فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «راز عید قربان»
👤 استاد #رائفی_پور
🔅 روزی فرزند قربانی عظیم خواهد آمد و به عصای آهنین جهان را حکمرانی خواهد کرد...
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
#صبحتبخیرمولایمن
در غم هجر رُخ ماه تو، در سوز و گُدازیم
تا به کی زین غم جانکاه، بسوزیم و بسازیم؟
🖊امامخمینی(ره)
🏝به امید سپیدهی سبزی که
در پرتو ظهورتان
چشم بگشاییم
و زمین را
آیینه بارانِ لبخند ببینیم
و صدای خندهی کودکان
و آواز مرغان شادی
و هلهلهی فرشتگان،
زمین را پر کرده باشد
و ما اندوه را برای همیشه
فراموش کنیم
به همین زودی ...
به همین نزدیکی ...🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#روزتون_مهدوی
دعای عهد۩علی فانی.mp3
4.23M
#دعای_عهد_صوتے
📜 دعای عهد امام زمان (عج)
🎙 با نوای علی فانی
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
1_1002066518.mp3
19.79M
#زیارت_آل_یاسین_صوتے
🍃زیارت آل یس🌻
🎙با نوای علی فانی✅️
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در رکاب #امام_زمان (عجل الله فرجه)
🎙استاد #شجاعی
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 دعای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) برای شیعیان
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_علیه_السلام
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
🌷مهدی شناسی
🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷
🌹نور🌹
◀️قسمت اول
💠در زيارت مخصوص حضرت با عنوان « السلام عليك يا نور الله » به ايشان عرض ارادت ميكنيم و درانتظار جواب سلام امام هستيم تا به صورت كسب نور در زندگيمان تحقق پيدا كند.
💠به پيشگاه حضرت عرضه مي داريم «يا نور الله»! وجود نور بدون تابش قابل تصور نيست. پس اي خورشيد عالم تاب با نور ولايتت بر ما بتاب و ما را از تاريكيها و ظلمتهاي نفس برهان.
💠اكنون بايد موارد و مصداق هاي ظلمت را بشناسيم تا دريابيم در چه مواردي با تمسك به مقام نورانيت امام مي توانيم حجاب ها را رفع كنيم.
⬅️🔸۱- يكي از مصاديق ظلمت، جهل است به ميزان ناداني و جهالتمان به مقام ولایت وجودمان تاريك و ظلماني است.
🔸از سوي ديگر علم و معرفت موجب نورانيت انسان مي شود و عالم نوراني است چرا كه «العلم نور »
🔸پس سرزمين وجود خود را در معرض نور امام(عج) قرار دهيم تا اين تابش سبب رويش و آباداني در زمين وجود ما شود و استعدادهاي بالقوه را به فعليت برساند.
⬅️🔸۲- يكي ديگر از موارد ظلمت شك و ترديد است هرگاه با عنوان « نور الله » به حضرت سلام مي دهيم، به ميزان قابليت و پذيرشمان شك هاي اعتقادي از ما دور مي شود.
🔸پس اگر دربعضي مسائل عقيدتي دچار شك و ترديد هستيم نشانگر اين است كه هنوز نتوانستيم جواب سلام مولايمان را به صورت كامل دريافت كنيم.
🔸قرار است در زندگيمان اصل به اين باشد كه درهيچ شكي متوقف نشويم به محض ايجاد ترديدي در ذهنمان به اهل فن مراجعه كنيم و با استمداد از نور ولايت از شك هايمان به سمت يقين پل بزنيم.
🔸عبارتي از دعاي زمان غيبت اشاره به همين مطلب است " ... و لا تسلبنا اليقين لطول الغيبه " خدايا! طولاني شدن دوره غيبت موجب سلب يقين از ما نشود.
⬅️🔸۳- يكي از مصاديق ظلمت سيئات است. با قرار گرفتن تحت پرتو نور الله ظلمات سيئات، محو شده و حسنات فرد مضاعف ميشود. چنانچه در دعاي خود حضرت مي خوانيم «فمن جاء بولايتك تمحي سيئاته و تضاعف حسناته» كسيكه ولايت شما را قبول داشته باشد ( در پرتو آن ) سيئاتش محو شده و حسناتش مضاعف و چند برابر مي شود.
🔸آري، نورانيت حضرت مانع از پيروي شيطان و تبعيت هواهاي نفساني مي شود و انسان از معاصي فاصله ميگيرد، و اگر غفلتي هم بر زندگي فرد عارض شود در پرتو اين نورانيت سيئاتش محو مي گردد.
🔸از سوي ديگر در شعاع نور " وجه الله المنير " بستري براي مضاعف شدن حسنات ايجاد شده و موانع راه کمال مرتفع مي شود.
🔸انسان مي تواند در پرتو نور معصوم به كمالات و معنويات دست يافته و تا آنجا برسد كه همه كس و همه چيز را تجلي خداوند ببيند. همانطور كه امير المومنين (ع)مي فرمايد: « ما رايت شيئا الا رايت الله قبله بعده و معه» «من چيزي را نديدم مگر آنكه قبلُ، بعد و همراه با او متوجه خالق هستي شدم».
🔸انسان با پذيرش مقام ولايت، يعني قبول حضرات معصومين و تسليم دربرابر آنها، زمين وجودش را براي بهره وري از نور آماده مي كند تا بتواند به رشد، كمال و پسند الهي برسد.
🔸اما اگر كسي ازپذيرش ولايت سرباز زند- كه ريشه اين عدم قبول، جهالت است- بايد تحت ولايت وجودي غير از بقية الله زندگي كند.
💠نور ولايت معصوم علي السويه در همه جا و بر همه كس تابندگي و جلوه گري دارد و انسان جاهل خودش مانع پذيرش نور مي شود، مانند خفاش كه نور گريز است و فقط درشب ظاهر مي شود.
#مهدی_شناسی
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ_مهدوی
🎙استاد رائفی پور
🔸اضطرار برای ظهور...
کلید ظهور دست ماست.
#ظهورشراتمناکنیم
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی وقتا تذکر میدیم ولی هیییچ تاثیری نمیبینیم 😒💔
چطوری میگید همیشه تاثیر هست؟🙄🚶🏻♂
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️در ایران انتخابات معنا نداره، گزینه ها از قبل توسط رهبری مشخص شدن🤔
#جلیلی #انتخابات #رئیسی
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من افتخار میکنم که سه «دختر» دارم...
🔸خداوند به هر پیغمبری یک هدیه ای داد...
🔹برای پیغمبر خاتم یک «دختر» داد که عالم را دگرگون کرد...
🔸از امام حسین (ع) یاد گرفتم، اگر اسمی قشنگه رو هر سه فرزندت بگذار...
#قسمت_چهارم
#دکتر_سعید_عزیزی
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
بریم داستان بسیار زیبای تنها در میان داعش رو با هم بخونیم
داستانی ناموسی از به دام افتادن یک زن شیعه در بین کفتارهای داعش
بسیار جذابه از دست ندید..
ان شاءالله هر روز قسمتهایی از این داستان جذاب در کانال میفرستیم
👇👇👇👇
📚 #تنها_میان_داعش
📖 #قسمت_اول
1️⃣
این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب
داستانی عاشقانه روایت شد.
پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
آمرلی در زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی (ع) است.
#تنها_میان_داعش
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب،
تماشاخانه ای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخلها رد میشد، عطر عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد! دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا در آمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم.
بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دق الباب میکند و بی آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :»بله؟« با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :»الو...« هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و اینبار با صدایی محکم پرسیدم :»بله؟
تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان
صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :»الو... الو...«
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :»منو می شناسی؟؟؟« ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش
برایم آشنا نبود که مردد پاسخ دادم :»نه!« و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :»مگه تو نرجس نیستی؟؟؟« از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما
چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :»بله، من نرجسم، اما شما رو نمیشناسم!« که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای
نمکین نجوا کرد :»ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!« و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پُر کرد. دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :»از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!« با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :»اما بعد گول خوردی!« و فرصت نداد از رکب عاشقانه ای که خورده
بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :»من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!« و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! خبر داد
سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه میآید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا در آمد. در لحظات
نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمیتابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خنده ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و
دیدم نوشته است :»من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت
تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می برمت! _ عَدنان»
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال
خفگی هستم که حال من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه میخواهد؟ در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم
مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم. وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو
ایستاده و پول پیش خرید بار توت را حساب میکرد. عمو همیشه از روستاهای اطراف آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
👇
مردی لاغر و قدبلند، با صورتی به شدت سبزه
که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیره تر به نظر میرسید. چشمان گود رفته اش مثل دو تیله کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرش برایم چشمک میزند. از شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم. از چهارسالگی که پدر
و مادرم به جرم تشیع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زن عمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زن عمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :
»چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟« رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود،
خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :»این کیه امروز اومده؟« زن عمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجره های قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :
»پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.« و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :»نهار رو خودم
براشون میبرم عزیزم!« خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است. تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح
زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و به سرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد. لب پله ایوان به
ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلا انتظار دیدن نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم. دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد. با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ حیا و حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم
خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند. آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بی پروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم. دیگر چاره ای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدم هایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً
دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید! دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دست بردار نبود که صدای چندش آورش
را شنیدم :
»من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر
ابوعلی هستی؟«
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که
همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :
»امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو میدیدم!« شدت تپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه
که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :
»دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!«
نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که
نفسم در سینه بند آمد و فقط زیر لب »یاعلی« میگفتم
تا نجاتم دهد.
ادامه دارد...
✍ #ف_ولی_نژاد
💢
#صبحتبخیرمولایمن
به اشارت اگرم، وعدی دیدار دهد یار
تا پس از مرگ به وجد آمده، در ساز و نوازیم
امامخمینی(ره)
🏝صبحم بخیر میشود
وقتی به شما سلام میکنم
و هزار باغ امید
در قلبم میشکفد
و هزار طاق رنگین کمان
در آسمانم نقش میبندد
و هزار فوج پروانه
در هوایم به پرواز در میآید
شما دلیل معطر زندگانی من هستید
شکر خدا که شما را دارم🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
دعای عهد۩علی فانی.mp3
4.23M
#دعای_عهد_صوتے
📜 دعای عهد امام زمان (عج)
🎙 با نوای علی فانی
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
1_1002066518.mp3
19.79M
#زیارت_آل_یاسین_صوتے
🍃زیارت آل یس🌻
🎙با نوای علی فانی✅️
الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ لوَلــیِّڪَ اَلْفــَرَجْ بحق حضࢪٺ زینب ڪبرۍ سلام الله علیها
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ پست ویژه امروز
👌 روی چه حسابی میگین "ظهور" نزدیکه؟!
👈 «علائم ظهور» با «قواعد ظهور» فرق داره!
👈 چیزی که باعث «تحقق ظهور» میشه
👌 #عرفان_سوگ یعنی اینکه از گناه دوری کنی تا خداوند تو را #شهید_جمهور یک ملت کند و سرباز امام زمان شوی
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید سخن تازه شیخ تیجانی را در مورد سنیان متعصبی که بخاطر ماجرای غزه شیعه شده اند.
بسیار عالی
الله اکبر الله اکبر‼️
#امام_زمان
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
💚⃟○@Monjiiii_313