به هوش باشيد، فتنه ها در پيش است!
#نهج_البلاغه
فِتَنٌ کَقِطَعِ الْلَّيْلِ الْمُظْلِمِ، لاَ تَقُومَ لَهَا قَائِمَةٌ، وَ لاَ تُرَدُّ لَهَا رَايَةٌ
فتنه هايى است همچون پاره هاى شبِ تاريک، که هيچ کس نمى تواند در برابر آن بايستد و هيچ پرچمى از پرچم هاى آن به عقب رانده نمى شود (و شکست، دامن آنها را نمى گيرد)»
✍️اشاره به اينکه، گردانندگان اين فتنه بسيار قوى و زورمندند و حساب شده وارد ميدان مى شوند و فضاى جامعه را تيره و تار مى سازند.
خطبه ١٠٢
لطفی که کرده ایی تو به من مادرم نکرد
ای مهربانتراز پدرو مادرم حسین... :)
#شب_جمعه
#شب_زیارتی_ارباب
#مستندِعشق
Seyed.Reza.Narimani.Akse.Refighe.Shahidam(128) (1).mp3
8.65M
شهید مهدی زین الدین:
هرکس شب جمعه شهدا را یاد کند، شهدا نیز او را نزد اباعبدالله الحسین (ع) یاد خواهند کرد ...
[شهدا را یاد کنیم حتی با ذکر یک صلوات]
#مستندِعشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک برادر شهیدم❤️
شهداشقایق هایی هستند که ایثارراآبرودادندوبه نام خودساختند🍃🌹🍃🍃🌹🌹
دنیارابه گوشه ای افکندندوباپرواز
عاشقانه خود برروزهای مانسیم بهشت پاشیدند🍂🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍂🍁🍂🍃
هزاران گل صلوات محمدی رانثارشهدایی می کنیم که زنده ی جاویدندونزدخداوندروزی می خورند.🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹اللهم صل علی محمدوآل محمد🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امامخمینی: مثل چمران بمیرید
🗓 به مناسبت سالروز شهادت دکتر چمران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دامن آلوده و
روی سیاه آورده ام
گرچه آهی در بساطم نیست،
آه آورده ام...
هرچه هستم،
هرچه بودم،
بر کسی مربوط نیست!
بر امامِ مهربانِ خود،
پناه آورده ام :)...
#رضاجانم..
#استورﻯمستندِعشق
با همین پروندهی سنگینو
این بار گناه
میخرد ما را در این دنیاو
آن دنیا حسین ...
#سلامعلیالحسین
#یاابنالزهراء
«ما لا يمكنُ أن يُقال؛ سينهمرُ دمعاً».
آنچھ نمۍتوان گفت؛
بھ صورتِ اشڪ
جارۍ میشود . . .
#تلنگر
گفت: باز هم شهید آوردن؟
یک مشت استخوان
شب خواب دید در یک باتلاقه
دستی او را گرفت...
گفت: کی هستی؟
گفت: من همان یک مشت استخوانم...🥀
#شهید_حجت_الله_سرتیپ_نیا🌸
فرزند:فتح الله
تاریخ ولادت:۱۳۴۳/۳/۲ کوهدشت_لرستان
تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۰/۲۹ عملیات کربلای پنج_شلمچه
محل دفن:گلزار شهدای شهرستان کوهدشت🥀
#شهدای_دفاع_مقدس_شهرستان_کوهدشت
#مستند_عشق
#کلام_شهید
آری پایان کار پیشروان به سوی خدا و آنهایی که برای خدا حرکت می کنند بهشت است و پایان و آخر کار تقصیر کاران و آنهایی که خدا را فراموش کرده اند و همچنین آنهایی که خدا را با این همه عظمت در مقام و ریاست با این همه حقارت حل کرده اند آتش دوزخ است...🥀
#شهید_حجت_الله_سرتیپ_نیا
#شهدای_دفاع_مقدس_شهرستان_کوهدشت
#مستند_عشق
🔴7تیر ماه سالروز شهادت #شهید_بهشتی و 72تن از یاران باوفایش گرامي باد.
#شهید_بهشتی
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🥀
اواخر شب بود که پسرم تازه به خواب رفته بود و من هم فرصت را غنیمت شمردم و تعدادی از برگههای امتحانات میانترم دانشجوهایم را تصحیح کردم. از بس با پسرم کلنجار رفته بودم و بازی کرده بودم خسته شده بودم، به رختخواب رفتم و زود خوابم برد، در خواب شهید همت را دیدم. با موتور تریل آمد ، چشمان درشت و زیبایش را به من دوخت و با لبخند گفت: بپر بالا! محو تماشای چشمان او بودم و بی اختیار سوار موتور تمیز و نوی او شدم. از کوچه ها و خیابان ها که گذشتیم، به در یک خانه رسیدیم.
ناگهان از خواب پریدم، سابقه نداشت که نیمههای شب بدون دلیل از خواب بیدار شوم. چهرهی نورانی و چشمان مشکی شهید همت در خاطرم تازه بود و به خوبی همه جزییات خوابم را میدانستم. به امید دوبارهی دیدن چشمهایش به خواب رفتم ، صبح زود بیدار شدم اما بدون دیدن دوبارهی چشمهایش!
خوابی که دیدم بودم آنچنان شفاف و روشن بود که آدرس خانهای که با شهید همت رفته بودم به خوبی در ذهنم مانده بود ، به دانشگاه که رسیدم در جمع دوستانم این خواب را تعریف کردم و گفتم: به نظر شما تفسیر این خواب چیست؟
هر کس اظهار نظری میکرد ، بعد از دقایقی همه با هم گفتند: آدرس خانه را بلدی؟
گفتم: بله. گفتند: خوب معلوم است، حاج ابراهیم بهت گفته باید آنجا بروی!
دل تو دلم نبود کلاس درس که تمام شد بلافاصله خودم را به در آن خانه رساندم. همه شواهد و جزییات مو به مو در خاطرم بود و این خانه دقیقا همان خانه بود، با آشوبی در دل و دستی لرزان زنگ خانه را زدم. پسر جوانی دم در آمد، با ابروهایی برداشته و موهایی ژولیده گفت: بله کاری دارید؟!
با عجله گفتم: شما با حاج ابراهیم همت کاری داشتی؟
نام حاج ابراهیم را که شنید ناگهان رنگش عوض شد و بدون مقدمه شروع به گریه کرد. شانههای نحیف و استخوانیاش میلرزید و گلوله گلوله اشک بر محاسن نداشتهاش میلغزید.
حال او را که دیدم بی اختیار اشکم روان شد و دست او را گرفتم و یک یا الله گفتم و داخل خانه شدم. در میان اشک و هق هق گریه گفت: چند وقت هست می خواهم خودکشی کنم. دیشب آخرای شب داشتم تو خیابون راه می رفتم و فکر می کردم، که یک دفعه چشمم افتاد به تابلو اتوبان شهید همت. گفتم: می گن شماها زنده اید، اگر درسته یک نفر رو بفرست سراغم که من رو از خودکشی منصرف کنه. الآن هم که شما اومدید اینجا و می گید از طرف شهید همت اومدید.
او را در بغل گرفتم، تنها بود تنهای تنها! شانههای او میلرزید و قلب مرا هم میلرزاند. ذراتی از اشک که از حدقه چشمم جوشیده بود بر روی عینکم ریخت و دیدم را کم میکرد اما دید باطنیام را زیاد.
تا دیشب معنای آیه قرآن را که میفرماید: شهیدان زنده هستند و عند ربّهم یرزقوناند را نمیفهمیدم اما حالا ...واقعا شهیدان زندهاند[1]!
[برداشتی از کتاب شهیدان زندهاند.]
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#مستندِعشق
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا