یه عکس ازشون دیدم و... شروع شد:)
یه لحظه که به چشماشون نگاه کردم حس کردم دارن نگاهم میکنن
اون لبخندی که داشتن رو حس میکردم کم و زیاد میشه
مثل بقیه تصویر ها سرسری ازش رد شدم اما یه دلی میگفت برو و ذخیرش کن
برگشتم و ذخیرش کردم
کلا حس خاصی به اون عکس داشتم
از اون لحظه به بعد آقا محسن منُ انتخاب کردن:)
انشاءالله خدا و آقا امام زمان هم مارو انتخاب کنن
میشه یه صلوات بفرستید!
@hossein_zamaneh و اندکی حمایت:)!
تشکر🌱
#اࢪسالی
#خاطࢪه_آشنایۍ🌱
سلام، همون اوایل خاب شهیدمو دیدم با لباس سپاه ، با پوتین ، در جمع دوستان شهیدشون بودن، دور یه میز گرد و بزرگ رو صندلی نشسته بودن!
من همه اون شهدا رو میشناختم، چون عکساشون و زندگینامه هاشونو تو کانال شهدای مدافع حرم دیده بودم . اونا با هم جوک میگفتن و میخندیدن.
گوشی داداش محسن رو میز بود ک زنگ خورد ، یکیشون ک همیشه لبخند رو لبش بود وقتی دید ایشون عکس العملی نشون نمیده گف: من الان گوشیو جواب میدم صدامو عوض میکنم تا یکم سر به سر آبجیِ محسن بذارم.( این داداش شهیدم خیلی خاطر خواه آبجیِ آقا محسن بود ، منظورم اینه تو اون دنیا خاستگار ایشون بود و شک ندارم تو آخرت با ایشون زندگی میکنه.)
همه دوباره شروع کردن ب خندیدن.
چ بزم عاشقانه ای بود ! محبت تو چشای شهدا موج میزد.
منم بخاطر شوخی اون داداش لبخند زدم و درحالیک با چادر مشکی، سمت راست داداش محسنم ایساده بودم،( تو فاصله یه متری تقریبا) نگاهش کردم ببینم ایشونم داره میخنده یا ن؟
دیدم لبخند خوشگلی رو لباش بود !
چقدم مظلوم و دوس داشتنی بود!
کاش دوباره بیاد ب خابم؛
خیلی دلم براش تنگ شده!
خیلی دوسش دارم!
خیلی جاها ب من کمک کرده!
جوری ک باور کردم از دل من واقعا خبر داره. خیلی ب شفاعتش امیدوارم و میدونم دسمو میگیره و انشاءالله آرزوم اینه شهیدم کنه.
#اࢪسالی
#خاطࢪه_آشنایۍ