eitaa logo
مستندعشق 🌷
355 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
26 فایل
﷽ بترسید از آنان که دعای بعدِ نمازشان شهادت است...💔 . . ویژه یاد و خاطره شهداء . . محفل شهداء را ترک نکنید🌷 کپی مطالب آزاد🥀 خادم‌الشهداء: @MoghuofehMahdavi9401
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه مبارک رمضان مسئول آشپزخانه سربازها را زیر آفتاب داغ سرپا نگه داشته‌اند. هر کس چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید: «سرلشکر متوجه سحری پختن شده! حالا می‌خواهد او و دیگر را در حضور همه تنبیه کند.» دیگری می‌گوید: «سرلشکر همیشه می‌خواهد را بشکند.» به فکر فرو رفته است. سربازها جور دیگری به او نگاه می‌کنند. با ورود ماشین سرلشکر به پادگان، سروصداها می‌خوابد. به دنبال ماشین سرلشکر، تانکر آب و یک کامیون پر از نظامی چماق به دست وارد پادگان می‌شود. نفس در سینه همه حبس می‌شود. شیپور ورود سرلشکر نواخته می‌شود. لحظه ای بعد، او با سگش از ماشین پیاده می‌شود و منتظر اجرای دستورها می‌ماند. نظامی‌ها، سربازها را به صف می‌کنند و به طرف تانکر آب می‌برند. سرلشکر در حالی که پیپ اش را روشن می‌کند، با خشم و غضب به سربازها نگاه می‌کند. نظامی‌ها به هر سرباز یک آب گرم می‌خورانند. هر کس مقاومت می‌کند، بدنش از ضربات شلاق و چماق زخم می‌شود. با بغض و کینه به سرلشکر نگاه می‌کند. گروهبان، خودش را به او می‌رساند و با طعنه می‌گوید: «این کارها، نتیجه یکدندگی توست. اگر قبلاً کسی می‌توانست مخفیانه بگیرد، حالا دیگر نمی‌تواند. این کار هر روز تکرار می‌شود.» ... ‌══════°✦ ❃🌷❃ ✦°‌══════ 👇🏻 https://eitaa.com/Mostanade_Eshq/8316
مستندعشق 🌷
🍃🌸 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مهدی_‌زین‌الدین #قسمت_پنجم‌ سال ۱۳۵۸با یک
🍃🌸🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه رفته بودیم اصفهان ، پیشنهاد خودش بودکه آب و هوایی عوض کنیم ، خواهرش آن جا زندگی می کرد. ۳۱ شهریور۱۳۵۹بود.مهدی رفت دندانپزشکی،من هم اطراف نقش جهان منتظرش ماندم ، یک ساعتی طول کشید، تا آمد،بی مقدمه گفت(( می دونی چی شده؟ عراق حمله کرده ، جنگ شده.))برگشتیم خانه خواهرش ، هوا تاریک شده بود ، با این که قرارمان بود دو سه روز دیگربمانیم ، گفت(( بایدبرگردیم قم، همین امشب، مسئولیت داریم، محل کار باشیم بهتره.))با اتوبوس برگشتیم ، چراغ خاموش. ازطرف سپاه قم رفتیم تهران ؛ دوره آموزشی اطلاعات ، تقسیم مان که کردند، مهدی برای اطلاعات تاکتیکی انتخاب شد؛ ومن هم برای اطلاعات استراتژیک. هوای پاییزبودوسرمای منطقه لویزان، سرمای بدی خوردم . یک روز صبح که از خواب بیدارشدم ، دیدم نیست، از پادگان پیاده رفته بود سمت تجریش و برایم آش و شیر خریده بود، وقتی آمدگفت(( دیدم حالت خیلی خرابه، نون و پنیر این جا به دردت نمی خوره.)) حسابی شرمنده شدم ، چقدر راه را به خاطر من پیاده رفته و برگشته بود.راهی که سربالایی نفس گیری داشت. ✍🏻 نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مهدی زین‌الدین ... ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━
مستندعشق 🌷
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه #سردار_شهید_مجید_زین‌الدین 📔کتاب ستارگان حرم کریمه #قسمت
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 زندگی نامه 📔کتاب ستارگان حرم کریمه خوش استعداد بود. زمانی که سقز بودیم. خیلی زود از بچه های مدرسه زبان کردی را یاد گرفت ، یک نوار کردی پیدا کرده بود ، برای ما می گذاشت و ترجمه می کرد. ✍🏻نویسنده کتاب 🌷نثار روح مطهر سردار شهید مجید زین‌الدین ... ━━━━━━༺♥️༻ ━━━━━━