eitaa logo
مشفقون
3.7هزار دنبال‌کننده
590 عکس
543 ویدیو
12 فایل
"و هُم مِن السّاعةِ مُشفِقون" هدف عمل به وظیفه است... و یقین داریم آنچه میدانیم در مقابل آنچه نمیدانیم مثل قطره ای از اقیانوس است والله المستعان طلبه ای در قم محمد صالح مشفقی پور طالقانی👇 (https://eitaa.com/MoshfeghipourSaleh )
مشاهده در ایتا
دانلود
امامِ حرم یا امام ؟ حکایتی از همراهی یک طلبه با برخی از ائمه جماعات یکی از کشور های عربی در تهران (قسمت اول) قرار بود یک گروه حدود 15 نفره از ائمه جماعات یک کشور عربی را که برای یک دوره ای به ایران(قم) آمده بودند را به تهران ببرند... منِ حقیر را که عنوان استادی بارم کرده بودند و از آنجا که چند کلمه عربی از بَر بودم، همراه خود کردند... من بودم و ائمه جماعات و 4 نفر از برخی متولیان امرِ هم وطنی که خود بعضا از اساتید بودند... به حرم (ره) رفتیم. به محض ورود، دستی به آب زدیم و صبحانه ای خوردیم و قرار شد مختصری در مورد امام برایشان بگوییم... هنگام صبحانه دو نفر از همراهانِ هم وطن که یکیشان خیلی نگران بود، مشغول صحبت بودند: _ "اینا بیان این وضع حرم رو ببینن چی میگن؟" _ "نترس! اینا خودشون از این حرم ها زیاد دارن و آشنا هستن" _ "حاجی فرق میکنه آخه" _ "درستش میکنیم" مشغول صحبت از امام شدیم... روی چمن ها نشسته بودیم... تصور کنید حدود 17 نفر عمامه به سر روی چمن در مورد امام حرف می زدیم... یکی حرف میزد و دیگری ترجمه میکرد... از امام گفتیم... انگار تا به حال نشنیده بودند... وسط صحبت دیدم از این طرف و آن طرف، برخی مردم(جوان و پیر) هم جمع شدند و گوش می دادند... انگار تا به حال کسی برایشان از امام نگفته بود! صحبت ها تمام شد... راه افتادیم سمت داخل حرم و ضریح... هر چه چشم گرداندم یک صحبتی، متنی، جمله ای از امام به در و دیوار زده باشند؛ هیچ ندیدم! چه برسد به اینکه به چند زبان ترجمه کرده باشند!! فقط دو عبارت عربی دیدم: "السلام علیک یا روح الله" "مغاسل"😔 خیلی به من برخورد... چه خبره اینجا؟ قبلا چندین بار آمده بودم ولی تا به حال با این دید به دور و برم نگاه نکرده بودم... اینجا چه قدر از شخصیتِ امام خالی است! در حالی که این جماعتِ عرب زبان به عکس امام و یادگارش که بر دیوار ورودی بود نگاه می کردند و حس تحسینی نسبت به امام پیدا کرده بودند و با هم می گفتند: "با این تعاریفی که از امام شنیدیم حتما از اولیاء الله بوده" من عصبانیتم از آشفته بازارِ حرم و اینکه گویا به یک پارک آمدم را پشت یک لبخندِ زوری مخفی می کردم. صحبت از امنیت هم می کردند... خبر حمله تروریستی چند وقت پیش را شنیده بودند... ولی برایشان عجیب بود که تا الآن اصلا آن ها را نگشته اند... یکی از همراهان با یک ذوقی گفت "اینجا ایرانه" و شروع کرد از قضیه شش موشک گفتن... دیگر حس افتخار در چشم عرب زبان ها هم دیده می شد... من هم با خودم گفتم یعنی واقعا یک بازرسی هم نگذاشتند؟ عجب جرأتی! که یک دفعه رسیدیم به یک بازرسی. ولی خدا میداند که این بازرسی چه کرد که دوست داشتم زمین دهان باز کند و من را ببلعد... ادامه دارد... یاعلی 💎 @Moshfeghoun 💐
امامِ حرم یا امام ؟ حکایتی از همراهی یک طلبه با برخی از ائمه جماعات یکی از کشور های عربی در تهران (قسمت دوم) به بازرسی رسیدیم... یک دفعه سر و صدایی شنیدم و دیدم یک سرباز، با کمال بی ادبی در حال برخورد با این دوستان عرب است... "از این وَر بیا" "تو یک صف بایستید ببینم" "این چیه؟ سیگار ممنوعه" سربازِ خوش انصاف، هر چه ریسیدیم را پنبه کرد... سربازِ حسابیِ عزیز! این ها فارسی بلد نیستند! نوبتِ من شد... وقتی دید ایرانی هستم خیلی احترام کرد! _ "حاج آقا ببخشید شما رو می گردم ها" _ "خواهش میکنم، آقاجون! این رفقای ما فارسی بلد نیستن" _ "باشه حاج آقا" نفر پشت سری که دید من خیلی راحت رد شدم با یک تکلفی دست هایش را تو هم کرد و اشاره کرد به من و به سربازه گفت: _ "با هم" (منظورش این بود که ما با هم هستیم ولی پاسخ شنید:) _ "چی کار کنم که با همید، این چیه؟ فندک ممنوعه! ای بابا" !! عصبانیتم دو چندان شد... سریع آمدم داخل، گفتم الآن سکته می کنم. با خودم می گفتم: "امامی که ما می شناسیم به فکر و نظم نوین جهانی بود... حالا دربون حرمش بلد نیست با خارجی ها چه جور صحبت کنه! مسئولین حرمش دو تا جمله از امام را به چند زبان نتوانستند بزنند به در و دیوار! ای کاش اینقدر که فکر ظاهر اینجا بودند یک مقدار فکر شخصیت امام و انتقال افکارش بودند... واقعا این انصافه که فرق حرم امام با پارک سر خیابان ما فقط یک گنبد باشه؟ این همه جمعیتی که می آیند در صحن حرم و چادر می زنند و می خوابند و غذا می خورند؛ نباید احساس کنند که اینجا با یک استراحتگاه بین شهری فرق می کند؟" بگذریم... تو ماشین بین هم وطن ها زمزمه ای بود که چون وقت نمی شود به جماران نرویم! من تا به حال جماران نرفته بودم. از یک طرف دوست داشتم که برویم و از طرفی می ترسیدم. یکی از هم وطنانِ همراه می گفت: "نه! برویم؛ تجربه کردیم که اگر خارجی هایی که می آوریم را از حرم ببریم جماران خیلی خوبه. چون خیابان های تهران را می بینند و برایشان جذاب است و پیشرفت ایران به چشمشان می آید!" تو دلم گفتم "ای بابا! خود ما هم که انگار گرفتار ظواهریم!" تو همین فکر ها بودم که یکی از دوستان عرب روی شانه ام زد و گفت: " نمیریم قصر شاه رو ببینیم؟ اونجا هم خیلی زیبا است" ظاهرا از همان چیزی که می ترسیدیم بر سرمان آمده بود... ما رفته بودیم حرم امام و او از زیبایی قصر شاه گفت! من هم جواب دادم که "بله، اونجا هم زیباست" ادامه دارد... یاعلی 💎 @Moshfeghoun 💐
امامِ حرم یا امام ؟ حکایتی از همراهی یک طلبه با برخی از ائمه جماعات یکی از کشور های عربی در تهران (قسمت سوم) در مسیر به سمت جماران بی تعارف و بی سانسور در مورد همه چیز با برادران عرب زبانمان گپ زدیم و بحث کردیم... اختلافات مرحوم منتظری با امام و رهبری... خانه نشینی برخی علما... وضعیت حجابِ تهران... اختلافات مرحوم هاشمی و رهبری... جریان شیرازی ها... جریان مقتدی صدر و ... . اولش خیلی با احتیاط حرف می زدند و گاهی وقتی یکی از آن ها صریحا در مورد سؤال می کرد، برخیشان او را ساکت می کردند... اما از اواسط بحث وقتی دیدند ما با صراحت و خیلی راحت و منطقی پاسخ می دهیم و تعصبِ بیجا نداریم؛ دیگر بی سانسور سؤال می کردند و پاسخ می شنیدند... (البته بی تعارف خدا خدا میکردم از خانواده خود امام و برخی نوه هایشان سؤال نکنند که حقیقتا برای خودم هم هنوز جواب درست و درمونی پیدا نکردم که الحمدلله سؤالی نکردند و البته خیلی از مرحوم آقا مصطفی هم چیزی نمی دانستند و بیشتر احمد آقا را می شناختند) در حین بحث، هر از گاهی یکی از همراهانِ هم وطن، آن ها را به دیدن خیابان ها و اتوبان ها تشویق می کرد... وقتی رسیدیم جماران، موقع پیاده شدن، بابت بحث ها تشکر می کردند، فکر کنم تا به حال این قدر صریح و راحت در مورد ایران( از صدر تا ذیلش) سؤال نکرده بودند. بار اول بود که می آمدم جماران. چند صلوات فرستادم که اینجا آبروی ما حفظ شود. رسیدیم درب جماران. بسته بود! گفتیم "یا خدا! چرا باید بسته باشه؟" که یک دفعه یک سربازی آمد و در را باز کرد و خیلی مؤدبانه با یک بازرسی ساده دوستان را عبور داد و وسایل ممنوعه را با احترام از ایشان گرفت. یک مقدار که آمدم جلوتر عکسِ بزرگ یکی از تازه گذشتگانِ انقلاب به دیوار بود! تحت عنوان "امیر بی گزند" سؤال کردیم چرا عکس ایشان اینجاست؟ گفتند همسر مرحوم امر فرموده است که این عکس باید اینجا باشد! به هر حال مشغول صحبت از جماران برای این دوستان خارجی شدیم... یکی دو نفر از مسئولین جماران هم ما را همراهی کردند... خیلی کار خوبی کردند... تو دلم گفتم "نه! مثل اینکه اینجا فرق داره" انصافا هم احساس می کردم امام هنوز آنجاست. شاید به این خاطر بود که بار اولم بود. ولی واقعا سادگی آن اتاقی که همیشه فقط تو تلوزیون دیده بودم مرا بهت زده کرده بود. دیدم دوستان عرب هم خشکشون زده بود... وقتی اتاق امام و آن مبل را دیدم و یاد برخی مسئولینِ بعد از امام افتادم فقط آه کشیدم! بعد از اینکه نماز را خواندیم، از مسئولین آنجا آمدند و گفتند در زیر زمین تصاویری از امام هست، بیائید و ببینید. خیلی خوشحال شدم. کنار هر عکس، توضیحی هم به سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی نوشته بودند. فضای کوچکی بود اما خدا را هزاران بار شکر که بود! البته تو یکی دو تا قفسه، عکس ها و لوح تقدیر هایی از یادگارِ یادگارِ امام بود که هر چه فکر کردم ربطش را به عکس های امام نفهمیدم! به قول ما طلبه ها لا یتچسبک بود... بعد هم یک سری از کتاب های امام را به ما هدیه دادند. در کل نظرم خیلی برگشت و خدا را شکر کردم و یک فاتحه دیگر برای امام خواندم. آخرِ سفر به یکی از هم وطنان که مسئول اصلی آوردن چنین گروه هایی به ایران بود گفتم که حتما گروه ها را بعد از حرم، جماران بیاورید... نه به خاطر خیابان ها... بلکه به این خاطر که به امام ظلم نکنید و حقیقت امام را معرفی کنید. یاعلی 💎 @Moshfeghoun 💐
امامِ حرم یا امام ؟ حکایتی از همراهی یک طلبه با برخی از ائمه جماعات یکی از کشور های عربی در تهران (قسمت اول) 🔸 قرار بود یک گروه حدود 15 نفره از ائمه جماعات یک کشور عربی که برای یک دوره ای به ایران(قم) آمده بودند را به تهران ببرند... منِ حقیر را که عنوانِ استادی بارم کرده بودند و از آنجا که چند کلمه عربی از بَر بودم، همراه خود کردند... 🔸 من بودم و ائمه جماعات و 4 نفر از برخی متولیان امرِ هم وطنی که خود بعضا از اساتید بودند... 🔸 به حرم (ره) رفتیم. به محض ورود، دستی به آب زدیم و صبحانه ای خوردیم و قرار شد مختصری در مورد امام برایشان بگوییم... 🔸 هنگام صبحانه دو نفر از همراهانِ هم وطن که یکیشان خیلی نگران بود، مشغول صحبت بودند: _ «اینا بیان این وضع حرم رو ببینن چی میگن؟» _ «نترس! اینا خودشون از این حرم ها زیاد دارن و آشنا هستن» _ «حاجی فرق میکنه آخه» _ «درستش میکنیم» 🔸 مشغول صحبت از امام شدیم... روی چمن ها نشسته بودیم... تصور کنید حدود 17 نفر عمامه به سر روی چمن در مورد امام حرف می زدیم...☺️ یکی حرف میزد و دیگری ترجمه میکرد... از امام گفتیم... انگار تا به حال نشنیده بودند... 🔸 وسط صحبت دیدم از این طرف و آن طرف، برخی مردم(جوان و پیر) هم جمع شدند و گوش می دادند... انگار تا به حال کسی برایشان از امام نگفته بود! صحبت ها تمام شد... راه افتادیم سمت داخل حرم و ضریح... 🔸 هر چه چشم گرداندم یک صحبتی، متنی، جمله ای از امام به در و دیوار زده باشند؛ هیچ ندیدم! چه برسد به اینکه به چند زبان ترجمه کرده باشند!! فقط دو عبارت عربی دیدم: "السلام علیک یا روح الله" "مغاسل"😔 🔸 خیلی به من برخورد... چه خبره اینجا؟ قبلا چندین بار آمده بودم ولی تا به حال با این دید به دور و برم نگاه نکرده بودم... اینجا چه قدر از شخصیتِ امام خالی است! 🔸 در حالی که این جماعتِ عرب زبان به عکس امام و یادگارش که بر دیوار ورودی بود نگاه می کردند و حس تحسینی نسبت به امام پیدا کرده بودند و با هم می گفتند: "با این تعاریفی که از امام شنیدیم حتما از اولیاء الله بوده" من عصبانیتم از آشفته بازارِ حرم و اینکه گویا به یک پارک آمدم را پشت یک لبخندِ زوری مخفی می کردم. 🔸 صحبت از امنیت هم می کردند... خبر حمله تروریستی چند وقت پیش را شنیده بودند...(۱) ولی برایشان عجیب بود که تا الآن اصلا آن ها را نگشته اند... یکی از همراهان با یک ذوقی گفت "اینجا ایرانه" و شروع کرد از قضیه شش موشک گفتن...(۲) دیگر حس افتخار در چشم عرب زبان ها هم دیده می شد... من هم با خودم گفتم یعنی واقعا یک بازرسی هم نگذاشتند؟ عجب جرأتی! که یک دفعه رسیدیم به یک بازرسی. 🔸 ولی خدا میداند که این بازرسی چه کرد که دوست داشتم زمین دهان باز کند و من را ببلعد...🤦‍♂ ادامه در پست بعدی...👇 https://eitaa.com/Moshfeghoun/773 یاعلی ____________________ (۱) این خاطره مربوط به سال ۹۶ و مدتی بعد از اقدام تروریستی داعش در حرم امام و مجلس است. (۲) حمله موشکی سپاه در پاسخ به حمله تروریستی داعش به مجلس و حرم امام(ره) 💎 @Moshfeghoun 💐
امامِ حرم یا امام ؟ حکایتی از همراهی یک طلبه با برخی از ائمه جماعات یکی از کشور های عربی در تهران (قسمت دوم) 🔸 به بازرسی رسیدیم... یک دفعه سر و صدایی شنیدم و دیدم یک سرباز، با کمال بی ادبی در حال برخورد با این دوستان عرب است... «از این وَر بیا» «تو یک صف بایستید ببینم» «این چیه؟ سیگار ممنوعه» 🔸 سربازِ خوش انصاف، هر چه ریسیده بودیم را پنبه کرد... 😒 سربازِ حسابیِ عزیز! این ها فارسی بلد نیستند! نوبتِ من شد... وقتی دید ایرانی هستم خیلی احترام کرد! _ «حاج آقا ببخشید شما رو می گردم ها» _ «خواهش میکنم. آقاجون! این رفقای ما فارسی بلد نیستن» _ «باشه حاج آقا» 🔸 نفر پشت سری که دید من خیلی راحت رد شدم با یک تکلفی دست هایش را تو هم کرد و اشاره کرد به من و به اون سرباز گفت: _ «با هم» (منظورش این بود که ما با هم هستیم ولی پاسخ شنید:) _ «چی کار کنم که با همید، این چیه؟ فندک ممنوعه! ای بابا» !! 🔸 عصبانیتم دو چندان شد... سریع آمدم داخل، گفتم الآن سکته می کنم. 🔸 با خودم می گفتم: "امامی که ما می شناسیم به فکر و نظم نوین جهانی بود... حالا دربون حرمش بلد نیست با خارجی ها چه جور صحبت کنه! مسئولین حرمش دو تا جمله از امام را به چند زبان نتوانستند بزنند به در و دیوار! ای کاش اینقدر که فکر ظاهر اینجا بودند، یک مقدار فکر شخصیت امام و انتقال افکارش بودند... واقعا این انصافه که فرق حرم امام با پارک سر خیابان ما فقط یک گنبد باشه؟ این همه جمعیتی که می آیند در صحن حرم و چادر می زنند و می خوابند و غذا می خورند؛ نباید احساس کنند که اینجا با یک استراحتگاه بین شهری فرق می کند؟" 🔸 بگذریم... تو ماشین بین هم وطن ها زمزمه ای بود که چون وقت نمی شود به جماران نرویم! من تا به حال جماران نرفته بودم. از یک طرف دوست داشتم که برویم و از طرفی می ترسیدم. 🔸 یکی از هم وطنانِ همراه می گفت: «نه! برویم؛ تجربه کردیم که اگر خارجی هایی که می آوریم را از حرم ببریم جماران خیلی خوبه. چون خیابان های تهران را می بینند و برایشان جذاب است و پیشرفت ایران به چشمشان می آید!» تو دلم گفتم "ای بابا! خود ما هم که انگار گرفتار ظواهریم!" 🔸 تو همین فکر ها بودم که یکی از دوستان عرب روی شانه ام زد و گفت: «نمیریم قصر شاه رو ببینیم؟ اونجا هم خیلی زیبا است» ظاهرا از همان چیزی که می ترسیدیم بر سرمان آمده بود... ما رفته بودیم حرم امام و او از زیبایی قصر شاه گفت! من هم جواب دادم که "بله، اونجا هم زیباست" ادامه در پست بعدی...👇 https://eitaa.com/Moshfeghoun/774 یاعلی🌹 محمد صالح مشفقی پور 💎 @Moshfeghoun 💐
امامِ حرم یا امام ؟ حکایتی از همراهی یک طلبه با برخی از ائمه جماعات یکی از کشور های عربی در تهران (قسمت سوم و پایانی) 🔸 در مسیر به سمت جماران بی تعارف و بی سانسور، در مورد همه چیز با برادران عرب زبانمان گپ زدیم و بحث کردیم... اختلافات مرحوم منتظری با امام و رهبری... خانه نشینی برخی علما... وضعیت حجابِ تهران... اختلافات مرحوم هاشمی و رهبری... جریان شیرازی ها... جریان مقتدی صدر و ... . 🔸 اولش خیلی با احتیاط حرف می زدند و گاهی هنگامی که یکی از آن ها صریحا در مورد سؤال می کرد، برخیشان او را ساکت می کردند... اما از اواسط بحث وقتی دیدند ما با صراحت و خیلی راحت و منطقی، پاسخ می دهیم و تعصبِ بیجا نداریم؛ دیگر بی سانسور سؤال می کردند و پاسخ می شنیدند... 🔸 (البته بی تعارف خدا خدا می کردم از خانواده خود امام و برخی نوه هایشان سؤال نکنند که حقیقتا برای خودم هم هنوز جواب درست و درمونی پیدا نکردم که الحمدلله سؤالی نکردند و البته خیلی از مرحوم آقا مصطفی هم چیزی نمی دانستند و بیشتر احمد آقا را می شناختند) 🔸 در حین بحث، هر از گاهی یکی از همراهانِ هم وطن، آن ها را به دیدن خیابان ها و اتوبان ها تشویق می کرد... 🔸 وقتی رسیدیم جماران، موقع پیاده شدن، بابت بحث ها تشکر می کردند، فکر کنم تا به حال این قدر صریح و راحت در مورد ایران (از صدر تا ذیلش) سؤال نکرده بودند.☺️ 🔸 بار اول بود که می آمدم جماران. چند صلوات فرستادم که اینجا آبروی ما حفظ شود. رسیدیم درب جماران. بسته بود! گفتیم "یا خدا! چرا باید بسته باشه؟" که یک دفعه یک سربازی آمد و در را باز کرد و خیلی مؤدبانه با یک بازرسی ساده دوستان را عبور داد و وسایل ممنوعه را با احترام از ایشان گرفت. 🔸 یک مقدار که آمدم جلوتر، عکسِ بزرگ یکی از تازه گذشتگانِ انقلاب به دیوار بود! (۱) تحت عنوان "امیر بی گزند" سؤال کردیم چرا عکس ایشان اینجاست؟ گفتند همسر مرحوم امر فرموده است که این عکس باید اینجا باشد! 🔸 به هر حال مشغول صحبت از جماران برای این دوستان خارجی شدیم... یکی دو نفر از مسئولین جماران هم ما را همراهی کردند... خیلی کار خوبی کردند... تو دلم گفتم "نه! مثل اینکه اینجا فرق داره" انصافا هم احساس می کردم امام هنوز آنجاست. شاید به این خاطر بود که بار اولم بود. ولی واقعا سادگی آن اتاقی که همیشه فقط تو تلوزیون دیده بودم مرا بهت زده کرده بود. دیدم دوستان عرب هم خشکشون زده بود... وقتی اتاق امام و آن مبل را دیدم و یاد برخی مسئولینِ بعد از امام افتادم فقط آه کشیدم! 🔸 بعد از اینکه نماز را خواندیم، از مسئولین آنجا آمدند و گفتند در زیر زمین تصاویری از امام هست، بیائید و ببینید. 🔸 خیلی خوشحال شدم. کنار هر عکس، توضیحی هم به سه زبان فارسی و عربی و انگلیسی نوشته بودند. فضای کوچکی بود اما خدا را هزاران بار شکر که بود! 🔸 البته تو یکی دو تا قفسه، عکس ها و لوح تقدیر هایی از یادگارِ یادگارِ امام بود که هر چه فکر کردم ربطش را به عکس های امام نفهمیدم! به قول ما طلبه ها لا یتچسبک بود... بعد هم یک سری از کتاب های امام را به ما هدیه دادند. در کل نظرم خیلی برگشت و خدا را شکر کردم و یک فاتحه دیگر برای امام خواندم. 🔸 آخرِ سفر به یکی از هم وطنان که مسئول اصلی آوردن چنین گروه هایی به ایران بود گفتم که حتما گروه ها را بعد از حرم، جماران بیاورید... نه به خاطر خیابان ها... بلکه به این خاطر که به امام ظلم نکنید و حقیقت امام را معرفی کنید. یاعلی🌹 ___________________ (۱) مرحوم هاشمی رفسنجانی محمد صالح مشفقی پور 💎 @Moshfeghoun 💐