مُرَمَّل
میگفت... در که زدن... هجوم ک اوردن... مادر دستشو گزاشت تخت سینه مولا... گفت نه تو نرو من میرم من عزا
میگه شبشهادتش ،
اومد زینبشو بغل کرد ،
باهاش حرف زد ، موهاشو شونه کرد
دید حسن داره یجوری نگاه میکنه . . !
گفت بیا ! بیا پسر قشنگم . .
حسینم ؟ حسین توهم بیا 💔 . .
آخه دیگه داره میره !
همسفر علی داره بار سفر میبنده 💔 . .
#مادرِ_دستبہپهلو
#فاطمیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#برای_ایران