eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
گزارشگر: چقدر خوبه این امین اسماعیل نژاد.
۶ تا سرویس پشت هم از سید، یا للعجب.
کسی که با پرچم رسمی کشورش اومده تویِ ورزشگاه رو به وحشیانه ترین حالت میزنن. نه یه چک، نه یه تنه، نه نه. میزنن. وحشیانه میزنن فکر میکنم سرش شکست، اینقدر محکم زد اون بی‌صفت. جماعت وحشی حرف از آزادی عقیده، احترام به عقاید و آزادی فکر و بیان میزنن ولی واقعیت انگار فرق میکنه با چیزی که توی تلگرام و اینستا میگن. وقتی بحث میشه میگن نه ما به همه‌یِ قشر ها احترام میزارم به "همه". همه ازادن تو تفکر ما. ولی دخترای چادری رو به کافه هامون راه نمیدیم، دخترا و همسرهای شهدا رو میزنیم، پلیس و آخوند و با ماشین زیر میگیریم، آمر به معروف رو با چاقو میکشیم، به مردم دین دار هتاکی میکنیم و اعتقاداتشون رو در بستر های مختلف به سخره میگیریم[همونا یه جای دیگه میگن نه ما احترام میزاریم] کسیم که اومده تیم ملیش رو تشویق کنه، جای اینکه به چشم هموطن نگاش کنیم و خوشحالیمونو باهاش تقسیم کنیم، دشمن میبینیمش و عین یه مشت حیوون گشنه‌یِ دعواهای سیاسی و لجن بهش حمله ور میشیم. فیلم هم میگیریم تا همه ببینن که واقعیت ما چیه. اره ما فقط تو تئوری خوبیم توی عمل یه مشت حیوون وحشی ایم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
کسی که با پرچم رسمی کشورش اومده تویِ ورزشگاه رو به وحشیانه ترین حالت میزنن. نه یه چک، نه یه تنه، نه
همچین چیزی از خودتون بروز میدین و بعدش انگش رو به مذهبیا و انقلابیا میزنین. بابا بیا بخورش دیگه واقعا خستم از زیادی مودب بودن.
یکی نمره با تیر از بالایِ سالن بزنه.
امروز به عنوان اولین جلسه‌یِ کارورزی برای من، جالب بود و هیجان آور حقیقتا. اون استرس دیشب رو ندارم، حال بدش هم ندارم ولی بازم یه اضطراب کوچیک ته دلم دارم، نمیدونم چرا ولی دیگه بهش عادت کردم همیشگی شده.
برعکس تصورات من امروز واقعا خوب پیش رفت و من از خودم، از اون فضا، از جوی که داخلش قرار گرفته بودم راضی بودم. با اعتقاد به اینکه هیچ اتفاقی در این دنیا بی حکمت نیست و با اعتماد به خدایی که همیشه بهترینا رو برای رشدم پیش روم گذاشته، سعی کردم هیچ فکر بدی نکنم، راجع به هیچی، فقط سعی دارم نیتمو برای رشد کردن تو چنین محیطی خالص کنم. به امید خدا فقط همین.
عکس هاش رو هنوز نذاشتم ولی من امروز بعد از استدیو رفتم با دوستای قدیمیم بیرون ، چند تا چیز راجع به این دیدار هست که میخوام بگم، نمیدونم چرا، میدونید که باید بگم:)
به معنای واقعی کلمه، بهم اصلا خوش نگذشت. دلیلی که من براش پیدا میکنم، نبود حرف های مشترک بود. یه سری آدمی که همدیگه رو دوست دارن، دوست بودن، یه زمانی عقاید، افکار، علایق، سلایقِ تا حدی شبیه به هم داشتن. ولی الان اینطوری نبود. اینقدر همه‌یِ ما از لحاظ اخلاقی و رفتاری تغییر کرده بودیم و اینقدر نمیدونستیم باید پیش هم راجع به چی صحبت کنیم که فکر کنم از زمان یک ساعت و نیمی که من کنار بچه ها بودم، هیچ حرفِ و حرکت جذابی در نیومد.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
به معنای واقعی کلمه، بهم اصلا خوش نگذشت. دلیلی که من براش پیدا میکنم، نبود حرف های مشترک بود. یه سری
رسما احساس میکردم دلقک جمعم، من در فضای دوستای نزدیکم یا خانوادم طوری هستم که دوست دارم که شوخی کنم، بخندم، بخندونم، کنایه بزنم، یه چیزی شبیه نمایش اجرا کنم و یا از این دست چیزا، چیزایی که فضا رو بیاره روی فرم و شرایطِ روحی جمع رو عوض کنه. و خب اطرافیانم هم چندان مشکلی با این موضوع ندارن، گویا چیز هایی که براشون شادی اوره با من یکسانه و من از همین موضوع برای ارتباط گیری با ادم ها استفاده میکنم. نقاط مشترک! ولی امروز واقعا احساس میکردم از لحظه ای که وارد جمع بچه ها و دوستایِ قدیمیم شدم شبیه یه دلقک داشتم رفتار میکردم. بزرگترین و بدترین پاسخی که من در جواب این چنین رفتارایی گرفتم، ممکنه در جمع خانواده بوده باشه و اونم در حدِ یک بی توجهی، مثلا کسی نخندیده و منم برای مدتی ساکت شدم، اینجا اصلا کسی با شوخی های من حال نمیکرد، من خُنُکِ جمعشون بودم. بحث خودم نیست، بحث اینه که دلم نمیخواست این همه تفاوت علاقه ببینم در خودمون. این دوست ها عزیزایِ منن ولی ما نمیتونیم باهم حال کنیم. واقعیتِ تلخیه اینکه انسان ها افکار و علایق و رفتار هاشون شبیهِ جمعی میشه که بیشترین زمانِ روز یا حالا هفته، ماه و سالشون رو باهاش میگذرونن. برای همینه که وقتی ادما وارد خانواده‌یِ جدید میشن، ازدواج میکنن و در منیط های جدید قرار میگیرن دیگه با ادمای قبلی سخت ازتباط میگیرن. کسایی که ازدواج میکنن، و سال های زیادی از ازدواجشون میگذره، بیرون رفتن با خانواده براشون جداب تر از بیرون رفتن با دوستایِ مثلا دبیرستان یا دانشگاهشونه، هر چند که باز اوناهم میتونن نزدیک باشن، ولی در کل. این فاصله ای که ایجاد شده بود من و آزار میداد. من اصلا یه قرارِ دوستانه رو اینطور تصور نمیکردم. همین.
اللّهم‌عجل‌لولیک‌الفرج؛