امروز به مقداد زیادی گریه دارم، گریه هایی که نمیدونم از کجا اومدن و حتی دلیلی هم ندارم ولی بست نشستن پشت دروازه چشمام که بذارم سرریز شن. روحم خستست از نمیدونم چی، داشتم فکر میکردم دلم میخواد امسال با هر نتیجه ای که داره، خوب یا بد فقط با دور تند بگذره و تموم بشه. دیگه هیچوقت برنگرده. تا شاید افکاری که امسال به من وصل کرده و دارم با خودم میکشمشون کم بشن، ولی بعدش فکر میکنم که این فکرا هیچوقت نمیرن همیشه میمونن، فقط با من بزرگ و بزرگ تر میشن.
اینقدر دلایل زیادی برای غمگین بودن وجود داره که دیگه نمیتونم همه رو به یاد بیارم، یهویی وسطش یه کدومش یادم میره. باورم نمیشه امروز تو حمام ۲۰ دقیقه با یه آدمی که نمیدونم کی بود سرِ یه موضوع مسخره دعوا کردم. دارم خل میشم بچه ها کمکم.
نیاز دارم الان یه نفر باشه که بیاد خونمون و منو بدزده. بهم بگه اینقدر پول داره که میتونه با پارتی و پولش برام یه کرسی خوب تو یه دانشگاه خوب بگیره منم نیاز نیست اینقدر درس بخونم. هنرمندم هست تازه. بعد منو میبره بیرون میریم شیر کاکائو میخوریم باهم، بعدشم بهم قول میده بازم بیاد منو ببره بیرون.
24.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچهیِ من اینشکلی میشه ولی با این تفاوت که دلم براش ضعف نمیره میذارمش سر کوچه. البته این خودمم میتونم باشم! #کاکائو
یاسهاسبزخواهندشد ؛
نیاز دارم الان یه نفر باشه که بیاد خونمون و منو بدزده. بهم بگه اینقدر پول داره که میتونه با پارتی و
لطفا اینقدر پولدار باش که برام ست کامل اسکرب بوک بگیری باشه؟
هدایت شده از شاید دزیرهایی خسته.!
نه، این انصاف نیست. انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدمهای تکراری را روزی هزاربار ببینی، و در عینحال آنقدر بزرگ باشد که نتوانی آنکسی را که دلت میخواهد، حتی یکبار ببینی.
• تنهایی پرهیاهو.