دوستداࢪماےتمومخاطࢪاتبچگیـم
دوستداࢪمدلیلاشکهاےهࢪشبم
دوستداࢪمبسکہتومهربونےحـســین♥️
#دوستتداࢪماࢪبابم♥️
میـگفت:
اگـرقـراربودباآهنگوفازغم
بـرداشتن آرومبشے،
خـدا در قرآننمیفرمودڪه:
[اَلآبـذڪراللّٰھتطـمئنالقـلوب]
#بایادخداقلبهاآراممیگیرد..!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پناهمنباشامنترینپناهم🫀😍
مجلس میهمانی بود،پیرمرداز جایش برخاست تا به بیرون برود.؛اماوقتی که بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد،و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...🍂
دیگران فکر کردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده...به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:پس چرا عصایت را بر عکس گرفتهای؟!😏
پیرمرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، میخواهم فرش خانهتان خاکی نشود☺️.
🔔مواظب #قضاوتهایمان باشیم🔎
➿چه زيبا گفتند:برای کسیکه میفهمد
هیچ توضیحی لازم نیست وبرای کسی که نمیفهمد هرتوضیحی اضافه است👌
➿آنانکه میفهمند عذاب میکِشند
و آنانکه نمیفهمند عذاب میدهند✨
➿مهم نیست که چه مدرکی دارید
مهم اینه که چه درکی دارید...🌿
| #داستان_کوتاه📘|
| #پند_آموز♥️|
استادپناهیانمیگفت:
چراخودترورهانمیکنے؟
دادبزنیازامامحسینبخوای؟!
برودرخونۀاباعبداللهمنتشروبڪش
دورشبگــرد...
مناجاتڪنباامامحسین!
بگوامامحسینممنباتوآغازڪردم،
ولمنڪنی...
دیگهنمیڪشمادامہبدم
متوقفشدم...!'
امامحسینبازمدستترومیگیرهفقط
بخواهازش(:
خسته ام از گناه 💔
نذار که راهو برم اشتباه💔
برس به دادم به یک نیمه نگاه ...💔
#امام_حسینم
اگه میخوای تو ترک گناه نفست مثل یک غلام حلقه به گوش تحت فرمانت باشه باید سخنرانی جزء برنامه ی روزانت باشه،مثل اب و غذا خوردن که جزء برنامه روزانته!
هوای نفسی که سخنرانی گوش نده و بهش تلنگر نخورده مثل یه هیولا وحشی میشه و اذیتت میکنه...سخنرانیِخوب این هیولارو به بند میکشه!
سخنرانیِ خوب یه مشت محکم تو دهن این هیولاست☺️
هروقت وسوست کرد یعنی پرروشده و مشت محکم نخورده!
هَمـینالانیِھویۍروبِہکربلا
سَلامبدهبِہاربـٰابت..!
عـٰاشقکِہبرَاۍسلامکَردنبہ
مَعشـوقِشبَھونہنِمیخواد:))💔!'
#السَـلامُعَلیکَیاابـٰاعَبدالله
یقین دارم چشـمی که بـہ نگاہ حرام عادت ڪند خیلے چیز هـا را از دسـت میـدهـد چـشـم گنـھڪار لایـق شـهادت نمیـشود.......💚🌱
#شهدا
#شهید_هادی_ذوالفقاری
؛
پارچہ لباسِ پلنگۍ خریده بود .
بہ یکی از خیاط ها داد و گفت :
یك دست لباس برایم بدوز .
روزِ بعد تحویل گرفت و پوشید .
بسیار زیبا شده بود!'
رفت بیرون و با لباسِ سربازی برگشت.
پرسیدم : لباست کو ؟!
گفت : یکی از بچہ ها از لباسِ من خوشش
اومد ، منم هدیہ دادم بہ او .
همین کارها باعث شده بود خیلی از مردم ،
مجذوب اخلاقش شوند و بہ نیرو هایِ جبهہ
ملحق شوند .
__قسمتیازکتابِسلامبرابراهیم¹
[زندگینامہوخاطراتِپھلوانِشھیدابراهیمِهادێ]