#داستانک
دو فروشنده کفش برای فروش کفشهای فروشگاهشان به جزیرهای اعزام شدند. فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچکس کفش نمیپوشد. فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمیگردم. اینجا هیچکس کفش نمیپوشد.
فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد. فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا 1000 جفت کفش بفرستید. اینجا همه کفش لازم دارند.
فرق بین مانع و فرصت چیست؟ نگرش ما نسبت به آن.
کتاب اصول نگرش
جان سی مکسول
🌱🌱🌱🌱🌱🌱https://eitaa.com/joinchat/3915907106Ccaff172209
#داستانک
یالوم داستانی رو تعریف می کنه از پدری که دخترش رو هر روز با ماشینش به مدرسه می رسوند.
در تمام طول مسیر، پدر مدام از کثیفی مسیر جاده و آلودگی محیط زیست صحبت می کرد در حالی که دختر در حالی که بیرون رو نگاه می کرد از تمیزی مسیر جاده و زیبایی های آن چیز دیگری نمی دید و در همین حال از پدر به خاطر همه ی بدبینی هایش گلایه هم می کرد.
از قضای روزگار پدر می میرد و دختر ناچار می شود که خودش با ماشین پدر، مسیر خانه تا مدرسه را بپیماید. در همان آغاز مسیر وقتی از پنجره ماشین به جاده می نگرد چیزی جز آلودگی و کثیفی خیابان نمی بیند پس متوجه می شود که پدر تقصیری نداشته و از پنجره نگاه او جاده پر از کثیفی و آلودگی بوده است. هرچند دیگر دیر فهمیده بود و برای همدلی با پدر زمان را از دست داده بود.
همدلی یعنی نگاه به دنیا از لنز نگاه دیگران، گاهی برای همدلی هم دیر می شود!
از کتاب دژخیم عشق
اروین یالوم
🌱🌱🌱🌱🌱🌱https://eitaa.com/joinchat/3915907106Ccaff172209