#بی_نمازها_خوشبخت_ترن!؟
مجازات ؛ روی تخت بیمارستان 🌸
پارت ۴
♡_____♡_____♡_____♡_____♡_____♡
بعد از دو هفته نشستم رو به روی بابا و گفتم:((من می خوام همه روز های هفته رو خونه حاج بابا بمونم ؛بعد از مدرسه میام خونه و غروب میرم اونجا )).
نمی دانستم چه اتفاقی افتاده؛ اما حاج بابا ،آنقدر مهربانی پای من ریخته بود که فکر می کردم کنار حاج بابا ماندن و در خانه شان زندگی کردن به دهنم شیرین تر است.
_______________________
کنار حاج بابا گذر عمر را نمی فهمیدم !
قرآن خواندنش به جا بود؛ بازی کردنش به جا ؛ اخبار گوش می داد و روزنامه می خواند .
گاهی که دلم از دنیا می گرفت ، مو هایم را می جویید و آن قدر حرف می زد تا بخندم و غمم را فراموش کنم .
بعضی روز ها حاج بابا خرازی اش را ........