امروز سالگرد و یک روزِ زمانیه که وارد دانشگاه شدم. اگر برمیگشتم و این زمانم رو دیده بودم، جورِ دیگهای برای زندگیم تصمیم میگرفتم، ولی بابت هرچیزی که در این یکسال برام پیش اومده شکرت میکنم خدا.
شروع کردنِ بامدادِ خمار اشتباه ترین کاری بود که میتونستم در برهه حساس کنونی انجام بدم. و انجام دادم. چاووشی انتهایِ سریال واقعا تیر خلاصه..
دیروز ظهر تو خیابون میخواستم وقتی به خانومی رسیدم به پوششِ فاجعهاش اعتراض کنم، ولی با حالتِ استیصالِ عجیبی نزدیک شد و آدرس پرسید. بعد از اینکه کمکش کردم با خنده از هم جدا شدیم و من تبدیل به خانم چادری مهربونِ اون روزش شدم.
وقتی خدا میخواد بهم بگه با مردم دعوا نکن این راهش نیست:
هدایت شده از سبز جاندار"
تقریبا بیشتر بچههای دانشگاه کار آقای دانشمند رو استوری کردن، ما هویچ بودیم این دو هفته🤣❤️🩹....
وقتی خودم تنها میرم مترو دادمان همیشه و هر روز همه چیز درست و عالی جلو میره. کافیه من یکی رو با خودم ببرم. چهارشنبه قبلی با زهرا برگشتیم و تویِ مترو دعوا شد. خانمه همزمان که داشت تاکید میکرد این آخوندا آخراشونه داشت میگفت این چادریا پول میگیرن. ما اینطوری بودیم که کاش بگین کجا ما بریم بگیریم..
امروزم دوباره با یاسمین و نورا برگشتیم، زنیکهیِ روانی به قیافههایِ شنگولِ ما میگه گشت ارشاد😭. حاضرم نبود بپذیره که اشتباه کرده، میگفت: شایدم واقعا باشید! از اونور نورا داره براش توضیح میده این روسری انتخاب خودمه، ولش کن زن این نمیفهمه😭.
و در نهایت هیچکس پیدا نشد که من باهاش اینهفته برم جشنواره یا ببرتم جشنواره. میشینم و غصه میخورم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
شروع کردنِ بامدادِ خمار اشتباه ترین کاری بود که میتونستم در برهه حساس کنونی انجام بدم. و انجام دادم.
[ حالم از خودم بهم میخوره که چرا باید یه آدمی رو اینقدر دوست داشته باشم ]