آغاز میکنیم روزی دیگر
از کتاب زندگیمان را
با ذکر مقـدس
🍃بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ🍃
🌸الهـی بـه امیـد تـو 🌸
و مُهر میزنیم به نام
پر برکت صاحب لحظهها
♥️امام زمان عج ♥️
🌼اَللَّھُـمَ ؏ـجِّـلْ لِوَلیِکَ ألْـفَـرَج🌼
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
💐 سالروز بیست و دو بهمن روز پیروزی انقلاب اسلامی مبارک💐
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شعبان شد و پیک عشق از راه آمد
💖عطر نفس بقیة الله آمد
🌸با جلوه سجاد، ابوالفضل و حسین
💖یك ماه و سه خورشید در این ماه آمد.
🌸حلول ماه شعبان
و اعیــاد شعبانیـه مبـارک 🎉💐
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🌹 صدقه اول ماه برای امام زمان عج فراموش نشود
🔹 در کتاب مکیال المکارم از وظایف ما نسبت به امام زمان علیه السلام در وظیفه شماره ۲۳ و ۲۴ آمده است :
🔺صدقه دادن به قصد سلامتی امام زمان
🔺 صدقه دادن به نیابت از امام عصر
🔴 امام صادق علیه السلام فرمودند :
اگر کسی یک درهم خرج امام زمان (علیه السلام) کند آن یک درهم از دو میلیون درهم در سایر کارهای خیر فضیلتش بالاتر است.
🔵 هر کسی قصد کار خیر دارد بسم الله...
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔶 ۴۵ سال ناجوانمردانه بهت حمله کردند.
جنگ، ترور، تحریم، رسانههای معاند، فتنه، خیانت و...هیچ چیز دیگری نتوانست پیشرفت تو رو متوقف کنه.
تو، چون کوه، مقتدر بودی و ماندی.
روزت مبارک ای تمام غرور ما
روزت مبارک آقای جمهوری اسلامی ایران❤️
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺عیدی بازنشستگان تأمین اجتماعی تا ۱۰ اسفند واریز میشود
مدیرعامل سازمان تأمین اجتماعی:
🔹پس از اتمام پرداخت حقوق بهمن ماه بازنشستگان عیدی واریز میشود.
🔹در حال تامین منابع هستیم و انشاءالله تا دهم اسفندماه عیدی پرداخت میشود.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺ارسال گسترده پیامکهای جعلی یارانه معیشتی
🔹همزمان با برنامه های جدید دولت برای گستره دایره یارانهای نقدی و کالابرگ الکترویک بازار پیامکهای جعلی با عناوین غیر واقعی در خصوص یارانه داغ شده است.
🔹در پیامک زیر از مخاطب خواسته شده برای مشاهده یارانه معیشتی از طریق لینکی در داخل پیامک قرار داده شده پیگیری انجام شود.
🔹این درحالی است که به وضوح یک لینک مشکوک با آدرسی نامعتبر در این پیامکها قرار داده شده که احتمالا هدف ارسال کنندگان ان سود جویی از مردم است.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
ســ😍✋ــلام
صبحتون بخیرو شادی🕊🌸
حال دلتون خوب
وجودتون سلامت
زندگیتونغرقدرخوشبختی🕊🌸
ایام به کامتون
و روز و روزگارتون شـاد
امروزتان سرشار از مهر خــدا🕊🌸
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🗞 دوشنبه ۲۳ بهمن ماه ۱۴۰۲ شماره ۴۷۷۲
🔺اصفهان، پشتیبان همیشگی انقلاب
🔺تدوین برنامه جامع همکاری اصفهان
🔺ثمره استارتاپهای اصفهانی
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
«روزنامه_اصفهان_زیبا؛_۲۳_بهمن_۱۴۰۲».pdf
6.81M
🛑پی دی اف کامل روزنامه اصفهان زیبا را مطالعه کنید
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
♦️#سخن_نور
💠امام على عليه السلام: موفقترین کارها کاری است که با رازداری کامل انجام شود.
✅ غررالحکم حدیث ۳۲۵۴
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
⭕️مرکز مشاوره خانواده مهر بهارستان رایگان برگزار میکند ⭕️
💠برگزاری کارگاه نوجوان با موضوع فرزند پروری امن تا نوجوانی لذت بخش
با حضور:
🔸سرکار خانم حاج خدابخشی(مشاوره کودک و نوجوان)
🗓زمان:چهارشنبه ۲۵ بهمن ماه ۱۴۰۲
⏰ساعت: ۹:۴۵ الی۱۱:۳۰
🏢مکان:بلوار بهشت، شهدای گمنام،فرهنگسرای ایثار و شهادت شهر بهارستان، ساختمان شیشه ای، درب دوم
#مرکز_مشاوره_خانواده_مهر_بهارستان
🔰لینک کانال:
@khanevadehmehr_baharestan
🔰ارتباط با ادمین:
☎️09135902974
🆔@Khanevademehr_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسئول داره گزارش میده از آبرسانی دریا به یه سری استان ها....
آقا چندبار تاکید میکنن: اول اصفهان، اصفهان چی شد؟
#اصفهان_حماسه_ساز
🔺شارژ ۳۵۰ هزار تومانی بنکارتهای مادران باردار و شیرده نیازمند حمایت غذایی
مدیرکل بهداشت کمیته امداد:
🔹۳۵۰ هزار تومان بنکارتهای مادران باردار و شیرده نیازمند حمایت غذایی شارژ میشود.
🔹بنکارت مشمولان تا آذرماه به طور منظم شارژ و لیست اسامی مادران مشمول برای دیماه نیز ارسال شده است.
🔹مادرانی که توسط امداد مساعدت میشوند، توسط وزارت رفاه مورد حمایت قرار نمیگیرند.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔺️کاهش ذخیره ۱۷ سد مهم کشور به زیر ۲۰ درصد
🔹درحال حاضر با وجود ۲۰ میلیارد و ۷۸۰ میلیون مترمکعب آب ذخیره شده در سدهای کشور، ۴۲ درصد ظرفیت مخازن سدها پُر و ۵۸ درصد این ظرفیت خالی است.
🔹۱۷ سد مهم کشور ذخایر آبی زیر ۲۰ درصد دارند، بهعبارتی بیش از ۸۰ درصد ظرفیت مخازن آنها خالی است.
🔹همچنین در ۱۷ سد کشور نیز ذخایر آبی آنها نسبت به زمان مشابه سال قبل که سالی خشک و کمبارش بوده، بین ۲۵ تا ۹۱درصد کاهش داشته است.
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🔴فضیلت صلوات در ماه شعبان
در آسمان، دریایی است که آن را دریای برکات
گویند و بر لب آن دریا درختی است که آن را
درخت تحیّات نامند بر آن درخت آشیانه
مرغی است به نام مرغ صلوات.
🟠وقتی مؤمنی در ماه شعبان بر سیّد
پیغمبران محمد مصطفی(ص) صلوات فرستد،
خدا آن مرغ را امر نماید تا در آن دریا غوطه
خورد و پرهای خود را بفشارد.هر قطره ای که
از پرهای آن مرغ بریزد، ملکی خلق نماید و
جمیع آن فرشتگان به تقدیس و تحمید و مدح
و ثنای پروردگار مشغول گردند و ثواب آنها در
دیوان اعمال صلوات فرستنده ثبت گردد.
📚وسائل الشیعه، ج 10 ص ۴۹۲
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
🌹 یا اباصالح تولد جدتون مبارک 🌹
🔴 امام حسین علیه السلام فرمودند:
🔵 نهمین فرزند من، قائم به حقّ است. خداوند به وسیله او زمین مرده را دوباره زنده خواهد ساخت.
💚 عاشقان حسین، منتظران مهدی💚
━═━⊰❀🌸❀⊱━═━
🌱 به کانال ماه🌙 بهارستان
بپیوندید 🌱
https://eitaa.com/Month14B
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاهش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و نوشتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و او در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد