🔰✾࿐༅🌸🍃🌺🍃🌸༅࿐✾
#حکایت
✅ فردی چند گردو به بهلول داد و گفت:
بشکن وبخور وبرای من دعا کن
🥀 بهلول گردوها را شکست و خورد اما دُعـــا 🤲 نکرد ،،،،
✅ آن مرد گفت: 🔻
گردوها را می خوری نوش جان
ولی من صدای دعای تو را نشنیدم ... ❗❗
🥀 بهلول گفت:
مطمئن باش اگر در راه خـدا داده ای
خـدا خـودش صدای
شکستن گردوها را شنیده است ...
♥️اگه به کسی خوبی میکنید
سعی کنید بدون منت باشه
و بـه خاطر خـدا باشه
♥️تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
♥️که خواجه خود روش بنده پـروری داند
#حکایت
فلمینگ، یک کشاورز فقیراسکاتلندی بود.
یک روز در حالی که به دنبال امرار معاش خانواده اش بود، از باتلاقی در آن نزدیکی صدای درخواست کمک را شنید،
وسایلش را بر روی زمین انداخت و به سمت باتلاق دوید. پسری وحشت زده که تا کمر در باتلاق فرو رفته بود، فریاد می زد و تلاش می کرد تا خودش را آزاد کند.
فلمینگ او را از مرگی تدریجی و وحشتناک نجات می دهد.
روز بعد، کالسکه ای مجلل به منزل محقر فارمر فلمینگ رسید. مرد اشراف زاده خود را به عنوان پدر پسری معرفی کرد که فارمر فلمینگ نجاتش داده بود. اشراف زاده گفت:
" می خواهم جبران کنم شما زندگی پسرم را نجات دادی".
کشاورز اسکاتلندی جواب داد:
" من نمی توانم برای کاری که انجام داده ام پولی بگیرم".
در همین لحظه پسر کشاورز وارد کلبه شد.
اشراف زاده پرسید:
" پسر شماست؟"
کشاورز با افتخار جواب داد: "بله"
با هم معامله می کنیم.
اجازه بدهید او را همراه خودم ببرم تا تحصیل کند. اگر شبیه پدرش باشد، به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار خواهی کرد.
پسر فارمر فلمینگ از دانشکده پزشکی سنت ماری در لندن فارغ التحصیل شد و همین طور ادامه داد تا در سراسر جهان به عنوان سر الکساندر فلمینگ کاشف پنسیلین مشهور شد.
سال ها بعد، پسر اشراف زاده به ذات الریه مبتلا شد.
چه چیزی نجاتش داد؟
پنسیلین...
🍃 🍃
حسینی نسب:
🔴🔴🔴
چوپان گله گوسفندان را به آغل برد و همه درهای آن را بست چون گرگهای گرسنه سررسیدند ؛ درها را بسته یافتند و از رسیدن به گوسفندان
ناامید شدند ؛ برگشتند تا نقشه ای برای بیرون آمدن گوسفندان از آغل پیدا کنند.!!!
سرانجام ، گرگ ها به این نتیجه رسیدند که راه چاره ...برپایی تظاهراتی جلوی خانه چوپان است که در آن آزادی گوسفندان را فریاد بزنند !!!
گرگها تظاهرات طولانی را برپا کردند و به دور آغل چرخیدند
*چون گوسفندان فریاد گرگها را شنیدند*
*که از آزادی و حقوق شان دفاع میکنند...!!!**برانگیخته شدند و به آنها پیوستند...!!!*
آنها شروع به انهدام دیوارها و درهای آغلشان کردند تا این که دیوارها شکسته شد
و درها باز گردید و همگی آزاد شدند
گوسفندان به صحرا گریختند
و گرگها پشت سرشان دویدند
چوپان صدا می زد
و گاهی فریاد می کشید
و گاهی عصایش را پرتاب میکرد
تا بلکه جلوی شان را بگیرد
اما بی فایده بود ...
گرگها گوسفندان را
در صحرایی بدون چوپان و نگهبان یافتند
آن شب ...
شبی تاریک برای گوسفندان آزاد و رها بود
و شبی اشتها آور ...
برای گرگهای به کمین نشسته !!!
*روز بعد ...*
*چون چوپان به صحرایی که گوسفندان ؛ در آن آزادی خود را بدست آورده بودند رسید ...*
*جز لاشه های پاره پاره واستخوان های به خون کشیده شده چیزی نیافت*
❌ این حکایت مردمی است که
به دعوت و دام منافقین
و شیپور آزادباش دشمن خود و به امید واهی آزادی و بی بند و باری
به خیابان می ریزند !
گرانی هست ... بد هم هست ...
ولی تحمل می کنیم !
چون نا آرامی جدیدی در راه هست
بدتر از سال ۸۸ ...
مواظب باشیم ...!
⭕️ دشمنان کشور همگی جمع شدند در خارج از کشور ؛ پیش پدر خوانده های شان
و مرتب بر ضد کشور ایران جلسه دارند.
* جوکهای گرانی و کلیپ هایی از فقر مردم ... !!! برای تحریک مردم است.
*گرانی تنها چیزی هست که همه را به بیرون می کشاند*
واقعا هم این مردم درد دارند
کمر شان، از اقتصاد درهم ریخته، خم شده است.
با این اوضاع افتضاح اقتصادی ...
بیرون ریختن هم دارد !
من نیز دلم می خواهد بروم ...
🔺 اما نه ؛؛؛؛ نمی روم !
چون اغتشاشگرانِ بین مردم قصدشان * ارزانی برای مردم که نیست *
قصدشان * براندازی حکومت و به ذلت کشاندن این مردم نجیب و جنگ داخلی * است ؛ که اگر جنگ داخلی شود ؛ مردم کشور با هم درگیر شده و خواب راحت دیگر نداریم ؛ حال و روز فعلی کشور سوریه را ببینید.
نباید فریب این فتنه های جدید را خورد چون ما ملت امام حسینیم .
⛑ * گرگها به فکر آوردن رفاه برای مردم بازی خورده !!! نیستند ؛ دور نمای آنها تجزیه ایران است. *
🔻 تأمل کنیم !
ماهم از همین مردم هستیم ؛
گرانی برای همه ما نیز تبعات خودش را دارد ولی با صبوری و قناعت ؛ امنیت کشورمان را دستخوش حوادث و خوشحالی دشمنانمان نمیکنیم ؛ چرا که دشمن ؛ دشمن است و قصدش فرو پاشی کشور و ....
هر روز بخوانیم 🌺 یا أللّٰهُ یا رَحمٰنُ یا رَحیمُ!
یا مُقَلِّبَ القُلوبِ! ثَبِّت قَلوبنا عَلیٰ دینِکَ 🌺
#یک نفر هم آگاه بشه ...
در هر آنچه اتفاق بیفتد شریکی ..
انتشار بده
خانم علیمیرزایی (بردیا مومن):
اسب سواری ، مرد فلجی را سر راه خود دید ڪه عصا بدست پیاده میرود ،
مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند ڪرد و بر روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند !
مرد افلیج ڪه اڪنون خود را سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را ڪشید و گفت :
اسب را بردم ... و با اسب گریخت !
پیش از آنڪه دور شود صاحب اسب داد زد :
"تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی !
اسب مال تو ؛ اما گوش ڪن ببین چه می گویم"
مرد افلیج اسب را نگه داشت
مرد سوار گفت :
هرگز به هیچ ڪس نگو چگونه اسب را به دست آوردی !
می ترسم ڪه دیگر "هیچ سواری" به پیاده ای رحم نڪند
حڪایت ، حڪایت روزگار ماست !!
به قدرتمندان و ثروت اندوزان و ڪاخ نشینان بگویید :
شما ڪه با جلب اعتماد مستمندان و بیچارگان و ستمدیدگان ؛ اسب قدرت بدستتان افتاده ...
شماها ؛
نه فقط اسب ،
ڪه ایمان ،
اعتماد ،
اعتقاد
و ...
نان سفره مان را بردید ...
فقط به ڪسی نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید !!!
افسوس...ڪه دیگر ؛ نه بر اعتمادها اعتقادیست و نه بر اعتقادها اعتمادی !
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
.
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'