eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
61 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
کتاب رو از اول شروع کردم و ادامه میدم ان شاءالله راضی باشید و اینکه برش کتاب نیست و تو کتاب هم به هم
:) بخش اول : ترویج ڪتاب🦋 .💠در دفتر گردان تابلوے اعلاناتے بود ڪہ برنامہ ها را بر آن نصب میڪردیم . مـــــحــــســـن مرتب روے تابلو چند تا ڪتاب میگذاشت . معمولا ڪتاب ها ڪوچڪ بودند و مربوط بہ دفاع مقدس . مدام از بچہ ها میخواست ڪہ در مواقع بیڪارے نگاهے بہ ڪتاب ها بیندازند . یادم نمیرود اولین ڪتابے ڪہ خواندم (شاهرخ.حرانقلاب)بود. 📚
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش هشتم: عمل به دانسته ها .💠موسسه بحث بر سر مطالعه کتاب و تعداد کتاب های‌خوانده شده حسابی داغ شده
بخش نهم : قدرت تحلیل .💠قدرت تحلیل خوبی داشت . خصوصا در درس های ریاضی و فیزیک و مدار های الکتریکی . کلا در درس های محاسباتی درک خوبی داشت و قوی بود . به‌خاطر‌همین ما میرفتیم ، در اتاق طبقه بالای خانه انها که پدرش در اختیارش‌گذاشته بود و انجا به ما درس میداد . هم خوب می فهمید ، هم خوب درس میداد . نکته جالب این تدریس ها این بود که معمولا بعد از اعلام نتایج ، نمره محسن از ما کمتر میشد و این موضوع خنده همیشگی ما بود .
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش نهم : قدرت تحلیل .💠قدرت تحلیل خوبی داشت . خصوصا در درس های ریاضی و فیزیک و مدار های الکتریکی .
بخش دهم : کنکور 💠محسن دوست‌صمیمی برادرم بود . آن موقع دانش اموز دبیرستانی بودم . هر وقت من را می دید ، از درس هایم میپرسید و امادگی ام برای کنکور . اخرین‌باری که همدیگر را دیدیم ، قبل از رفتنش به سوریه بود . چند سوال کنکوری از من پرسید ؛ اما جواب درست و‌حسابی نداشتم که به او بدهم . حرص میخورد و با خنده میگفت :« پس تو چی خوندی ؟ اخرش هم هیچی نمی شی !»
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش دهم : کنکور 💠محسن دوست‌صمیمی برادرم بود . آن موقع دانش اموز دبیرستانی بودم . هر وقت من را می دی
بخش یازدهم : کار جهادی .💠 یکی از بندهای مرامنامه موسسه این بود : « کاری‌که روی زمین‌مانده مال من است .» محسن‌هم عامل به این شده بود . برایش شأن و‌کلاس کار مهم نبود . جهادی‌عمل میکرد . از موسسه گرفته تا خانواده و اردوی جهادی و‌حتی لباس پاسداری و‌سوریه . خودش را نمی دید .به فکر دیگران بود . هر کجا جای خالی حس می شد ، تلاش میکرد کار زمین مانده را انجام دهد . 📚
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش یازدهم : کار جهادی .💠 یکی از بندهای مرامنامه موسسه این بود : « کاری‌که روی زمین‌مانده مال من اس
بخش دوازدهم: امر واجب .💠در مدارس به تبلیغ کتاب می پرداخت. با یک کوله پشتی پر از کتاب می رفت کتاب هایش را بساط میکرد روی میز. اگر دانش آموزی، کتابی را دوست داشن و پول نداشت، میگفت این هدیه من به تو، اما باید قول بدهی حتما مطالعه اش بکنی. در نماز جمعه هم این این کار را انجام می داد. البته اصلا خجالت نمی کشید و نمیگفت:«این کار برای من زشته و...» کتاب خوانی برایش یک امر واجب بود. 📚
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
بخش دوازدهم: امر واجب .💠در مدارس به تبلیغ کتاب می پرداخت. با یک کوله پشتی پر از کتاب می رفت کتاب ها
بخش سیزدهم: تبلیغ کتاب🌷 •🔵 کتاب «مفاتیح الحیاه»که چاپ شد، راه افتاد توی مساجد شهر. ماه رمضان بود. همان دوره اول، شصت تا فروخت. میرفت داخل مسجد. اون کتاب را به امام جماعت معرفی می کرد و بعد از او اجازه میخواست بین دو نماز، کتاب را برای نمازگذاران معرفی کند. در پویش های مطالعاتی، با سایر بچه ها غوغا می کردند. در شهر نجف آباد،چهارهزار نسخه کتاب «من زنده ام»را فروخت. خانمش هم به او کمک می کرد. قسمتی از کتاب را به حالت تئاتر اجرا و آن را تبلیغ میکرند. 📚