نشسته بودم
قبرها را تا آنجا که در محدوده دید بود، برانداز میکردم
به پرچم های ایران که بر بالای سرشان نصب بود
به عکس هایشان .. رد نگاهشان
به اسم ها ، به سن ها ، به پیشوندی که به اسمشان الصاق بود که معرف آنهاس یعنی #شهید ،
نگاه می کردم و آه می کشیدم ..
با خود می گویم
صد سال دگر #کجایم؟!
و مطمئن هستم که در این دنیا نخواهم بود..
فکر می کنم ..
از روحی که یک روز از بدن خارج خواهد شد
به جسمی که سرازیر قبر می شود
به ترسی که نکیر و منکر می آیند..
به چشم هایم ، که قرار است به جای این مناظر به کجاها خیره شوند؟!
جهنم و تاریکی هایش؟!
آتش و عذاب هایش!؟
پاهایم چه؟!
می خواهند در کدام راه قدم بگذارند؟
چند هزار سال باید بِدَوند تا برسند؟!
دست هایم چه می شود؟!
در آتش کدام گناه می سوزند!؟
زبان چه؟!
چقدر باید آه و حسرت بکشند از نامه ی خالی اعمال!
و گوش ها ..
چقدر سوز صدای گرفته می شنوند که فریاد پشیمانی سر می دهند
آن روز دیر نیست ، شاید همین حالا، شاید فردا ، شاید ..
غرق در افکارم ... زمزمه میکنم
که باید شهید شد ...
آری ، باید شهید شد...
تنها راه میانبر به خدا ...
.
.
برای شهادت باید چکار کرد؟!
- نفس خود را سر بِبُر..
دنیا را برای دنیا جدی نگیریم
دنیا را برای آخرت جدی بگیریم ..
شرطورودبهجمعشهدا،اخلاصه
اگهاینشرایطروداری..
چهفرقیمیکنهنامتچیباشه!
-مرتضیآوینی.
•💔•
حالمندقیقامثلاونشخصهکه
رفتپیشامامجوادوگفت:
جوانم،بریدهام..
بهتهخطرسیدهام...!
آقاگفت:
فَفِّرُاِلَیالحُسَین
بهسمتحسینفرارکن💔
- هر کجـا
سوال شد
کہ دلت
در کجا خوش است؟!
بۍ اختیار به لبـم
نام ِ کربلا نشست :)🌱❤️
حالمندقیقامثلاونشخصهکه
رفتپیشامامجوادوگفت:
جوانم،بریدهام..
بهتهخطرسیدهام...!
آقاگفت:
فَفِّرُاِلَیالحُسَین
بهسمتحسینفرارکن(:
-💔"
داری حواله میدهی من را به غیرت
درمان من که دست دیگران نیست..
بهحقخداحافظیزهراباعلی
بهحقخداحافظیزینبباخودت
بهحقخداحافظیخودتباعلمدارت
نگاهمونکن، محلمونبده
ببری کرب و بلا یا نبری خود دانی
ما همه مشتری هر شب بازار تو اییم...
در هم بخرمون یا حسین جان
خوب و بد باهم بخر ما جز تو خریدار نداریم💔!
_
«وَهـُوَعَلَۍٰڪُلِّشَۍءٍوَڪِیلٌ»
| اونگهبـانهمهچیـزاستــــ 🌱|
#امام_زمان
#خدا