امشب خوشحال ترینم و حتی نمیدونم چرا. وقتی توش عمیق میشم، میبینم که چقدرم از این خوشحالی میترسم... از خوشحالیای که بعدش غم بزرگ بیاد میترسم. و چون هربار اینطوری میشه، دیگه برای همیشه چشمم ترسیده..
کاش میتونستم براتون ریز به ریز اتفاقات و احساساتم رو بنویسم. ولی نه به کار شما میاد نه من.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
ادامه این اول هفته و جوری که گذشت. یادگارِ همه اتفاقات یهوییِ تلخ و شیرینش. هفتهای که با عذاب وجدان سر کلاس نرفتن و ذوق از مفید بودن، کمک کردن و ارتباط گرفتن سپری کردم. هفتهای که توش دوباره برام ترم یک زنده شد، و فانتزیهایی که اون موقع داشتم و فکر میکردم بعد از تغییر رشته هرگز بهش دست پیدا نمیکنم، اتفاق افتاد. هفتهای که توش با آدمهایی سلام علیک پیدا کردم که فکرشم نمیکردم. و همه شادیهای دوپامینی که از نیمه دوم هفته به دست آوردم و امیدوارم به این زودیها خدا ازم نگیرتشون.
#ولاکس