تا دمِ حنجرم پر از بغض و حرف خطاب به آقایِ امام حسینم. ولی قصد کردم تا اربعین چیزی نگم، نگم نگم نگم یهویی بترکم.
من واقعا ناراحتم. دوستم میگه خودتو دوست داشته باشه، هر جوری که باشی، هر جور که هستی. بگو من اینم اینو دوست دارم. باشه من علایقم و افکارم و رفتارمو گاها دوست دارم به عنوانِ خودم پذیرفتم، صورتمم دوست دارم ولی این چاقیِ لعنتی. نمیتونم خودمو با این دوست داشته باشم، خودِ چاقمو دوست ندارم، خودِ لاغرمو دوست دارم. واقعا دارم اذیتم میشم. نباید یکی از بزرگترین معضلاتِ من باشه.
قصد دارم خودم رو برای چند روز از زندگی حقیقی محو کنن جطور امکان پذیره؟
از این دریچه هایِ تویِ فیلما که آدم رو میبره یه زمان و یه جای دیگه باید از کجا پیدا کنم؟
امان از وقتی که نمیدونم باید چیکار کنم، از این هفته سه روزش رویِ برمانه بوده، میخوام گریه کنم گریه.