#یک_جرعه_کتاب
🔹🔷
مصطفی تابستان ها در همدان سر کار می رفت و تا دوم راهنمایی خیاطی می کرد. اهل ورزش بود و خوب هم کشتی می گرفت. در درس و مدرسه هم سرآمد بود و گاهی برای یک مسأله دو راه حل داشت. در حیاط مدرسه بسکتبال او و دوستانش هم به راه بود.
🔹🔷
#هم_شاگردی_شهیدم
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن
#شهیدانه
ماشین سازمان در اختیارش بود!🕶
من هم سوار میشدم و با هم میآمدیم طرف تهران.🚘
عقب نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد.
رادیو را روشن کردم.📻
از پشت زد به شانهام.
«آقا، این رادیو مال شما نیست. این ماشین دولته، صداش هم مال دولته، تو که موبایل داری، هدفون بذار توی گوشت، گوش کن.»
از این تذکرها که میداد، به شوخی بهش میگفتم: «مصطفی با این کارها شهید نمیشوی!😂»
میگفت: «اتفاقاً اگر مراقب این چیزها باشی، یک چیزی میشوی.»🌱
#شهید_مصطفی_احمدی_روشــن
#نایب_زیاره_هستم
🌱🕊️