eitaa logo
محــــღـن دلـها| 𝑀𝑜𝒽𝓈𝑒𝓃𝒟𝑒𝓁𝒽𝒶
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
73 فایل
#بِسم‌الࢪب‌الشهدا ولۍاگہ شهید بشین تابوتتون بہ بوسہ آسیدعلۍ متبࢪڪ میشہ.! قشنگ‌نیس(: #تولد۱۳۷٠/۰۴/۲۱ #شهادت۱۳۹۶/٠۵/۱۸ خادم_المحسن: @Bisimchi_hojaji #ڪانال_ࢪسمۍ #باحضوࢪخانواده‍‌شهید #ڪپۍباذڪࢪصلوات‌
مشاهده در ایتا
دانلود
غریب آشنا بعد از چند سال به ایران برگشتم ...  سجاد ازدواج ڪرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت ... حنانه دختر مریم، قد ڪشیده بود ... ڪلاس دوم ابتدایی ...  اما وقار و شخصیتش عین مریم بود ... از همه بیشتر ... دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود... توے فرودگاه ... همه شون اومده بودن ...  همین ڪه چشمم بهشون افتاد ...  اشڪ، تمام تصویر رو محو ڪرد ... خودم رو پرت ڪردم توی بغل مادرم ... شادی چهره همه، طعم اشڪ به خودش گرفت ... با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن ...  هر ڪدوم از یڪ جا و یڪ چیز می گفت ... حنانه ڪه از 4 سالگی، من رو ندیده بود ...  باهام غریبی می ڪرد و خجالت می ڪشید ... محمدحسین ڪه اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم ... خونه بوے غربت می داد ...  حس می ڪردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم ڪه داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم ... اونها، همه توے لحظه لحظه هم شریک بودن ... اما من ... فقط گاهی ... اگر وقت و فرصتی بود ...  اگر از شدت خستگی روی مبل ...  ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد ...  از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم ... غم عجیبی تمام وجودم رو پر ڪرده بود ... فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می ڪردم ...  ڪمی آروم می شدم ... چشمم همه جا دنبالش می چرخید ... شب ... همه رفتن ... و منم از شدت خستگی بی هوش ... برای نماز صبح ڪه بلند شدم ...  پای سجاده ... داشت قرآن می خوند ... رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روے پاش ...  یه نگاهی بهم ڪرد و دستش رو گذاشت روے سرم ... با اولین حرڪت نوازش دستش ... بی اختیار ... اشڪ از چشمم فرو ریخت ... - مامان ... شاید باورت نشه ... اما خیلی دلم برای بوے چادر نمازت تنگ شده بود ... و بغض عمیقی راه گلوم رو سد ڪرد ... ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @Mohsendelha1370 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄