امامِ بی یار و یاور، چرا انقلاب کرد؟
به نظر می رسد #مبانی و گفتمان انقلاب اسلامی و آرمان های امام اولا به درستی تبیین و منتقل نشده است و ثانیا به صورت ناقص، عملیاتی و اجرا شده است و بعد از حدود چهل سال در بسیاری از امور گویا در اول راهیم.
🔸 در زمان امام و در کلام خود حضرت امام گفته می شده است که ما در اول راه هستیم و با اسلامی شدنِ امور فاصله داریم ولی حرکت شروع شده است...
در این زمان هم گفته می شود که ما با اسلامی شدنِ امور و تحقق کامل اسلام خیلی فاصله داریم.
🔸 این مطلب از طرفی بهانه ای شده است برای برخی #پوچ_گویان و بد خواهانِ این انقلاب که از سر ذوق بر طبل "ناکارآمدی نظام" می کوبند و از طرفی دیگر موجب تردید و سؤال در بین برخی #جوانان شده است...
🔸 بی تعارف باید گفت در این بین #خستگی، درجا زدن و حتی معکوس عمل کردن برخی #مسئولین و تناقض آشکار بین عملکرد #بیت_امام با آنچه از خود او شناخته ایم، مزید بر علت شده است.
✅ مدتی است به این فکر می کنم که چرا انقلاب اسلامی ایران، آن طور که باید و شاید در #تبیین مبانی و گفتمان خود و اجرا کردن آن ها موفق نبوده است.
قطعا نمی شود به این موضوع تک بعدی نگاه کرد، بلکه علل متعددی(خارجی و داخلی) داشته و دارد.
صادقانه بگویم که نتیجه ی افکارم به #انتقاد_از_امام(ره) رسیده بود!
چرا ایشان بدون آماده کردن کادر لازم، دست به انقلاب زد؟
چرا ایشان بدون دارا بودن یاران وفادارِ کافی که توانایی تبیین آرمان های ایشان را داشته باشند، انقلاب کرد؟
مگر نه این است که بسیاری از مردم و حتی برخی نزدیکان ایشان با عمق اندیشه های او آشنا نبودند و این آشناسازی نیازمند افرادی توانمند و عالم است؟
و آیا پیشرفت صحیح این انقلابِ عزیز بدون تبیین مبانی آن ممکن است؟
✅ اما وقتی منصفانه نگاه کنیم متوجه می شویم که این انتقاد به امام وارد نیست...
با تمام #دلخوری ها و انتقاداتی که از برخی یاران امام و نسل اول و دوم انقلاب دارم و آنان را به حس و حال گذشته خود حواله می دهم؛ اما وقتی به این فکر می کنم که بسیاری از #یاران_درجه_یک امام را بعد از انقلاب #ترور کردند ناخواسته در عمق وجودم تحسینشان می کنم... بقای انقلاب چیزی جز #لطف_خدا و همت ایشان و صد البته حضور #مردم نبوده است...
دست مریزاد به ایشان که امثال بنی صدر و رجوی ها گمان می کردند تا "یک ماه دیگر رژیم(جمهوری اسلامی) سقوط می کند" اما حدود چهل سال از آن زمان می گذرد...
الحق که امام گرچه غمگین بود اما به درستی فرمود که این خون ها موجب تأیید اسلام می شود...
✅ برخی از یاران روحانی شهید امام:
شهید مرتضی #مطهری؛
شهید سید محمد #بهشتی؛
شهید سید محمد علی #قاضی_طباطبایی؛
شهید میر اسد الله #مدنی؛
شهید سید عبد الحسین #دستغیب؛
شهید محمد #صدوقی؛
شهید میزا عطاء الله #اشرفی_اصفهانی؛
شهید علی #قدوسی؛
شهید محمد #مفتح؛
شهید غلامحسین #حقانی؛
شهید سید عبد الکریم #هاشمی_نژاد؛
شهید محمد #منتظری؛
شهید سید رضا #کامیاب و ... .
هر کدام از این ها اگر می بودند الآن چه می شد؟
شاید اگر اینان را با رهبریِ بزرگوار که بحمدالله از ترور جان سالم به در برد و منشأ خیر شد مقایسه کنیم، به جواب برسیم.
همه باید خودمان را برای پاسخگویی به خون شهدا آماده کنیم؛ یکی بیشتر و یکی کمتر.(1)
یاعلی🌹
#امام_خمینی
#طلبه_ای_در_قم
_________________
(1) طلبه ی نگارنده، ارادتمند انقلاب است و به هیچ کجا وابسته نیست و سعی می کند آنچه می فهمد را بیان کند.
💎 @Moshfeghoun 💐
به همراه برخی رفقای دانشجو برای پیاده روی به #توچال رفتم.
✍ محمد صالح مشفقی پور
🔹 همین اول بگویم که با #عمامه رفتم و با عمامه هم برگشتم! و عمامه ام نپرید!☺️
🔸 از آخرین باری که توچال رفته بودم بیشتر از ده سال می گذشت... تفاوت آنچنانی احساس نکردم...
حجم احترام ها و سلام و علیک ها و البته مزه پرونی های بعضی جوان های با نمکِ سرزمینم مثل قبل بود...
🔸 البته بی تعارف، حجم نگاه های متعجبانه مردم (احتمالا از حضور راحت یک شیخ در آن فضا بعد از شلوغی های اخیر) و حجم نگرانی همراهان عزیزم به طور محسوسی زیاد بود...
🔸 خانم بی حجابی (بی روسری) کنارم آمد و گفت اگر اشکال نداره می خواهم چند دقیقه کنار شما قدم بزنم!
گفتم اگر کاری هست در خدمتم. گفت فقط می خواهم همراهیتون کنم!
گفتم باشه، دو تا شکلات از جیبم درآوردم بهش دادم و در حال قدم زدن (با رعایت حریم) در مورد حجاب با ایشان صحبت کردم... یک خاطره از یکی از سفرهای خارجی ام نسبت به حجاب برایش گفتم و در نهایت تشکر و احترام کرد و خداحافظی...
(احتمال شیطنت و اینکه بخواهد عکس بگیرد می دادم ولی به صرف وجود احتمال، نمی توانستم او را رد کنم و فرصتی که برای #تبیین حجاب برایش بود را از دست بدهم)
🔸 هنگام برگشت، یک بزرگواری آمد و از این که با لباس روحانیت رفته بودم تشکر کرد، گفت «حاجی هر هفته بیا! من پشت سر شما حرکت می کردم و می دیدم که بعضی ها از حضور شما داشتند می سوختند و می ترکیدند!!»
نمی دونم از چه کسانی صحبت می کرد ولی تشکر کردم و گفتم «ولی من نیومدم کسی رو بتروکنم یا بسوزونم...»
🔸 یک گروه جوان سوار ماشین های مخصوصِ همونجا، وقتی از کنار من رد شدند، شروع کردند به خواندن شعر «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت» هم خودشون خیلی ذوق کردند هم لبخندی بر لبان من نشاندند...😊
🔸 هنوز بر همان عقیده ی سابق خودم هستم که مردمان بسیار خوبی داریم...
🔸 اوضاع جامعه اون طوری که در فجازی بازتاب داده میشه نیست...
🔸 امیدوارم هم لباسانم بیش از این، با لباس روحانیت در جامعه حضور داشته باشند و نگران چهارتا لیچار و مزه پرونی نباشن و به آیه «وإذا مروا باللغو مروا کراما» عمل کنند...
اصل حضور ما به قدری فایده خواهد داشت که ارزش شنیدن چهارتا لیچار داشته باشد...
(تاریخ خاطره: ۲۵آذر۴۰۱)
یاعلی🌹
💎 @Moshfeghoun 💐
ویراستی
هدایت شده از مشفقون
به همراه برخی رفقای دانشجو برای پیاده روی به #توچال رفتم.
✍ محمد صالح مشفقی پور
🔹 همین اول بگویم که با #عمامه رفتم و با عمامه هم برگشتم! و عمامه ام نپرید!☺️
🔸 از آخرین باری که توچال رفته بودم بیشتر از ده سال می گذشت... تفاوت آنچنانی احساس نکردم...
حجم احترام ها و سلام و علیک ها و البته مزه پرونی های بعضی جوان های با نمکِ سرزمینم مثل قبل بود...
🔸 البته بی تعارف، حجم نگاه های متعجبانه مردم (احتمالا از حضور راحت یک شیخ در آن فضا بعد از شلوغی های اخیر) و حجم نگرانی همراهان عزیزم به طور محسوسی زیاد بود...
🔸 خانم بی حجابی (بی روسری) کنارم آمد و گفت اگر اشکال نداره می خواهم چند دقیقه کنار شما قدم بزنم!
گفتم اگر کاری هست در خدمتم. گفت فقط می خواهم همراهیتون کنم!
گفتم باشه، دو تا شکلات از جیبم درآوردم بهش دادم و در حال قدم زدن (با رعایت حریم) در مورد حجاب با ایشان صحبت کردم... یک خاطره از یکی از سفرهای خارجی ام نسبت به حجاب برایش گفتم و در نهایت تشکر و احترام کرد و خداحافظی...
(احتمال شیطنت و اینکه بخواهد عکس بگیرد می دادم ولی به صرف وجود احتمال، نمی توانستم او را رد کنم و فرصتی که برای #تبیین حجاب برایش بود را از دست بدهم)
🔸 هنگام برگشت، یک بزرگواری آمد و از این که با لباس روحانیت رفته بودم تشکر کرد، گفت «حاجی هر هفته بیا! من پشت سر شما حرکت می کردم و می دیدم که بعضی ها از حضور شما داشتند می سوختند و می ترکیدند!!»
نمی دونم از چه کسانی صحبت می کرد ولی تشکر کردم و گفتم «ولی من نیومدم کسی رو بتروکنم یا بسوزونم...»
🔸 یک گروه جوان سوار ماشین های مخصوصِ همونجا، وقتی از کنار من رد شدند، شروع کردند به خواندن شعر «پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم زیارت» هم خودشون خیلی ذوق کردند هم لبخندی بر لبان من نشاندند...😊
🔸 هنوز بر همان عقیده ی سابق خودم هستم که مردمان بسیار خوبی داریم...
🔸 اوضاع جامعه اون طوری که در فجازی بازتاب داده میشه نیست...
🔸 امیدوارم هم لباسانم بیش از این، با لباس روحانیت در جامعه حضور داشته باشند و نگران چهارتا لیچار و مزه پرونی نباشن و به آیه «وإذا مروا باللغو مروا کراما» عمل کنند...
اصل حضور ما به قدری فایده خواهد داشت که ارزش شنیدن چهارتا لیچار داشته باشد...
(تاریخ خاطره: ۲۵آذر۴۰۱)
یاعلی🌹
💎 @Moshfeghoun 💐
ویراستی