✍️ شهر «#پریشتینا» آشفته و پر هرج و مرج بود؛ به سمت مناطق درگیری «صربها» و «مسلمانان» آلبانیتبار حرکت کردیم ...
به سنگر اول صربها رسیدیم ... صربها ما رو گرفتند ... اونها مشروب خورده بودند و بد جوری مست بودند.
با خودم گفتم «محسن» کارت تمومه، این صربهای وحشی همین الانه که دوربینت رو خورد و تیکهتیکه کنن و خودت رو هم بفرستند به «أَعْلَی عِلِّیِّینَ» ... !!
به محض آنکه صربها دوربین فیلمبرداری من رو گرفتند؛ بهشون کلک زدم و با ترفند پرحرفی (با زبان صربی خودشون) شروع کردم پشت سرهم و تندتند با اونها حرف زدن و نشون دادن و جابجایی نوارهای ویدیویی خودم.
و ضمن آنکه مدام نوارهای ویدیویی رو تو دستام جابجا میکردم، یه بند هم باهاشون حرف میزدم تا حواسشون کاملاً پرت بشه تا بتونم نوار ویدیویی اصلی رو از چشمشون مخفی کنم.
با پررویی و اعتماد به نفس بهشون گفتم: من از شما و سنگرتون فیلم نگرفتهام ... و نهایتاً از مستی اونها استفاده کرده و تصاویر یه نوار ویدیویی دیگری رو توی همون دوربین گذاشتم و براشون نمایش دادم.
... اون دانشجوی همراه ایرانی ما هم عین من یه بند داشت با اونها حرف میزد و حواس اونها رو پرت میکرد ... انگار خدا به دل هردومون انداخته بود که باید حواس صربها رو پرت کنیم تا از شرشون نجات پیدا کنیم.
همینجور یه بند داشتیم مخشون رو میزدیم ... انگاری اونا در حالت مستی خیالشون راحت شد که من از اونا فیلم نگرفتهام ... اما واقعاً گرفته بودم ... 😂
👇👇ادامهی خاطرات کوزوو👇👇