بگذار امروز برایت ازچشمانتظاری بگویم... از واژهی انتظار...
۱۱ سال از فرزندم خبری نداشتم و هرلحظه منتظر بازگشتش بود تا آن جا که هرگاه کسی درب خانه را میزد به گمان بازگشت شاهین به سمت درب میدوید
هرگاه کاروانی از شهدابه تهران میآمدبه امید اینکه خبری ازفرزندم بگیرم به استقبال شهدا میرفتم.یک روز زمستانی هنگامی که برف هم شدید میبارید متوجه شدم کاروانی از شهدابه تهران آمده فوراً به سمت آن کاروان رفتم. در همین حال عکسی از من درکنار ماشین حمل شهدا گرفته شد که این عکس دررسانههای داخلی وخارجی بازتاب زیادی داشت
شاهین درجزیره مجنون به شهادت رسیدو پیکرش هم درباتلاقهای این جزیره ماند،اما بلاخره پس از ۱۱ سال به من خبر دادند که پیکر فرزندت بازگشته؛
وقتی برای دریافت پیکر او رفتم تنها چندکیلو استخوان تحویلم دادند و آن لحظه به یاد روز تولدش افتادم که تنها ۳کیلو داشت وآنروز هم ۳کیلو از استخوانش را تحویل دادند
راوی: مادر #شهیدشاهین_باقری
۱۲ اسفند ۶۲ ،سالروزشهادت شهید
📸 عکسی ازمادر یک شهید که جهانی شد
تهران-خیابان انقلاب-زمستان۱۳۷۴
عکاس: محسن برمهانی
یاران خوشنام #امام_زمان
╭┈──🌹🕊』
╰┈➤ @saberin_shahid_ghafari