eitaa logo
ماه 💫بهارستان
222 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.6هزار ویدیو
105 فایل
رسانه ای در جهت: 💎اخبار 📍اطلاع رسانی 💎گزارشات 📍تبلیغات و... برای مردم خوب بهارستان💐 « صدای مردم» ✍️ارتباط با ادمین @sana888666✍️ A media for the good people of Baharestan "Voice of people" 🌐 آدرس کانال📩
مشاهده در ایتا
دانلود
📸 تصویری از دیدار صبح امروز تولیدکنندگان و فعالان اقتصادی کشور با رهبر انقلاب ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
🔺پروژه «فیبرنوری منازل و کسب و کارها» در ۱۰ شهر اصفهان در دست اجراست مدیرکل ارتباطات و فناوری اطلاعات اصفهان: 🔹پروژه «فیبرنوری منازل و کسب و کارها» در ۱۰ شهر استان در دست اجرا و بیش از ۳۴۷ کیلومتر حفاری برای آن انجام شده است. 🔹این پروژه در شهرهای شاهین‌شهر، نجف‌آباد، خمینی‌شهر، داران، گلپایگان، خوانسار، بهارستان، فولادشهر، مبارکه و مجلسی در حال اجراست. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
🔺۱۵۰ دقیقه ورزش در هفته برای برخورداری از زندگی سالم ضروری است یک متخصص فیزیولوژی ورزشی در اصفهان: 🔹حداقل ۱۵۰ دقیقه ورزش در هفته برای برخورداری از زندگی سالم و پیشگیری از ابتلا به بیماری هایی مانند دیابت و پوکی استخوان ضروری است. 🔹این مدت زمان ورزش کردن یکی از شاخص‌های استاندارد سازمان بهداشت جهانی برای داشتن سبک زندگی سالم است. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
✍️ 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را می‌شنیدم و تلاش می‌کردم از زمین بلند شوم که صدای بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید. یکی از مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمی‌بینید دارن با تانک اینجا رو می‌زنن؟ پخش شید!» 💠 بدن لمسم را به‌سختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد. او همچنان فریاد می‌زد تا از مقام فاصله بگیریم و ما می‌دویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام می‌آید. 💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت به‌سرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم. رزمنده‌ای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمی‌داد و من می‌ترسیدم عباس در برابر گلوله تانک شود که با نگاه نگرانم التماسش می‌کردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلوله‌های خمپاره را جا زد و با فریاد شلیک کرد. 💠 در سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشی‌ها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و به‌سرعت برگشت. چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده می‌شد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 تکیه‌ام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانی‌ام شکسته است. با انگشتش خط را از کنار پیشانی تا زیر گونه‌ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ شکست و اشک از چشمانم جاری شد. 💠 فهمید چقدر ترسیده‌ام، به رزمنده‌ای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند. نمی‌خواستم بقیه با دیدن صورت خونی‌ام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس می‌گوید :«داعشی‌ها پیغام دادن اگه اسلحه‌ها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.» 💠 خون در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟» عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمی‌دانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بی‌توجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب می‌لرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!» 💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«می‌دونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار حراج‌شون کردن!» دیگر رمقی به قدم‌هایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد. 💠 اگر دست داعش به می‌رسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل! صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ داعش را با داد و بیداد می‌داد :«این بی‌شرف‌ها فقط می‌خوان ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمی‌کنن!» 💠 شاید می‌ترسید عمو خیال شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون می‌جنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟» اصلاً فرصت نمی‌داد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی می‌کنه تو این جهنم هلی‌کوپتر بفرسته!» 💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیات‌شون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی می‌رسن!» عمو تکیه‌اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش می‌جنگم!» 💠 ولی حتی شنیدن نام امان‌نامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد. چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت... ... ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
4_6041886368236308786.mp3
7.2M
هفت دقیقه قبل خواب با چشمان بسته گوش بدین ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
مهم نیست که قفلها دست کیه مهم اینه که کلیدها دست خداست از ته دل دعا میکنم شاه کلید تمام قفلها رو از خداوند هدیه بگیرید شبتون آروم ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌‌ آغاز می‌کنیم روزی دیگر از کتاب زندگیمان را             با ذکر مقـدس 🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃      🌸الهـی بـه امیـد تـو 🌸 و مُهر می‌زنیم به نام پر برکت صاحب لحظه‌ها          ♥️امام زمان عج ♥️ 🌼اَللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِکَ ألْـفَـرَج🌼 ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️ 💠 امام على عليه السلام: شادی مومن به فرمانبرداری از پروردگارش است و اندوه او بر گناه خویش است. ✅ غررالحکم ج ۴ ص ۱۵۶ ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
🗞 چهارشنبه ۱۱ بهمن ماه ۱۴۰۲ شماره ۴۷۶۵ 🔺مشارکت بر مدار اطمینان 🔺کنترل فرونشست زمین با تصفیه آب‌های پایدار 🔺 «آف شور» مشکل گشای تجارت ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
«روزنامه_اصفهان_زیبا؛_۱۱_بهمن_۱۴۰۲».pdf
2.82M
🛑پی دی اف کامل روزنامه اصفهان زیبا را مطالعه کنید ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
✅ پویش بزرگ عکس و فیلم ✅ 🇮🇷🇮🇷 پرچم افتخار 🇮🇷🇮🇷 🔺از پرچم مقدس ایران که به مناسبت دهه فجر بر سر درب خانه یا مغازه خود نصب کرده اید عکس و فیلم بگیرید و به شناسه @parcham_iran یا شماره ۰۹۹۳۵۱۳۵۱۶۰ در پیامرسان ایتا ارسال کنید. 🔺فیلم ها به صورت افقی و با بهترین کیفیت و حداکثر ۳۰ ثانیه باشد. 🔺تصاویر ارسالی درکانال ایتا خبرگزاری بسیج ناحیه امام حسین(ع) به آدرس @basijnews_amamhosenisfahan به نمایش گذاشته خواهد شد. 🔺به ۱۰ نفر که بهترین عکس و فیلم را ارسال کرده باشند جوایزی اهدا خواهد شد. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری جالب از راه‌رفتن ربات انسان‌نمای تسلا اپتیموس 🔹ایلان ماسک با انتشار ویدیویی در شبکه اجتماعی ایکس، راه‌رفتن ربات انسان‌نمای اپتیموس را به نمایش گذاشته است. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
🔺کاهش سن جراحی‌های زیبایی به ۱۴ سال عضو هیئت مدیره انجمن علمی راینولوژی ایران: 🔹انجام عمل جراحی زیبایی برای دختران از ۱۴ سالگی و پسران پس از ۱۶ سالگی انجام می‌شود. 🔹در برخی مواقع برای پزشک زیبایی طی یک روز حدود ۲۰ تا ۳۰ جراحی ثبت شده که اصلا امکان‌پذیر نیست. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
ما نمی‌توانیم عادت‌هایمان را حذف کنیم، بلکه می‌توانیم آن‌ها را با عادت‌های دیگر جایگزین کنیم و همچنین عادت‌ها یک‌شبه و آنی به وجود نمی‌آیند و یک‌شبه و آنی هم‌ تغییر و از بین نمی‌روند؛ و برای تغییر یک عادت باید تمرین و پافشاری کرد. 📕 قدرت عادت ✍🏻 چارلرز داهیل ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
داستان یک تصمیم وقتی صحبت از بنیانگذاران شرکت اپل می شود همه از استیو جابز و استیو وزنیاک نام می برند. اما در روزهای اول اپل نفر سومی هم وجود داشت. او بعد از 12 روز سهامش را به ۸۰۰ دلار به استیو جابز فروخت. او اکنون می توانست صاحب صدها میلیون دلار ثروت باشد اما تصمیمی که گرفت زندگی او را تغییر داد و اکنون به عنوان مهندسی بازنشسته، روزگار می گذراند!!. نام او رونالد واین بود. هرگز تسليم نشويد. شايد تا موفقيت تنها يك اينچ باقي مانده باشد... ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
چهار اصل بی نیازی از طبیب در طب امیرالمونین علیه السلام امام علی (علیه السلام) در سفارشی به فرزند خود امام مجتبی (علیه السلام) فرمودند: فرزندم! آیا چهار نکته به تو نیاموزم که با رعایت آنها از طبابت بی نیاز شوی؟ عرض کرد: چرا، ای امیر مؤمنان. حضرت فرمودند: 1⃣تا گرسنه نشده ای غذا نخور 2⃣تا اشتها داری از غذا دست بکش 3⃣غذا را خوب بجو 4⃣قبل از خوابیدن قضای حاجت کن. اگر این نکات را رعایت کنی، از طبابت بی نیاز می شوی. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
🍚 ضدعفونی طبیعی 🔷 وقتی غذا همراه با استفاده می‌شود، از سنگینی غذا کاسته می‌شود 🍘 باید توجه داشت اینكه توصیه شده قبل و بعد از غذا نمک چشیده شود، چشیدن نمک منجر به ترشح و تحریک بزاق و تحریک اشتها و ضد عفونی شدن مجاری می‌شود. 🍘 قبل از اینكه غذا وارد دهان و گوارش شود و نیز وقتی كه انسان غذایش را خورد، خوب است كه در حد مختصری از نمک بچشد این امر موجب می‌شود نمک در فضای دهان و مری و تا حدودی معده باقی بماند و آن قسمت‌ها را ضد عفونی کند ▫️ زیادتر نگه داشتن نمک طبیعی در دهان، پس از غذا نیز موجب میشود دندان های سالمی داشته باشید. ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
✍️ 💠 در را که پشت سرش بست صدای مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد. دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود. 💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمی‌زند زیرا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود. چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرین‌تر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه می‌زد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمی‌گشت. 💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی‌ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و می‌ترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم. پس از یک روز روزه‌داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از برای حیدر ضعف می‌رفت. 💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود. گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل می‌کردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش می‌چکید. 💠 چند روز از شروع می‌گذشت و در گیر و دار جنگ فرصت هم‌صحبتی‌مان کاملاً از دست رفته بود. عباس دلداری‌ام می‌داد در شرایط عملیات نمی‌تواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم. 💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را می‌لرزاند. شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم می‌خواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، می‌خوای باهاش حرف بزنی؟» 💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بی‌خبرم! انگار صدایم هم از در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظه‌ای سکوت، صدای ضربه‌ای و ناله‌ای که از درد فریاد کشید. 💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد می‌تونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!» احساس نمی‌کردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و به‌جای نفس، خاکستر از گلویم بالا می‌آمد که به حالت خفگی افتادم. 💠 ناله حیدر همچنان شنیده می‌شد، عزیز دلم درد می‌کشید و کاری از دستم برنمی‌آمد که با هر نفس جانم به گلو می‌رسید و زبان عدنان مثل مار نیشم می‌زد :«پس چرا حرف نمی‌زنی؟ نترس! من فقط می‌خوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!» از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفس‌های بریده‌ای که در گوشی می‌پیچید و عدنان می‌شنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت می‌برم!» 💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر منه و خونش حلال! می‌خوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود. جانی که به گلویم رسیده بود، برنمی‌گشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمی‌آمد. 💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. پیشانی‌ام دوباره سر باز کرد و جریان گرم را روی صورتم حس کردم. از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا می‌زدم و دلم می‌خواست من جای او بدهم. 💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال می‌کردند سرم اینجا شکسته و نمی‌دانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه است که از جراحت جانم جاری شده است. عصر، حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته جانم شده بود. 💠 ضعف روزه‌داری، حجم خونی که از دست می‌دادم و عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت. گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زن‌عمو هر سمتی می‌رفتند تا برای خونریزی زخم پیشانی‌ام مرهمی پیدا کنند و من می‌دیدم درمانگاه شده است... ... ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
4_5886533230726746531.mp3
9.42M
🌙 قبل از گوش دادن این بی‌کلام به همه اون روزهایی که قراره بیان و لبخند بیارن روی لبتون فکرکنید.
« رَبَّنَا وَلَا تُحَمِّلْنَا مَا لَا طَاقَةَ لَنَا بِهِ » خدایا آنچه را که طاقت آن نداریم بر دوش ما مگذار... (بقره-۲۸۶) شبتون آرووم ━═━⊰❀🌸❀⊱━═━ 🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان بپیوندید 🌱 https://eitaa.com/Month14B
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا