حامد عسکری وقتی با رئیسِ جمهورِ شهید به نیویوک سفر کرده بود، رفیقِ نویسنده اش که البته من آن موقع ها خوب نمیشناختمش، برایش متنی در استوری یا کپشن نوشت، درست یادم نیست. نوشته ای با این مضمون که نباید میرفتی، یا برگرد، یا منصرف شو، یا این کار درست نیست که همسفر میشوی با نماینده جمهوری اسلامی که این روز ها آدم میکشد، نزدیک یک سال و نیم پیش بود آن سفر. در یک جایِ متن، چیزی که عذابم میداد یک جمله بود با این معنا: تو همراهِ بی کاراکتر ترین رئیس جمهورِ تاریخ ایران شده ای حامد. چند روزیست که این جمله مداوم توی شیار های سرم قدم میزند. بنظرتان دوستِ حامد عسکری این روز ها تلویزیون را هم نگاه میکند یا نه؟ شاید اصلا ادم های بی کاراکتر ادم های بهتری باشند. کاش میتوانستم یک ادم بی کاراکتر باشم شبیهِ بی کاراکترین رئیس جمهور ایران.
هدایت شده از - دلدادھ مٺحول -
دستش را به گلویش میزند و میگوید:
"اینجاست، رد نمیشود..."
- لا ادری
سه شب است که رزقم شده است دو بامداد نوشتن، امشب هم انگار همینطور. میدانی مامان همیشه مرا میبُرد یک رواق نزدیک به ضریح. اسم رواق را نمیدانم ولی همان رواقی که مردانه اش، از زنانه پیداست. هنوز هم میبَرد. آنجا قشنگ است و محل تولد بخش بزرگی از خاطرات کودکی من. اما هرگز نتوانستم آنجا بنشینم و رشته کلام و حرف را در دست بگیرم. رو به رو که آقایان رد میشوند، گاهی با خانم هایشان این سوی نرده صحبت میکنند، بچه هارا جابه جا میکنند، شلوغ است، محل ترددِ زواریست که میروند زیارت و برمیگردند و جایشان را به زوار دیگری میدهند، طرفینم را همه زنان دیگری جز مادرم گرفته اند و انگار جایی برای تکیه آن اطراف ندارم. القصه جایی آن میان برای باز کردن سفره دل نیست. من خیلی حرم را بلد نیستم، یک جاهایی از حرم را هنوز بعد از هیجده سال زندگی ندیده ام اما مامان را چند دقیقه هر بار تنها میگذارم از پله های همان رواق میپیچم و میروم دار الحجه. البته میپیچیدم، این برای قبلا بود که پله هایش را برقی نکرده بودند. برقی ها صفایش کمتراست ولی خب بد نیست. گفتم که من خیلی بلد نیستم، نمیدانم دقیقا اسم آنجا دارالحجه است یا جدیدا اسمش را هم عوض کردند اما من همیشه به مامان میگفتم که میروم آنجا. دار الحجهای که من میگویم در اکثر مواقع و مخصوصا صبح هایِ بعد از نماز تا دلت بخواهد خلوت است. اصلا هیچکس نیست رسما. تازه پر از کنج است و یک عالمه ستون برای تکیه دادن دارد. جایی که کسی نگاهت نکند وقتی با باباجانت حرف میزنی. گریه هایت هم هرچند بلند، به گوش کسی نمیرسد چون فواصل بینِ مجلوسین در رواق زیاد است. اصلا کلا کنج خوب است، من هم کنج دوست دارم سید. اصلا کنجی که بتوانی سرت را به دیوار تکیه دهی یا موقع نماز جلو و کنارت محصور به دیوار باشد یک کیف دیگری به آدم میدهد، اصلا مکان اختصاصی حرم میشود آنجا برای زیارت من. فقط من برای چند ساعت. کنج حس آغوش دارد اصلا. حالا که سید تو شاید در بهترین کنج حرم که نه، بهترین کنج دنیا آرام گرفته ای، به من بگو داشتن یک گوشه اختصاصی همیشگی چه حسی دارد؟ من فقط چند ساعتش را تجربه کرده ام آن هم نه آنقدر نزدیک. اکنون آن گوشه ویآیپی برای توست، میتوانی آنجا بنشینی تا هرجا دلت خواست مولایت را تماشا کنی. پس از حاج قاسم فکر میکردم که دیگر کسی نتواند شبیه او بیاید و به تعبیر خودش، دنیا را تَکان بدهد، اما تو آمدی سید و واقعا خداست که هرکه را بخواهد، عزیز میکند. عزیز دل یک ملت شده ای. از این پس مردم به زیارت حضرت مهربانی ها که بیایند به مقام شماهم دست میرسانند و از قهرمانِ خادم و لایقِ آغوش و بهترین کنج مولا به نیکی و شرافت و صداقت یاد میکنند. عقربه ساعت وقتی نوشتن را آغاز کرده بودم روی دو بود و اکنون نزدیک سه. اشکالی ندارد این یک ساعت دیگر عمرم را هم به تو فکر کردم سید شهید، یک ساعت دیگر به اضافه ده ها ساعت قبلی. اولین سحرِ کنار امام رضایت بخیر باشد. اذان شد سید، وقت اذان از آنجا که هستی برای ماهم دعا کن.
-
#حانیهنویس
27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتّی الأمعاءُ هُناك تُقاوم..
#سرزمین_مقدس
هدایت شده از - قرین -
ای خدای پر زور من:)
مهر درس خوندن رو به دلم بنداز !
بهم گفت: آدم باید با خدا معالمه کنه. گفتم: آدم چطور میتونه با خدا معامله کنه؟ خندیدم.
کتاب رو باز کردم، اول صفحه نوشته بود: بگو همانا نماز و عبادت هایم و زندگی و مرگم فقط برای خداست که پروردگار جهانیان است...
هدایت شده از - قرین -
شاید بشه کنار آدمها با تمام تغییراتشون موند .
اما نه تغییر چیزهایی که دلیلمون برای انتخاب
کردنشون بود !
حرف میزدیم از شهدا، میگفتن: اگر اون شهدا و افراد شبیه بهشون الان زنده بودن، وضعیت خیلی بهتر بود. نباید اینقدر راحت میمردن (منظور شهادت بود) که دیگه نشه ازشون استفاده کرد. یکی گفت: خب اگر الان بودن که فحش میدادید بهشون. چیزی نگفتن ولی اره راست میگفت.