eitaa logo
سید محمدجواد موسوی‌فرد
1.3هزار دنبال‌کننده
665 عکس
261 ویدیو
7 فایل
طلبه حوزه علمیه قم، روضه خوان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شاید اینجا برای اندکی عمیق‌تر شدن در اعتقادات و مسائل اجتماعی مناسب باشد ارتباط با بنده: https://eitaa.com/Mousavifard
مشاهده در ایتا
دانلود
◽️ با "علی" کارها دشوار نیست! 🔸به رسول مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم خبر دادند تعدادی راهزن در کوهی کمین کرده‌اند و در مسیر مشغول جنایت و دزدی‌اند. 🔹رسول اکرم فلانی را صدا کردند و سپاهی به او دادند و فرمودند کت بسته نزد من بیاریدشان! 🔸او رفت ولی چون راهزن‌ها بالای کوه بودند و مشرف بودند با تیراندازی مانع شدند. 🔸برگشت؛ دست از پا درازتر گفت: یا رسول الله! نمی‌شود! 🔹حضرت ختمی مرتبت پرچم را به فلانی دوم دادند، او هم رفت و برگشت و گفت: یا رسول الله! نمی‌شود! 🔸سومی عمروعاص بود، او هم مثل اسلافش! 🔹بار چهارم پرچم را دست یدالله سپرد و آن سه تن را هم در سپاهش ضمیمه فرمود و فرمود همراه "علی" بروید ببینید چگونه می‌شود! 🔸"علی" سپاه را برد پشت کوه، ناحیه‌ای صعب العبور، روزها کمین می‌کردند و شب‌ها حرکت می‌کردند. 🔹عمروعاص نقشه مولا را فهمید، به حسادت در میان جمع گفت: "علی" انسان مغروری است و روش جنگ نمی‌داند باید فرمانده تغییر کند! 🔸"علی" مقتدرانه فرمود هر کس تحمل ندارد همین الان خارج شود و نزد رسول بازگردد. از ترس عتاب رسول دهان‌شان را بستند. 🔹سحر روز سوم بالای سر راهزنان رسیدند، شبیخون زدند، بدون کشته و خون‌ریزی همه را کت بسته آوردند. 🔹همان دم در مدینه در میانه نماز رسول جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: حبیبم! این سوره را در نماز تلاوت کن: 🔸وَالعادِیاتِ ضَبحاً (سوگند به اسب‌ها هنگامی که نفس‌هاشان به شماره می‌افتد) فَالمُورِیاتِ قَدحاً (و سوگند به آتشی که هنگام برخورد سم اسبان با سنگ‌ها برمی‌خیزد ) فَالمُغیراتِ صُبحاً ( و سپس سوگند به شبیخون‌زنندگان هنگام صبح) فَاثَرنَ به نَقعاً ( و گرد و غبار برانگیختند ) فَوَسَطنَ بِه جَمعاً (و سپاه دشمن را محاصره کردند) اِنَّ الانسانَ لِرَبِّه لَکَنود (همانا انسان یعنی عمروعاص کنود و حسود است). پ‌ن۱: اسب مولا هم قسم خوردن دارد! پ‌ن۲: این ماجرای جنگ ذات السلاسل است.
◽️ یک خط روضه ۱. ابوالطفیل می‌گوید: دیدم علی بن ابی طالب را که یتیمان دورش حلقه زده بودند و با انگشت مبارک در دهان آنها عسل می‌گذاشت که هم شیرینی عسل بچشند و هم حلاوت پدری! محفل آن قدر صمیمی و پدرانه بود که شنیدم یکی از اصحابش گفت: کاش ما هم یتیمی بودیم در بر علی! ۲. بعد از آن که مرادی ملعون را گرفتند به حسنش فرمود: حسنم! نمی‌بینی چشمان او از ترس به چه حالتی درآمده؟! با او رفق و مدارا کن و دست و پایش را در غل و زنجیر مکن! داشت به اهل کوفه یاد می‌داد با اسیر و یتیم چگونه برخورد کنند!😭