مستندعشق 🌷
سلام آقا مجید، سلام برادر نه! بگذار شبیه خانوادهﺍت صدایت کنیم، سلام داداش مجید. داداش مجید، پهلوان ه
"مجید" گاهی یک کلمه مینوشت و خودکار را روی کاغذ میگذاشت و به کلمه بعدی فکر میکرد.
"حاج مسعود" خوب میفهمید که مجید، آن مجید یک سال پیش نیست!
آنقدر که حتی لباس هایش هم، لباس های یکسال پیش نبود.
کتانی های گران قیمت و تیشرت های رنگﻭارنگ و شلوار لی،از بچگی تا همین چند ماه قبل، تیپ مجید بود.
اما حالا پیراهن و شلواری ساده میپوشید.
جنگ و دعواهای هرروزه، یا چند روز درمیان، مهمانی های آنچنانی و رفت و آمد های بیش از حدش تمام شده بود.
حاج مسعود دستی به ریشش کشید و نگاهی به محاسن مجید انداخت؛
در این همه سال، اولین بار بود که مجید را با ریش میدید.
همیشه یک مثلت کوچک، زیرلبِ پایین، روی چانه میگذاشت.
آن قدر مجید یکسال پیش نبود ، که جواب شوخی های رفقا راهم نمیداد!
قبل ها هرکس حتی یک کلمه به مجید میگفت، بدون جواب از اون رد نمیشد. حتی جواب یک کلمه را حتما با دو کلمه میداد و بعد هم میزد زیر خنده! حرف درشت را با درشت ترش جواب میداد و بی ناراحتی رد میشد..
اما این اواخر دیگر جواب نمیداد.
فقط یک خنده زورکی روی لبش مینشست و حرف را بی جواب میگذاشت و میگذشت...
آنقدر جواب نداد و نداد، تا دوستانش دیگر پیِ شوخی را نگرفتند.
فقط سوال از رفتن و اعزام بود، که بینشان رد و بدل میشد.
+مجید چیکار کردی، آخرش میری یا نه؟
_اگه خدا بخواد و بی بی بطلبه، راهیﺍﻡ.
+مجید تو تک پسری، خانواده ات راضی شدن؟
_راضی شون میکنم.
نوشتنش تمام شد. برگه را از دفتر کند و داد دست حاج مسعود:
_حاجی جون، اینم از وصیت نامه م!
حاج مسعود برگه را گرفت، نگاهی به بالا و پایین ورﻕنوشته انداخت و زد زیر خنده!
+ مجید تو خجالت نمیکشی؟! آخه این چه خطیه؟!
این بار هم مجید خندید و جوابی نداد..
وقتی خبر شهادتش توی قهوه خانه پیچید، حاج مسعود تا چنددقیقه بی حرکت ایستاد.
یاد آخرین روزی افتاد که مجید را دیده بود.. انگار نبود مجید برایش سخت بود.
هیچکس شهادت مجید را باور نداشت.
اما حاج مسعود چرا، باور داشت. میدانست که مجیدِ روزهای آخر ، با مجیدی که یک عمر میشناخت، از زمین تا آسمان توفیر کرده بود. هرکسی بجز حاج مسعود، وقتی خبر را میشنید، میگفت:
«مثل همیشه داره شوخی میکنه ، همین فرداست که پیدا بشه! »
#برشیﺍﺯکتاﺏِ_مجیدبربری
#زندگینامهﺩاستانےحرّمدافعاﻥحرم
#شهیدمجیدقرباﻥخانے
#Mostanade_Eshq
شهدا باید برای ما الگو باشند که بدون توجه به آرم و نشان در ایثارگری پیشقدم بودند.
#حسین_یکتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_ #استوری _
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمدهایم و شیعه هم به دنیا آمدهایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم...🥺👌🏻
فرازی از وصیتنامه
#شهیدمحمودرضابیضائی♥️
#امام_زمان
🏳 زیارتنامه "شهــــــداء"
🌺بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم🌺
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
📎هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات..
°•|🌿🌹
#سلام_بر_شهدا
مهربـــان کـه باشی
خورشید از سمت قلب تو
طلوع خواهد ڪرد
درست مثل تو ای شهیــد
و صبــــــــح مگر چیست؟
جز لبخنـــــد مهربانــــــت…
#ســــــلامــ
#صبحتون_بخیـــــر
#دلاتـــــون_شھـــــدایـــــے
کتاب صوتی " سه روایت از یک مرد" اثر محمد رضا بایرامی
(خاطراتی از زندگی شهید #سید_حسین_علم_الهدی)
تولید ایران صدا با صدای #محمود_رضا_قدیریان
#سه_روایت_از_یک_مرد
#محمد_رضا_بایرامی
#دفاع_مقدس #انقلاب_اسلامی
📗#معرفی_کتاب
کتاب "سه روایت از یک مرد" نوشته محمد رضا بایرامی شامل خاطرات و داستانهایی از دلاور خوزستان و حماسه ساز هویزه "شهید سید حسین علم الهدی" است.
هم چنان که از اسم کتاب پیداست، سه نفر از کسانی که ارتباط مستقیمی با این شهید داشته اند، به روایت ایشان از دریچه نگاه خود پرداخته اند.
روایت اول، روایت «روح الله معبر» شکنجه گر معروف ساواک در شهر اهواز می باشد که به مبارزات شهید علم الهدی در سال های قبل از انقلاب و تعقیب و گریزی که با ساواک داشته می پردازد.
روایت دوم ، روایت یکی از نزدیک ترین یاران شهید علم الهدی که از حوالی سقوط رژیم ستم شاهی با ایشان بوده اند، می باشد. این روایت از ابتدای تحرکات مرزی عراق در سال ۵۹ آغاز و با شهادت سید حسین علم الهدی و اسارت این رزمنده، به پایان می رسد.
روایت سوم، روایت کوتاهی از زبان یکی از ملازمان شهید علم الهدی با نام حسن است که در ابتدا به قاچاق در مرز کشور اشتغال داشته و سپس از چگونگی آشنایی با شهید و جذب او به تشکیلات سپاه هویزه میپردازد.
شهید سید حسین علم الهدی (۱۳۳۸-۱۳۵۹ ش) در دوران قبل از انقلاب از مبارزین فعال علیه رژیم پهلوی بود و پس از انقلاب و در دوران جنگ تحمیلی هم به مبارزه بر علیه دشمن ادامه داد. شهید علم الهدی در ۱۶ دی ماه ۱۳۵۹ در منطقه هویزه به همراه ۶۰ تن از برادران پاسدار، در محاصره ۴۰ تانک دشمن قرار می گیرند. پس از ساعاتی مبارزه، بر اثر اتمام مهمات و تشنگی و گرسنگی یکی یکی به شهادت می رسند که آخرین آنها شهید حسین علم الهدی بود. او با آر.پی.جی خود ۳ تانک را منهدم کرده و سپس با فریاد «الله اکبر» در حالی که قرآن در دست داشت، در سن ۲۲ سالگی به فیض شهادت نایل آمد.
شهید علم الهدی را از قرآنی كه در كنارش بود شناختند. قرآنی كه به وسیله امام خمینی(ره) و آیت الله خامنه ای امضا شده بود.
Part01_سه روایت از یک مرد.mp3
15.87M
📗کتاب صوتی
#سه_روایت_از_یک_مرد
"سه روایت از زندگی شهید سید حسین علم الهدی"
قسمت 1⃣
شهدا با چوب پر خوشگلشون دارن خونه دل مارو اتاق تکانی می کنند
بیاید در خونه دلمون رو به روی شهدا باز کنیم.🥀
#حسین_یکتا
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز نخوندن، گریه داره؟
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
#شهدا
▫️راوی دفاع مقدس علیرضا دلبریان