امروز یه شرکت کننده آقا داشتیم، همه از اون تولید محتوا کردن فقط، عالی و زیبا💘.
از خستگی و بیماری به طورِ همزمان دارم میمیرم، ولی باید برم دانشگاه، چون استاد معتقده غیبت گناه کبیرهست✨.
هدایت شده از آنروزیکهدیگرنیستم.
[ من گمان میکردم که اگر سر خودم را بسیار بسیار شلوغ کنم، دیگر وقتی نمیماند برای اینکه اسیرِ خیالات شوم. اما یحیی، این خاکستریِ خیال، حتی میان سر شلوغی ها هم من را به دامِ خود میکشد.]
امروز سالگرد و یک روزِ زمانیه که وارد دانشگاه شدم. اگر برمیگشتم و این زمانم رو دیده بودم، جورِ دیگهای برای زندگیم تصمیم میگرفتم، ولی بابت هرچیزی که در این یکسال برام پیش اومده شکرت میکنم خدا.
شروع کردنِ بامدادِ خمار اشتباه ترین کاری بود که میتونستم در برهه حساس کنونی انجام بدم. و انجام دادم. چاووشی انتهایِ سریال واقعا تیر خلاصه..
دیروز ظهر تو خیابون میخواستم وقتی به خانومی رسیدم به پوششِ فاجعهاش اعتراض کنم، ولی با حالتِ استیصالِ عجیبی نزدیک شد و آدرس پرسید. بعد از اینکه کمکش کردم با خنده از هم جدا شدیم و من تبدیل به خانم چادری مهربونِ اون روزش شدم.
وقتی خدا میخواد بهم بگه با مردم دعوا نکن این راهش نیست: