📌 صبر که تمام شود، فرج میرسد.
💐 ولادت #امام_صادق علیه السلام مبارک باد.
#داستانک
#مناسبتی
@montazeranezohour
📌 هندوانۀ شب یلدا
🍉 دستفروش: هندوانه، هندوانۀ شب یلدا؛ بدوبدو آخرشه.
_ بابا! یلدا بیهندوانه هم میشه؟
+ چرا نشه؟ اصل شب یلدا به دور هم بودنشه.
- یعنی اونایی که تنهان یلدا ندارن؟ حتی با هندوانه؟!
+ چطور مگه؟
- آخه مامان اون روز تو جمکران گریه میکرد و میگفت: «آقاجون! شرمندهایم که اینقدر یلدای غیبتت طولانی شده، شرمنده که تنهایید.» بابا یلدای انتظار رو هم جشن میگیرن؟
📖 #داستانک ویژه ی شب #یلدا
#مناسبتی
@montazeranezohour
🏨 مادرم را که بردیم بیمارستان، خواهرم پزشک کشیک بود. آنیکی خواهرم هم پرستار بخش کناری بود. پرستار شیفت چون خواهرهایم را میشناخت، نمیگذاشت آب توی دلمان تکان بخورد. تمام لحظات دستهای مادرم توی دستم بود. حتی میتوانستم تا توی اتاق عمل همراهش بروم. اما لحظهای که پرستار مادر را گذاشت روی ویلچر، با دیدن چهرهٔ مظلوم مادر اشک امانم نداد. تندی زدم بیرون. اشکم بند نمیآمد.
🎶 ناگهان صدایی در گوشم گفت: مادرم در کوچهها گم کرد راه خانه را... تنم لرزید.
یاد مادری افتادم که هیچ دلسوزی نداشت.
یاد مادری افتادم که جلوی چشم بچههای کوچکش سیلی خورد.
یاد مادری افتادم که نه پرستاری داشت و نه یاوری.
بعد زیر لب گفتم: من یک لحظه نگاه مادرم رو که تو اوج امنیت و توجه بود تاب نیاوردم… پس چی به سر بچههای فاطمه اومد… توی اون کوچه، وسط دود، وسط آتیش…
#داستانک ویژه ی شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 ماجرای کسی که ادعا میکرد حضرت زینب است...
▪️ سراسیمه نزد امام هادی علیهالسلام رفتیم و عَرضه داشتیم: «آقاجان! شخصی پیدا شده و ادعا میکند زینب کبری سلامالله علیها است! جمع کثیری از مردم- حتی مخالفان- جمع شدهاند که او را ببینند. حال چه کنیم؟»
▫️ امام علیهالسلام فرمودند: «اگر آن شخص زینب کبری باشد، چون ولایتِ تکوینی به عالم ملک و ملکوت دارد، حیوانات درنده به او کاری ندارند و احترامش را حفظ میکنند. او را در قفس شیر بیندازید تا کذب ادعایش ثابت شود.»
▪️ به اتفاق امام، آن زن را نزدیک قفس شیر بردیم. زنِ مدّعی ترسید و گفت: «شما میخواهید زینب کبری عظمی را بکشید؟ حال که من از دنیا نرفتم و به معجزهٔ الهی زنده ماندهام!»
▫️ در این حال امام هادی علیهالسلام داخل قفس شیر رفتند و بدون اینکه اتفاقی بیفتد از قفس خارج شدند. آنگاه آن زن شروع به استغاثه کرد و ادعایش را پس گرفت...
▪️ با خودم فکر میکردم، حضرت زینب کیست که ۱۵۰ سال بعد از عاشورا، چنان عظمت والاتری پیدا کرده که به نام او ادعا میکنند؟
او کیست که ولایت تکوینی به عالم ملک و ملکوت دارد؟ او کیست که حتی از درندگان کربلا- که از حیوان هم پستتر بودند- نترسید و شجاعانه برایشان خطبه خواند و جانِ برادرش را حفظ کرد؟
▫️ بیشک ایشان بارزترین نمونهٔ یک یاور امام هستند. بعد از این اتفاق، درسهای زیادی برای یاری امام زمانم گرفتم.
📖 #داستانک ؛ #حضرت_زینب
#امام_زمان
#ماه_رجب
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 این انقلاب امانتیِ امامزمانه...
🇮🇷 مردم پیروزی انقلاب را جشن میگرفتند و در شهر غوغایی بود.
حاجحسن همش تو فکر بود و رنگ و بوی جشن تو صورتش دیده نمیشد.
همه با تعجب نگاهش میکردند.
به حاجحسن گفتم: «حاجی چی شد؟ شما که از همهٔ محله بیشتر پیِ این انقلاب بودی. حالا چی شده الان تو فکری؟»
یه نگاه معناداری به من کرد و گفت: «تازه اول راهیم!»
خندیدم و گفتم: «حاجآقا خوبی؟ شاه رفت! همه چی تموم شد!»
سرش رو پایین انداخت و گفت: «الان این انقلاب امانتیِ امامزمانه. باید پرچمداری کنیم و برسونیمش به دست خودِ آقا. هرموقع خودش بیاد، اونوقت کلّ شهر رو چراغونی میکنم.»
🎉 انگار کلّ چراغای رنگی دور سرم چرخید و یه کوه مسئولیت افتاد رو دوشم.
نگاهم افتاد به مردم که همگی شاد و خندان بودند و بههم تبریک میگفتند.
بعد رو به آسمون گفتم: «اللهم عجّل لولیک الفرج».
📖 #داستانک ؛ویژه ی ۲۲ بهمن🇮🇷✌️
#امام_زمان
#ماه_رجب
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 ماهی رایگان...
🚕 کارم که تموم شد، راه افتادم به سمت خونه. شور و شوق بچهها و خانمم رو که دیدم، یاد قول مسافرت آخر سال افتادم. به همین خاطر، ماشینم رو بردم برای سرویس که برای مسافرت آماده باشه. بچهها بساط سفرهٔ هفتسین رو آماده کرده بودن تا بین راه، سال رو تحویل کنیم. بچهها گفتن که ماهی قرمز نخریدن و باید توی راه ماهی بخریم.
🐟 حالا بیا و درستش کن! مگه ماهی قرمز پیدا میشد! وقتی همهچیز رو بذاری برای دقیقه نود، همین میشه دیگه! توی مسیر یه تابلو دیدیم: «ماهی رایگان»! از این بهتر نمیشد.
🔺 سریع ماهی رو گرفتم و اومدم. انگار یه کارت همراه ماهی بود. با صدایی که کنجکاوی خانمم هم برطرف بشه خوندمش:
«حوّل حالنا الی احسن الحال». و چه کسی بهتر از «او» میتواند حال خوب را برای همه فراهم کند…
و چه شروع خوبی بود، همین یک کارت ساده…
📖 #داستانک
#امام_زمان
#ماه_شعبان
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زبانِ حال...
▫️ امالبنين خطاب بِه مولايش حسن گفت:
«اگر مادرت بیخانه است بگذار سقفی بر سر ما نيز نباشد» اينگونه معلمی بود كه مواسات را به ابالفضلش آموخت.
▪️ سجادجانم سجده طولانی كن كه فرزند منتقمت خواهد امد عزيز دلم باقر گوشهای از علومت را بشكاف كه خلقالله ببينند هر چه هست نزد شماست.
▫️ حضرت صادق بِه شيعيانت بشارت حضور منجی را بده كه زمين راستگوتر از تو بِه خود نديده خواهی آمد و دوباره خواهيم ساخت سرايی زيباتر از لولو و مرجان...
▪️ ویژه #تخریب_قبور_بقیع
📖 #داستانک
#مناسبتی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
💥 تردید در زندهبودنِ امام زمان...
▫️ یکی از حُکّام بغداد که از دشمنان آل رسول بود، وقتی عظمت و شکوه بارگاه کاظمین را میبیند نمیتواند عشق و علاقهٔ شیعیان و محبین اهل بیت را تحمل کند و دستور به تخریب قبور مطهر امامین کاظمین را میدهد. در همین حال، اطرافیان حاکم از اعتقاد شیعیان بر سالمماندنِ پیکر مطهر امامانشان برای او میگویند.
▪️ به این ترتیب، او به انجام این کار بیشتر راغب میشود و میگوید، اگر چنانچه این ادعا درست نباشد، حرم باید تعطیل شود. به او پیشنهاد میکنند که قبل از تخریب قبور کاظمین، این عمل را با قبر یکی از علمای شیعه به نام «محمدبن یعقوب کلینی» که شیعه به او ارادت زیادی دارد، امتحان کنند؛ چنانچه پیکر وی نپوسیده بود، دیگر احتیاج به تخریب و تعمیر قبور حرم نیست!
▫️ قبر مرحوم کلینی را کندند و دیدند که بدن آن عالم جلیلالقدر بدون تغییر و تازه مانده و مانند پیکر فردی است که یک ساعت پیش دفن شده است. پس حاکم از کار خود پشیمان شد و امر به تعظیم آن قبر کرد. سپس بر روی قبر، قبه عظیمی بنا کرد و آنجا محل زیارت مؤمنان شد. در حالی که خداوند از پیکرِ دوستداران خود حفاظت میکند، هنوز افرادی بر زندهبودنِ امام زمان دچار تردید میشوند…
📆 ۱۹ اردیبهشت روز بزرگداشت شیخ کلینی
📖 #داستانک
#مناسبتی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
⁉️ به دفتر گمشدگان رفت.
خادم پرسید: میتونم کمکتون کنم؟
با بغض گفت: سالهاس گم شدم. کسی #امام_زمان منو ندیده؟
#داستانک
#دلنوشته_های_مهدوی
@montazeranezohour
📌 آثار بعد از ظهور...
🔹 بالاخره روز موعود فرا رسید. با پدرجان راهی موزه شدیم. موزهای که تعریفش را زیاد شنیده بودم. وارد تالار اصلی که شدیم پدر گوشهای ایستاد و گفت: «خب، حامد جان! اطلاعات کلّی رو برات میگم، اما جزئیات بمونه برای هر بخش خاص. ببین عزیز جان! تاریخ آثار موجود در اینجا به طور کلی به دو طبقه و به دو بخش قبل و بعد از ظهور منجی جهان یعنی حضرت مهدی علیهالسلام تقسیم میشه.»
🔸 با شنیدن نام امام صلواتی فرستادیم. چشمان پدر حتی با آوردن نام حضرت بر زبان، از شوق برق میزد. پدر در ادامه گفت: «میراث فرهنگی بیشتر نقاط جهان در این موزه نگهداری میشه که در بخشهای مختلف هنری، صنایع غذایی، صنعت تولید، فناوری و هوش مصنوعی، ادوات جنگی، کتب و آثار علمی و ورزشی و... تقسیمبندی شده و آمادۀ تماشای شما گل پسر بنده است! خب حالا بگو ببینم از کدوم طبقه شروع کنیم؟»
🔹 پاسخ دادم: «اول از همه بریم بخش قبل از ظهور رو ببینیم.» در طبقه مذکور کلی آثار باستانی دیدم که حاصل تلاشها و رنجهای بشر در رسیدن به پیشرفت بود. پدر با دیدن برخی آثار فرهنگی یاد خاطراتش میافتاد و برایم توضیحاتی میداد.
🔸 اما وقتی به طبقۀ مربوط به آثار بعد از ظهور رسیدیم واقعاً حیرتزده شدیم؛ آثار این طبقه از پیشرفت خارقالعادهای بهره برده بود که اصلاً قابل مقایسه با بخش قبلی نبود! به یاد اون حدیث امام صادق علیهالسلام افتادم که فرمودند: «علم ۲۷ شاخه دارد که تنها دو شاخه از آن تا زمان ظهور برای بشر آشکار خواهد شد و ۲۵ شاخهٔ دیگر در زمان دولت آرمانی امام موعود آشکار میشود.»
📆 ۲۸ اردیبهشت روز جهانی موزه و میراث فرهنگی گرامی باد.
📖 #داستانک
#مناسبتی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
باز هم عذرخواهی و باز هم...
📱 غرق دیدن تصاویری در اینستاگرام بود که به شدّت نظرش را به خود جلب کرده بودند. ناگهان متوجه حالش شد؛ نگاهش را دزدید و با شرمساری گوشیاش را کنار گذاشت. عرق شرم بر پیشانیاش نشست. داشت به آخرِ شب فکر میکرد که چگونه از غفلتش با امام زمان حرف بزند، باز هم عذرخواهی و باز هم...
#داستانک ویژه ی منتظران #امام_زمان
#دلنوشته_های_مهدوی
@montazeranezohour
📌 یاوران مهدیِ فاطمه
▫️ بارها برای اینکه مدافع حرم بیبی زینب شود اقدام کرده بود، اما مصلحت نبود که عازم سوریه شود. رفیقش اما به سوریه رفت و شهید شد.
▪️ دوست شهیدش یکشب به خوابش آمد و گفت: «خوشا به حالت که هر لحظه برای یاری امامت، جانفشانی میکنی. غصه نخور! به زودی در روزهایی سرنوشتساز، ما شهدا، به حال شما یاوران مهدیِ فاطمه غبطه خواهیم خورد. خودت را برای شب عملیات آماده کن. گره پوتینت را محکم ببند. شهادتت نزدیک است.»
🗓 ۱۸ مرداد، روز بزرگداشت شهدای مدافع حرم و سالروز شهادت شهید محسن حججی گرامی باد.
#امام_زمان
#داستانک
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 برگرد ای چارهٔ زندگیام...
🔸 میان شلوغی جشن میدان مرکزی شهر، زمزمههای آرام جوانی کنار دستم، توجه همه را جلب کرده بود. دستانش را سَدّ اشکهای جاری چشمانش کرده بود و با نالههای دلسوزی که از حس نابش خبر میداد، او را از خود بیخود کرده بود و از پشیمانیاش میگفت:
«ببخش آقا که خیال کردم بی تو زندگی، زندگی است. برگرد ای چارهٔ زندگیام.»
📖 #داستانک ویژه ی #عید_بیعت
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 تکهسنگ...
🔸 در پیادهرو قدم میزد. فکرش مشغول بود. درآمدش زیاد نبود و همین ناراحتش میکرد؛ نه به خاطر خودش، بیشتر به این خاطر که نمیتوانست آنطور که دوست دارد به خیریهای که مزین به نام صاحبالزمان بود، کمک کند.
🔹 پایش به تکهسنگی بزرگ خورد. سنگ را برداشت و در باغچهٔ کنار پیادهرو گذاشت. نفسی عمیق کشید و با آرامش به راهش ادامه داد.
انگار تکهسنگ یک نشانه بود. نشانهای تا او بفهد، کمک به امام زمان به همین سادگی است. به سادگی برداشتن یک سنگ از جلوی پای دیگران.
📝 #داستانک
#امام_زمان
#دلنوشته_های_مهدوی
@montazeranezohour
📌 منتظران واقعی...
▫️ - مامان! چند شب دیگه باید بخوابم تا بابابزرگ بیاد خونهمون؟
- پنج شب دیگه عزیزم.
- یعنی صبح که بشه، چهار شب دیگه میمونه؟
- آره درسته. تا چشم بهم بزنی، پنجشنبه میشه و بابابزرگ از شهر خودشون میاد اینجا و یه مدت پیشمون میمونه.
- نه مامان! سریع نمیگذره! من هرچی ساعت رو نگاه میکنم، آرومآروم میگذره. با امشب، پنج شب طولانی باید بگذره.
▫️ بغض گلوی مادر را گرفت. چون به یاد امام زمانش افتاد. اگر منتظران واقعی هم همینقدر انتظار برایشان سخت بود، قطعاً وضع موجود در جهان این نبود.
📖 #داستانک ؛ ویژه روز جهانی کودک
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 سلام یوسف...
▪️ گفت: چشمانت بیسو شده، در دلم گفتم: چشمانی که جمال بیمثال او را نمیبیند همان به که بیسو باشد، گفت: دیر آمدی، تازه فهمیدی که باید میآمدی، در دلم گفتم: آری دیر آمدم اما نه برای چشمانم، دیر فهمیدهام که دنیا بی او ارزش دیدن ندارد، دیر فهمیدهام که باید میآمدم به سوی تو...
▫️ سلام یوسف، به چشمانم آموخته بودم که جز تو را نبینند، سالهاست که در جست وجوی توام آنقدر دیر آمدی که دیگر دنیا را نمیخواهم ببینم گویا چشمانم دیگر بیتو دنیا را نمیخواهند، تمام وقت به تو میاندیشیدم وقتی که فهمیدم چشمانم بیسو شدهاند
هنوز یعقوب نشدهاند برای تو، هنوز در فراقت خون گریه نمیکنند کاش پرده از چشمانم میگشودی و بینایم میکردی، کاش پیراهنت را به دستان نسیم میسپردی تا که از عطر تو وجودم جان میگرفت
🔅 یوسف تا نیایی گره این زندگی وا نمیشود دیگر بدون تو بودن ممکن نیست این را حتی هوای شهر هم میداند، بازگرد یوسف...
📖 #داستانک
#دلنوشته_های_مهدوی
#امام_زمان
@montazeranezohour
📌 دفتر بسیج
🚪 سالها بود جلوی دفتر بسیج مینشست و زل میزد به در. میگفت، اگر بیاید حتما این طرفها پیدایش میشود.
آخر دیده بود اینجا زیاد اسمش را میآورند.
🌷 روز بسیج دانشآموزی گرامی باد.
#داستانک
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 شاید کفش او باشد.
▪️ ایام فاطمیه، مجلس میگرفت و خودش جلو در میایستاد و با عبایش، غبار کفش عزاداران را پاک می کرد.
علت را پرسیدند.
گفت: مگر می شود مجلس عزای مادر باشد و فرزندش، نیاید. جلو در ایستادهام، شاید کفشی که پاک میکنم، کفش او باشد.
📖 #داستانک ؛ #فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 مونس تنهایی منتظرانِ...
🔸 مثل همیشه قبل از سوار شدن زنگ زد و گفت: کاری نداری؟ برای دریا خانم سفارشی نداری؟ صدای بوق ممتد کِشتی نگذاشت، آخرین جملاتش را واضح بشنوم.
🔹 دوباره رفت و من ماندم و دلتنگی و انتظار و قاب عکسی که تنها دلخوشیام در سفرهایش بود و عکس دونفرهمان در جمکران که بهانهٔ دردِ دل با آقا بود تا کم نیاورم. آقایی که فرید است و مونس تنهایی منتظرانِ تنها…
📖 #داستانک ؛ به مناسبت روز نیرو دریایی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 مدرّس یک گروه...
▫️ «مدرّس یک گروه بود. جلوی قدرت رضاشاه، آن قدرت شیطانی، به تنهایی ایستاد… با اینکه پیرمردی تنها بود. آنها همهچیز را میخواستند بههم بزنند تا انسان و انسانیتی نماند؛ اما مدرّس وظیفه خود دانست که اگر تنها هم باشد، یکتنه بجنگد.»
▪️ پسر بعد از شنیدن سخنان امام خمینی، لپتاپش را بست. سپس با خودش زمزمه کرد:
آیا من هم مانند مدرّس، برای حفظ اسلام و زمینهسازی ظهور آخرین منجی تلاش کردهام؟
📖 #داستانک ؛ به مناسبت سالروز شهادت آیتالله سید حسن مدرس
#امام_زمان
#فاطمیه
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 سرباز آماده باش!
_ پدر، امام زمان که هر سال #فاطمیه این همه خادم و عاشق دارند چرا قیام نمیکنند؟
+عزیزم امامزمان سالهاست منتظر سربازهای آماده باشی از میان همین عشاق هستند.
_ سرباز آماده باش!یعنی چه؟
+یعنی مثل حضرت مادر ثانیهای از هیچ تلاشی برای حمایت از امام زمانت دریغ نکنی.
📖 #داستانک
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
#فاطمیه
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 میراث مادر
☀️ هوا حسابی گرم بود.
عرق از سر و رویش میچکید.
عابری ناشناس متلکی نثارش کرد و گفت: یه وقت زیرِ پتو دم نکشی کلاغ سیاه!
خم به ابرو نیاورد. استوار به راهش ادامه داد.
دوست داشت میراث مادر را حفظ کند تا لایق لبخند رضایت فرزندش، مهدی فاطمه شود.
#داستانک ؛ ویژه ی #فاطمیه
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 مگر فقط در خانه را سوزاندند؟!
▪️ روضه خوان می گفت: به خاطر منافعشان، بیرحمانه حمله کردند و درِ خانه امام زمانِ خود را سوزاندند و....
جوانی دم در نشسته بود، مشتش را بر پا میکوبید و خیره به کتیبه روی دیوار مینگریست و می خواند: مگر فقط در خانه را سوزاندند؟!
📖 #داستانک ویژه ی ایام #فاطمیه
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌 نامی جدید...
🎄 روی شیشهٔ بخارگرفته نوشتم: «کریسمس».
از خانه بیرون زدم تا کمی قدم بزنم. کریسمس بود و شهر غرق سکوت و سفیدی. برف آنقدر زیاد بود که قد چکمههایم جواب نمیداد، اما حال خوبی داشتم.
از تنها قدمزدن خسته شدم. ایستادم و به پشت سر و ردّ پایی که از خود به جا گذاشته بودم نگاه کردم، اما از شدت تعجب خشکم زد.
با دقت به اطراف نگاه کردم؛ کسی در آن نزدیکی نبود. مانده بودم که این ردّ پای دوم برای کیست که دقیقاً همینجا کنار من تمام شده است!
👣 مسیر را به دنبال اثری از صاحب آن ردّ پا برگشتم. به خانه رسیدم. ردّ پا درست از آنجا شروع شده بود.
چشمم به پنجره افتاد. جایی که نوشته بودم «کریسمس» و اما حالا شده بود: «کریسمس مبارک».
داخل خانه شدم. خانه حال و هوای عجیبی داشت. انگار کسی با نفسش، آنجا را گرم و زنده کرده بود. سرحال شدم. دیگر احساس تنهایی نمیکردم. احساس میکردم، ردّ پای یک ناجی در میان است.
☕ برای خودم قهوه درست کردم و روی مبل نشستم. موبایلم را برداشتم.
کلمه منجی را جستوجو کردم. نرمافزار «منجی وعدهدادهشده» را پیشنهاد داد و من با نامی جدید آشنا شدم: «مهدی»…
📖 #داستانک به مناسبت شروع سال جدید میلادی
#امام_زمان
#حجاب
#حاج_قاسم
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8
📌همه چی تموم...
+ داشت با آب و تاب از ویژگیهای خواستگارش میگفت: خیلی خوشتیپ و خوش اخلاق و باادبه.
_ گفتم: همین؟
+ گفت: نه. هم خونه داره، هم ماشین. مدیر عامل یه شرکت موفق و دانشجوی دکتراست. خلاصه همه چی تمومه.
_ گفتم: رابطهاش با خدا و امام زمان چطوره؟
+ گفت: گاهی نماز میخونه، اما امام زمانی نیست. کلاً سرش تو کار خودشه.
_ لبخند زدم و گفتم: به نظرم بیشتر فکر کن، چون خیلی مونده تا این آقا همه چی تموم بشه!
📖 #داستانک
#امام_زمان
#دلنوشته_های_مهدوی
@montazeranezohour