#پیر_حریص
در تاریخ نقل شده که هارون الرشید دوست داشت بدون واسطه سخنی را از #پیامبر صلی الله علیه و آله بشنود.
بعد از تفحص بالاخره پیرمرد لاغر و ضعیفی را یافتند که قوای جسمی و طبیعی خود را از دست داده و ضعف او را گرفته بود.
او را در زنبیلی گذاردند و با نهایت مراقبت و احتیاط به دربار خلیفه آوردند.
#هارون بسیار مسرور شد.
به پیرمرد گفت: ای پیرمرد، تو خودت #پیامبر را دیده ای؟
گفت وقتی کودکی بودم، پدرم دست مرا گرفت و به خدمت #رسول_اکرم صلی الله علیه و آله برد.
#هارون گفت: بگو ببینم در آن روز از #رسول_خدا سخنی شنیدی یا نه؟
گفت: بلی، آن روز از حضرت شنیدم که می فرمود:
فرزند آدم در حالی که به تدریج پیر می شود، دو صفت در او جوان می شود:
یکی #حرص و دیگری #آرزوی_طولانی .
#هارون دستور داد یک کیسه زر به او دادند.
همین که پیرمرد را از صحن دربار بیرون بردند، ناله ضعیف خود را بلند کرد که مرا نزد #هارون برگردانید، با او سخنی دارم.
گفتند نمی شود.
گفت کار لازمی دارم.
وی را دوباره به دربار برگرداندند.
#هارون گفت: چه خبر است؟
پیرمرد گفت:
حضرت سلطان بفرمایید این عطایی که امروز به من داشتید، فقط برای امسال است یا هر ساله عنایت خواهید کرد؟
#هارون الرشید صدای خنده اش بلند شد و از روی تعجب گفت:
صَدَقَ رسولُ الله صلی الله علیه و آله
این پیرمرد رمق ندارد و گمان نمی رود تا خروجی دربار زنده بماند،
حالا به فکر سال آینده است.
داستانهای عبرت انگیز ص8