از زیادی فکر کردن به این همه چیزِ کوچیک و بی ارزش و کوه ساختن ازشون، خستم. از خودم خستم، از تو، از همه.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
کاش ادامه امروز شبیهِ صبحش پیش میرفت. ابری، خنک، خوشحال.
برونگرا؟
یکصدمِ پارسال همین موقع برونگرا نیستم.
یک هزارمِ دوسال قبل همین موقع هم نیستم.
برونِ چه گرایی؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
برونگرا؟ یکصدمِ پارسال همین موقع برونگرا نیستم. یک هزارمِ دوسال قبل همین موقع هم نیستم. برونِ چه گر
حالا مگه برونگرایی بده؟ شاید واقعا بده. شاید همهی این بدبختیایی که میکشم از این برونگراییه. همین برونگرایی بیش از حدِ لعنتی.