#رمان_بدون_تو_هرگز
#پارت_شصت_و_چهارم
جراحی با طعم عشق
برنامه جدید رو ڪه اعلام ڪردن، برق از سرم پرید ...
شده بودم دستیار دایسون ...
انگار یه سطل آب یخ ریختن روے سرم ...
باورم نمی شد ...
ڪم مشڪل داشتم ڪه به لطف ایشون، هر لحظه داشت بیشتر می شد ...
دلم می خواست رسما گریه ڪنم ...
برای اولین عمل آماده شده بودیم ...
داشت دست هاش رو می شست ...
همین ڪه چشمش بهم افتاد با حالت خاصی لبخند زد ... ولی سریع لبخندش رو جمع ڪرد ...
- من موقع ڪار آدم جدے و دقیقی هستم ...
و با افرادے ڪار می کنم ڪه ریزبین، دقیق و سریع هستن ... و ...
داشتم از خجالت نگاه ها و حالت هاے بقیه آب می شدم ...
زیرچشمی بهم نگاه می ڪردن ...
و بعضی ها لبخندهای معنادارے روے صورت شون بود ...
چند قدم رفتم سمتش و خیلی آروم گفتم ...
- اگر این خصوصیاتی ڪه گفتید ... در مورد شما صدق می ڪرد ...
می دونستید ڪه نباید قبل از عمل با اعصاب جراح بازی ڪنید ...
حتی اگر دستیار باشه ...
خندید ... سرش رو آورد جلو ...
- مشڪلی نیست ...
انجام این عمل براے من مثل آب خوردنه ...
اگر بخواے، می تونی بایستی و فقط نگاه کنی ...
براے اولین بار توی عمرم، دلم می خواست ...
از صمیم قلب بزنم یه نفر رو له ڪنم ...
با برنامه جدید، مجبور بودم توے هر عملی ڪه جراحش، دکتر دایسون بود ...
حاضر بشم ... البته تمرین خوبی هم برای صبر و ڪنترل اعصاب بود ...
چون هر بار قبل از هر عمل، چند جمله ای در مورد شخصیتش نطق می ڪرد ...
و من چاره اے جز گوش کردن به اونها رو نداشتم ...
توے بیمارستان سوژه همه شده بدیم ...
به نوبت جراحی هاے ما می گفتن ... جراحی عاشقانه ...
#ادامه_دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@Mohsendelha1370
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄