-
خواستم بنویسم، چندی پیش گفتمش میان ذهنم آنچنان که گویی من یک نویسندهیِ قهارم و دیگران هم طالبِ قلمِ من. گفتم و ویراستم. ولی اکنون به هنگامهی نوشتنش انگار واژه ها در هم آمیختند. گم شدند. نیست شدند.
چه میشود کرد؟ ننویسیم؟ عادت بر نوشتن وا میداردم که بنشینم و از عمقِ ظلمتِ ذهنم کمی بگویمتان. راهی را باز میکند برایمان، رودیست بر اقیانوسِ ذهن.
این روز ها تشویش رشتهیِ متصلِ میان عقل و سخن را منفصل کرده و چون دیوی، سایه افکنده بر من و رویاهایم. آینده را جانکاه مینگارد پیش چشمانم و گذشته را بر روی تکرار میگذارد. نگرانی هایم را تقلیل داده و خواسته هایم را پوچ ساخته. نوشتن کار من نیست. لایقش نیستم منی که حتی نمیدانم کیستم و کجاستم. تنها میدانم که هر چه عرصه تنگ تر شود و روزگار ملال آور تر بلند تر فریادت خواهم زد. جز تو راهی نیست. تو میدانی چه چیز باید چگونه رقم بخورد و من قلم را به تو میسپارمش که میدانی تمام آنچه نمیتوان نوشت را.
_
#حانیهنویس #اندراحوالات
هدایت شده از پژال.
آنگونهام که انگار مرا درست وسطِ
کتابی غمگین فراموش کردهاند.
ایده هامو برایِ نوشتن یادداشت کردم ولی وقتی میخونمشون یادم نیست که این ایدهه چی بود داستانش. عجبا.
هدایت شده از سبز جاندار"
ما برنامه میریزیم اون استاپ موشن تموم بشه
مدرسه:جلسه توجیهی ، تحویل کار طراحی