به کف کوله خالی انداخت... زود فهمید چرا یکه و تنها ماندیم حسرتی هست اگر بر دل ما باور کن همگی پشت در خانه‌ی زهرا ماندیم همه‌ی آنچه که گفتیم، درست است ولی همه رفتند زیارت وَ فقط ما ماندیم... http://eitaa.com/msalikhany
جامانده‌ایم... در پس غم‌های بیشمار دلتنگِ راه و جاده؛ قدم‌های بیشمار امسال باز قسمت من آه و حسرت است من مانده‌ام میان عدم‌های بیشمار شاعر کمی درون خیالش که غرق شد؛ مشغول شد به درد و الم‌های بیشمار؛ ناگاه در میانه‌ی شعرش گریز زد! از داغ‌ها نوشت و ستم‌های بیشمار زینب چگونه این همه منزل پیاده بود؟! جان‌ها فدای زخم و ورم‌های بیشمار این راه بی نهایتِ بانوی ما چقدر سخت است و پر ز پیچش و خم‌های بیشمار؟! حقا که هر مصیبت او نانوشتنی است با صد هزار سطر و قلم‌های بیشمار رفتند زائران به زیارت ولی ببین جامانده‌ایم در پس غم‌های بیشمار http://eitaa.com/msalikhany
کودکی پشت در خانه‌ی او در می‌زد در شب حادثه بر سینه و بر سر می‌زد پدرش نام پسر را چه مکرر می‌گفت! درِ آن خانه‌ پسر سخت و مکرر می‌زد وارد خانه شد آن ماه سراسر از نور آه بر دست پدر بوسه سراسر می‌زد وای از لحظه جان دادن مولای غریب! از فراوانی سم، چنگ به بستر می‌زد اشک می‌ریخت پسر در غم هجران پدر طپش سینه‌ی او چندبرابر می‌زد تا ابد مکه در اندوه بمانَد آری! کعبه در حسرت آغوش حسن پر می‌زد... اینچنین نیست که این سلسله پایان یابد... کودکی پشت در خانه‌ی او در می‌زد http://eitaa.com/msalikhany