eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی جدی جدی رفتم با آقایی موتوری سلام علیک کردم به جایِ بابای نورا، من حاج و واج، آقاهه حاج و واج، نورا حاج و واج.. حانیه چِراااا؟
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
خیلی جدی جدی رفتم با آقایی موتوری سلام علیک کردم به جایِ بابای نورا، من حاج و واج، آقاهه حاج و واج،
یه هفته میتونم بهش فکر کنم و گریه کنم. امروز آقایی میره خونشون برای خانمش منِ احمق رو تعریف میکنه😭
امروز بویِ سلامت روان میداد و من بعد از یه هفته‌یِ لامصب، خوشحال بودم. خوشحال بودم چون فشار روانی از روم برداشته شد، چون نورا خوشحال و خوشگل بود، چون از صبح اتفاقاتِ جالب و مثبت افتاد، چون امتحان رو (از نظر خودم) خوب دادم و چون استاد عامریان مهربون بود. امروز رو دوست میداشتم، نُه شِش صفرچهار.
وقت‌هایی که زیادی بقیه رو میخندونم یا با همه اتفاقات شوخی میکنم، درواقع بیشتر از همیشه ناراحتم.
قلبم به خودی خود، نمیفهمه که باید امیدهارو کُشت. شبیهِ یک انسانِ بیمار، دنبال اینم که یه اتفاق (بدتر از همیشه) بیفته، که امیدها خودشون بمیرن. و حانیه کوچیک درونم برای همیشه به حرفم گوش کنه. خدایا من واقعا این رو میخوام، چون جور دیگه‌ای نمیتونم بهش بفهمونم.
دیدید آقای ابوعبیده؟ بالاخره شما هم رفتید. و دیگر کسی نبود که با رویی چفیه‌پوش مقابل دوربین‌ خبر شهادتتان را بخواند و انگشت بلند کند و وعده انتقام دهد. سید نصرالله اگر تصویر مقاومت بود و آقای سنوار سایه‌ مقاومت، شما را همه می‌دانند که صدای رسای مقاومت بودید.«بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم»‌هایتان با آن ته‌لهجه غزاوی و صدای پرصلابتی که جوان بنظر می‌رسید، قند توی دل ما و بچه‌های غزه آب می‌کرد. طفل‌های تازه زبان‌‌‌گشوده غزه بعد از کلمه مامان و بابا، مقابل تلوزیون، ابوعبیده می‌گفتند و پسرکان با چفیه سرخ بر چهره به تقلید شما، در کوچه‌ها قهرمان‌بازی می‌کردند. اینکه می‌گویند اسمتان حذیفه بوده و چند عکس از چهره‌تان منتشر کرده‌اند را باور نمی‌کنم. اشتباه گرفته‌اند. شما برای ما همان مرد چفیه‌پوش سرخ‌اید با نام جهادی ابوعبیده که فقط صداست و چهره نیست. که خود نخواست چهره شود. صدایی که سال‌ها کابوس شب صهیون‌ها بود و امید دل مادران شهدا. شما اگرچه رفته‌اید آقای ابوعبیده، اما صوت پرهیبت شما از آن حنجره محمدی هنوز مثل همان‌روز در گوش ما خواهد ماند که فرمودید «لا غالب الا الله!» «مهدی مولایی»
فردا صبح امتحان دارم، ولی دارم خیلی اتفاقی فکر میکنم به خیلی چیز‌ها. در واقع به همه چیز. مثلا به اینکه وقتی امشب حاج‌حسین‌یکتا تویِ جمکران داشت صحبت میکرد، داشتم از شبکه سه میدیدم. یاد راهیان نورِ اسفندمون افتادم و همه احساساتی که پیرامونش تجربه کردم. یادِ دقیقا شبی که تویِ شلمچه حاج‌حسین برامون حرف میزد. دلم میخواد به اون هوا به اون خاک به اون حرف‌ها و به فکر‌هایی که بعد از اون حرف‌ها داشتم برگردم. دلم میخواد یه اون ورژنی از حانیه که بیشتر از همه خودش از خودش راضی بود (شاید یکم حداقل) برگردم. اون حانیه، حانیه خوبی بود. هنوز قلبش و ذهنش رو آلوده نکرده بود. اون شب بهم کارت دعوتِ شهید کاظمی افتاد و فقط کاش من به اون شب برمیگشتم..
کاش از دوزاده که میگذره دیگه فکر نکنم به چیزی، زندگی همه‌جاش غم‌انگیزه. هرجاییش یه جوری.
راستی هادی دیدی بچه‌هایِ کلاس با بهار چطوری خدافظی کردن؟ شاید منم توقع داشتم حداقل یه نفر، یه نفر از دخترا شاید حتی، باهام خدافظی کنه. اره هادی همین. امشب میتونم به همه غصه‌هایِ کوچکم‌هم فکر کنم. مثلِ پریشب.