مستندعشق 🌷
#شهید_عباس_دانشگر #راستی_دردهایم_کو ؟31 حسین، رفیق و همکارم که خودش نوربالا میزند، وقتی فهمید
#شهید_عباس_دانشگر
#راستی_دردهایم_کو ؟ 33
این روزها دور از شهر، با جمعی از فرماندهان و اساتید دانشگاه امام حسین(علیهالسلام)، آموزش مربیگری میبینیم؛ آموزش تخصصی مربیگری جنگافزار. گذراندن این دوره، مقدمه تدریس جنگافزار در دانشگاه است. کار با قناصه را اینجا بهتر و بیشتر یاد گرفتهام؛ به کارم میآید.
مهرداد، دوستم در این دوره، همراه من است. آموزشها، فشردهاند و نفسگیر و البته کاربردی. کمبود پتو باعث شده که من و مهرداد در این سرمای استخوانسوز با یک پتو بخوابیم. بچهها دستمان میاندازند. من کناره پنجره میخوابم و مهرداد کنار من. پنجرهها انگار راه فرارِ اندوه از زیر سقفها هستند!
چند روزی از زمان یکهفتهای دوره میگذرد و فاطمه را ندیدهام. اینجا موبایل درست آنتن نمیدهد. فقط یکی دو نقطه است که تهمانده امواج به آنجا میرسد! بچهها این یکی دو نقطه را شناسایی کردهاند و هرکس آنجا میایستد میدانیم که دارد تماس میگیرد!
من البته موبایلم را با خودم نیاوردهام. دارم به خودم یاد میدهم که کمتر با او تماس بگیرم. دوستم مهرداد انگار فهمیده باشد؛ سر به سرم میگذارد و میگوید شما تازه به هم رسیدهاید، چرا به نامزدت زنگ نمیزنی و احوالش را بپرسی؟ دم غروب، دستم را میگیرد که بیا برویم به نقطه اتصال! همراهش میروم تا بالای تپه.
با تعجب میپرسد که پس چرا ایستادهای؟ میگویم که موبایلم را نیاوردهام. بهانهها را از دستم میگیرد: بفرما! این هم گوشی من! زنگ بزن! این را میگوید و چند قدمی دورتر میرود و به من پشت میکند که راحت حرف بزنم.
به فاطمه زنگ میزنم. صدای مشتاقش از آن سوی خط، ضربان قلبم را تندتر میکند. حالش را میپرسم و حالم را میگویم؛ و میگویم که گوشی دوستم را گرفتهام. طولِ تماسمان به یک دقیقه هم نمیرسد.
برمیگردم پیش مهرداد که نشسته و غروب را تماشا میکند. سر میچرخاند و مرا پشت سرش میبیند، چشمهایش گرد میشود:«همین؟ سی ثانیه؟» چه بگویم در جوابش! دستم را میگیرد که بنشینم کنارش. چشمهای دوتامان غروب را در افق قاب میگیرد.
میپرسد:«بین تو و نامزدت مشکلی پیش اومده؟» حرف دلم را میزنم:
-مهرداد! میترسم... میترسم!
-از چی میترسی؟ نامزد داشتن ترس داره؟
- میترسم که وابستهتر بشم، نتونم برم... بذار وقتی از سوریه برگشتم، یه دل سیر حرف میزنیم!
مابقی حرفها را توی دلم میزنم. دلم برای فاطمه تنگ شده اما میترسم اگر به دلتنگیام امان بدهم، لبه تیز عزمم را کُند کنَد؛ پای رفتنم را بگیرد و تصمیم گرفتن برایم دشوار شود ...
ادامه دارد
یادشهداباصلوات
اللهمعجللولیکالفرج
─┅─🍃🌺🍃─┅─
@Mostanade_Eshq
🔸ویژگیهای شاخص حاج قاسم
#سردار_دلها
#حاج_قاسم #کرمان
اللهمعجللولیکالفرج
┄┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@Mostanade_Eshq
D1738404T14171002(Web).mp3
14.99M
#کتاب_صوتی 🎧
📕 احمد_کاظمی
فصل ❹
#شهیداحمدکاظمی
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَالْفَـــرَج
─━━━⊱✿•🌹•✿⊰━━━─
فصل 3👇🏻
https://eitaa.com/Mostanade_Eshq/12581
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲#استوریشهدایی
🪐ما اهل اینجا نیستیم...
#شهید_حاج_احمد_کاظمی
🌹سالروز شهادت
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@Mostanade_Eshq
🌹"چادراتون رو
محڪمتر سر ڪنید
تا دشمنان ببینند و بمیرند"
📌 مادر شهیده فائزه رحیمی در سالروز ننگین اعلام کشف #حجاب از طرف رضاخان، تیرخلاص را به دشمنان زد.
#حاج_قاسم #کرمان
اللهمعجللولیکالفرج
@Mostanade_Eshq
⭐️بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
🕊دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد
#امام_زمان
اللهم عجل لولیک الفرج
┄┄┅═✧❁💛❁✧═┅┄┄
@Mostanade_Eshq
258-ebrahim-ar-parhizgar.mp3
1.08M
بسم الله الرحمن الرحیم
#هر_روز_با_قرآن
📖 صفحه 258
شرکت در ختم قرآن برای فرج
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
@Mostanade_Eshq