eitaa logo
مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🇮🇷
410 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
885 ویدیو
79 فایل
کانال رسمی مسجد صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف شهر سرآسیاب خیابان امام خمینی ره
مشاهده در ایتا
دانلود
‌پی‌ڪدام‌نخودسیاه‌بفرستم‌دلم‌را ؟! وقتی‌فقط‌بهانه‌شش‌گوشه‌ی حُسیـن‌راگرفته‌اسـٺ ؟! بطلب‌تاسیر‌نگاهت‌بڪنم..@Msahebzaman230
『بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم』
4_5996662054826544754.mp3
11.7M
۵ ⚡️مگر نمی‌گویند اصلی‌ترین کلید حل تمام مشکلات انسان، خودشناسی‌ست؟ پس چرا بسیاری از ما، هرچه برای فراگیری این مباحث، وقت می‌گذاریم، باز هم تغییر قابل توجهی در زندگی‌مان احساس نمی‌کنیم؟! ✘ چرا حال دل خودمان، آن روزها که بسیار کمتر خود را می‌شناختیم، بارها بهتر از امروز بود؟! ✘ ⌜@Msahebzaman230
📌 شب آخر مجلس روضه مادر : شیخ مهدی حاتمیان : حاج حسین ادهمی کربلایی کسری رسولی کربلایی امیرحسین قاسمی کربلایی یوسف سوری کربلایی غلامرضا ازنب کربلایی میلاد فرخی : پنجشنبه شب مورخ ۱۴۰۱/۱۰/۰۸ همراه با نماز مغرب و عشاء : سرآسیاب خیابان امام خمینی(ره) چهارراه سوم مسجد صاحب الزمان(عج) (برادران و خواهران) @Msahebzaman230
.🌱❤️ افسوسِ همه ماه منو سال من این است کی می‌طلبد کم شود این فاصله‌ی عشق @Msahebzaman230
ماجرای‌آشنایی‌شهیدحججی‌باهمسرش از زبان همسر شهید: فردا یا پس فرداش رفتم بابل برای ثبت نام، نمیدانم چرا اما از موقعی که از نجف‌آباد زدم بیرون ، هیچ آرام و قراری نداشتم.همه اش تصویر محسن از جلو چشمانم رد میشد. هر جا میرفتم محسن را میدیدم.حقیقتش نمیتوانستم خودم را گول بزنم.. ته دلم احساس میکردم که بهش علاقه دارم. احساس میکردم دوستش‌دارم. ‌ برای همین یکی دو روزی که بابل بودم، توی خلوت خودم اشک می ریختم. انگار نمی توانستم دوری محسن را تحمل کنم. بالاخره طاقت نیاوردم. زنگ زدم به پدرم و گفتم: "بابا انتقالی ام رو بگیر، میخواهم برگردم نجف آباد." . از بابل که برگشتم نمایشگاه تمام شده بود. یک روز مادرم بهم گفت: "زهرا، من چندتا از عکس های امام خامنه ای رو نیاز دارم. از کجا گیر بیارم؟" بهش گفتم:" مامان بذار به بچه های موسسه بگم که چه جور میشه تهیه اش کرد. " قبلا توی نمایشگاه ، یک زرنگ بازی کرده بودم و شماره محسن را یک طوری بدست آورده بودم. پیام دادم براش. برای اولین بار. نوشت:"شما؟" جواب دادم: " خانم‌عباسی هستم. " کارم رو بهش گفتم و او هم راهنمایی ام کرد. . از آن موقع به بعد،هر وقت کار خیلی‌ضروری درباره موسسه داشتم، یک تماس کوتاه و رسمی با محسن میگرفتم. تا اینکه یک روز هر چه تماس گرفتم، گوشی اش خاموش بود. روز بعد تماس گرفتم. باز گوشی اش خاموش بود! نگران شدم. روز بعد و روز بعد و روزهای بعد هم تماس گرفتم ، اما باز هم خاموش بود. دیگر از ترس و دلهره داشتم میمردم.دل توی دلم نبود. ادامه دارد..! @Msahebzaman230
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاســـه ے صبــرم شده لبریز از داغ حرم داغـــــدار گنبـــدم آقا تســـــلایم بده من مگر چیز زیادے از تو میخواهم حسین گوشــــه اے از صحن زیبایت مرا جایم بده 💔🌱 ⌜@Msahebzaman230
مذهبی صورتی😳🤔! مذهبی صورتی یعنی اون بچه که می‌گه فقط امام حسین! من بلدم سینه بزنم ولی بلد نیستم اظهار نظر سیاسی کنم و به منم ربط نداره؛ خب تو امروز سینه‌زنی‌ت رو مدیون کْی هستی؟ پهلوی که نمی‌ذاشت جیک کسی در بیاد. این بچه هیئتی تا نریزن حسینه‌ش رو آتیش بزنن، تا به کتیبه محرمش‌ بی‌حرمتی و توهین نکنن بیدار نمی‌شه... مذهبی صورتی یعنی اون که فکر‌ می‌کنه با مشت زدن و شکلات دادن، با عکس گرفتن کنار بی‌حجاب‌ها، واقعا یه دنیای قشنگ میشه ساخت! انقدر احساسی فکر می‌کنه که، اصلاً سیاست دنیا رو در نظر نمی‌گیره. فکر می‌کنه همه چیز همین کلیپ‌های اینستاگرامیه‌... مذهبی صورتی فقط به فکر کافه رفتن و روسری گره زدن و چی بپوشم چی نپوشمه‌. از خودش بینش و فکر سیاسی نداره. وقتی هم تو دایرکت و کامنت بهش می‌گن چرا کاری نمی‌کنی و چیزی نمی‌گی مثل طوطی اون چیزی که اکثریت فالورهاش‌ دوست دارن رو می‌گه. چرا؟ چون می‌ترسه از دستشون بده؛ گاهی هم وسط‌خواب میشه. یعنی نه طرف راست رو می‌گیره نه طرف چپ رو. چرا؟ چون نمی‌خواد هر دو طرف رو از دست بده... مذهبی صورتی اون هستش که فقط رو منبر از یه خدای خوب حرف می‌زنه. خدای اون جهنمی نساخته! همه می‌رن بهشت. از تاریخ اسلام فقط مهر و محبت رو خونده و می‌گه. اصلاً به روی خودش نمیاره که پیامبر و امیرالمؤمنین هم شمشیر به دست گرفتن... چرا؟ چون فالوورش رو از دست میده. چون ممکنه پیجش رو حذف کنن‌؛ چون ممکنه بهش فحش ناموس بدن و خم به ابروش بیاد... مذهبی صورتی نباشیم‌، همین... ⌜@Msahebzaman230
📌 شب آخر مجلس روضه مادر : شیخ مهدی حاتمیان : کربلایی کسری رسولی کربلایی امیر حسین قاسمی : پنجشنبه شب مورخ ۱۴۰۱/۱۰/۰۸ همراه با نماز مغرب و عشاء : سرآسیاب خیابان امام خمینی(ره) چهارراه سوم مسجد صاحب الزمان(عج) (برادران و خواهران) @Msahebzaman230
『بِـسّم‌اللّٰـه‌ِالْـرَحمـٰن‌ِالـرَحیْم』
•°~💙🌿 ماراکسی‌نخواست‌‌،‌فدای‌سرت‌نخواست تا‌با‌توایییم،منت‌همدم‌نمی‌کشیم.. :))! • ⌜@Msahebzaman230
4_5996662054826544755.mp3
11.93M
۶ ✋ تمام وجدان‌های بیدار شهادت می‌دهند که؛ قرن‌ها فعالیت بشر در زمینه‌های گوناگون علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و...، بسیار بیشتر از آن که خیر و خوبی و خوشبختی برای انسان به ارمغان بیاورد، به خلق انواع‌ بیماری‌های جسمی و روحی... به تولید درد و رنج و فساد و قتل و غارت و خونریزی... انجامیده است! ← حقیقتا دلیل این اتفاق چیست؟! ← جهان چگونه باید خود را از این وضع، نجات دهد؟! ⌜@Msahebzaman230
... حضرت آیت الله بهجت به جوانان تاکید داشتن که: حسینی بشوند نه هیئتی!! چون اگه گرم هیئت بشید حسین‌تون رو اونجوری که خودتون دوست دارید و باب میلتون هست میسازید و هرکس با میل شما مخالف باشه میگه با حسین(ع) مخالف هستش... ولی اگه حسینی باشید هیئت و رفتارتون رو برمبنای حسین میسازید هیئتی شدن کاری نداره،کافیه ریش بذارید و با پیراهن مشکی از این هیئت به اون هیئت برید... حسینی شدن هستش که مشکله@Msahebzaman230
🖐🏼💚☘ چهارتا دلقک بازی که چیزی نیست! جای بازیگرا رو هم پر میکنیم (:🙃 ⌜@Msahebzaman230
از امام موسی بن جعفر(علیه‌السلام) روایت شده است: برای خداوند در روز جمعه هزار نسیم رحمت است که هرچه بنده‌اش بخواهد از آن نسیم مهرآمیز ببخشد، پس هر که بعد از عصر روز جمعه «صدبار» سوره «انّا انزلناه» را بخواند، حق‌تعالی آن هزار رحمت را چند برابر گرداند و به او عطا فرماید. ❤️🌱 ⌜@Msahebzaman230
ماجرای‌آشنایی‌شهیدحججی‌باهمسرش از زبان همسر شهید ٣ فکری شده بودم که نکند برای محسن اتفاقی افتاده باشد; با اینکه با او هیچ نسبتی نداشتم. آن چند روز آنقدر حالم خراب بود که مریض شدم و افتادم توی رختخواب! نمی توانستم به پدر و مادرم هم چیزی بگویم. خیلی شرم و حیا میکردم. تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم ۱۱۸ به هر طریقی بود شماره منزل بابای محسن را ازشان گرفتم. بعد بدون آن که فکر کنم این کار خوب است یا نه تماس گرفتم منزلشان. مادرمحسن گوشی را جواب داد. گفتم: " آقا محسن هست؟" گفت: "نه شما؟" گفتم: "عباسی هستم. از خواهران‌نمایشگاه. لطفاً بهشون بگید با من تماس بگیرن! " یک ساعت بعد محسن تماس گرفت. صدایش را که شنیدم پشت تلفن بغضم‌ترکید و شروع کردم به گریه پرسیدم:"خوبی؟" گفت: "بله." گفتم: "همین برام مهم بود. دیگه به من زنگ نزن! " گوشی را قطع‌کردم. یک لحظه با خودم گفتم: "وای خدایا!من چی کردم!! چه کار اشتباهی انجام دادم! با این وجود،بیش از هر موقع دلم برایش لک می زد. محسن شروع کرد به زنگ زدن به من. گوشی را جواب نمی دادم. پیام داد: "زهرا خانم تورو خدا بردارین." انقدر زنگ زد و زنگ زد که بالاخره گوشی را برداشتمبی‌مقدمه گفت: "حقیقتش من حس می کنم این تماس های ما داره ‌گناه‌آلود میشه. " لحظه ای سکوت کرد و گفت: "برای همین می خوام بیام خواستگاری تون. " اشک و خنده هام توی هم قاطی شده بود. از خوشحالی داشتم بال درمی‌آوردم داشتم از ذوق می مردم می خواستم داد بزنم. ادامه دارد...! @Msahebzaman230