eitaa logo
مُ‌کـافـاتـــ♤
948 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
29 فایل
‹بسم‌رب‌محبوب‌ِرب› ناگفته های یک مجنون. . ! شور مبارزه هنوز میان سنگرهاست چه میدان خاکی باشد،چه رسانه‌ای🪖🤞 دهه هشتادی؛) Tabriz📍 با ذکر صلوات همسایمون https://eitaa.com/MHD_NEVESHT ناشناسمون📬: https://daigo.ir/secret/9784941599
مشاهده در ایتا
دانلود
7.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیای‌منه🌍🌱 امام‌حسین🪴🪐 بزرگتر‌از‌دردای‌منه❤️‍🩹🕯 زیارتش‌بزرگترین‌رویای‌منه✨ •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
و… باز دلم یاد حرم کرد غافل از اینکه رضــا منتظرم بود❤️‍🩹🤌🏻 مخلصیـــــــــم آقا رضـا✋🙃 •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
وچشم‌هایشان‌ به‌خاطر‌این‌نگاه‌ها‌رفیق :)🤌🏻❤️‍🩹 •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
‌ سلامی‌ازاینجا . . . _ داروخونه💊 🧸💕 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستش‌داشتم‌خیلی💔🕊… •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
22.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اه‌ای‌غم‌خجسته:) •┈┈••••✾•📜🤎•✾•••┈┈• _ ابوتــــــ¹¹⁰ــراب‹؏›🇵🇸 . 𝐉𝐨𝐢𝐧‌✿❁↷ https://eitaa.com/abutorabb_110
،رمان مجنون‌او راجب دختری مذهبی به نام نورا است که با دیدن خوابی که در آینده به واقعیت تبدیل میشه زندگیش رو میبنیه ... نورا عاشق پسر عمش ارسلانه و خواب هم تقریبا به اون مربوطه خوابی که گاهی وقتی نورا بهش فکر می‌کنه واقعا می‌ترسه و جالب تر اینکه ارسلان هم شب بعد دقیقا همون خوب رو میبینه بهتره داستان رو بخونی تا متوجه بشی 🫴🏻🌱 هروز ۲ پارت در کانال گذاشته میشه رفقا🙃🤌🏻
‌ به نام خدا😍 ‌
مجنونِ‌او❤️‍🩹🫵🏻 اَهههه هنوز نرسیده اعصابم رو داغون کرد هووف نزدیک یک پارک توقف کرده بودیم و همه در حال خوش و بش و چای خوردن بودن ... با دخترای فامیل ارتباط خوبی داشتم با اینکه عقاید بعضی هامون باهم یکشکل نبود ولی باهم کنار میومدیم ... حداقلش اینکه دعوا و بحث نمی‌کردیم👀 طبق معمول درحال غیبت کردن بودن که اعصابم خورد شد و پاشدم به بهانه دستشویی از پیششون رفتم اصلا نمی‌دونستم دستشویی کجاست ... همینطور به راهم ادامه دادم واقعا پارک بزرگ و با صفایی بود .هعی خدا همه خانواده دارن ماهم خانواده داریم حکمتتو شکر:) داشتم از صدای پرنده ها عشق میکردم که بابا صدام زد و دیدم دارن جمع میکنن که راه بیفتیم منم سریع خودمو بهشون رسوندم و راه افتادیم ------------- با صدای مامان از خواب بلند شدم گردنم حسااابی درد میکرد و همیشه تو ماشین که می‌خوابیدم بعدش از بدن درد کلی خودمو فش میدادم یکم که به صداهای مامانم دقت کردم دیدم داره غر میزنه مامانِ‌نورا:پاشو دختر رسیدیم پاشو برو تو ویلا بگیر بخواب با توهمم به من چه الان آرتروز گردن میگیری پاشوووو پاشو دیگه الان میگن چه دختر خوابالویی داره این پاشو که خواستگارات پریدن این قسمتو با خنده گف😂 بالاخره با تقلای زیاد مامان بلند شدم و دیدم اوه اوه ساعت ۳ نصف شبه نگفتم همین امشب میرسیم شمال بیا رسیدیم ویلا داخل که رفتم دیدم همه نشستن دارن صحبت می‌کنن چه حوصله ای دارن نصف شب هااا بگیرین بخوابین دیگه رفتم بالا که متوجه شدم یک اتاق برای دخترها یک اتاق برای پسر ها و یک اتاق برای خانوما و یکی هم آقایون تقسیم‌ بندی کردن از روی ساک‌ها متوجه شدم رفتم توی اتاق دخترا و خودمو انداختم روی یکی از تخت ها و به خواب عزیزم ادامه دادم نویسنده:سین.میم کپی فقط با ذکر نام نویسنده مجاز است🌱
و ما هم اومدیم داروخانه . . .🥲 چقدر گرمهه😂 کپی؟ خیرر