eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
617 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از MoWji 🌊
انقد جزع و فزع نکن
هدایت شده از MoWji 🌊
اعتماد کن به نقشه من
هدایت شده از MoWji 🌊
و من دوباره هربار در مواجهه با هر ناراحتی و مشکل، همه اینارو یادم میره
هدایت شده از MoWji 🌊
و میشم یه بندهٔ ناشکرِ غرغرویِ احمق(😭😭😭😭)
کاش اینقدر بزدل نباشی.
مکالماتی که اینجا مینویسم همشون‌هم بر پایه واقعیت نیست. گاهی وقت‌ها تصوراتِ ماورایی ما بین دلقک‌ بازیهامونه یا شایدم من خودم یه مکالمه کوتاهو گسترش میدم. صرفا جهت اطلاع.
استاد فردوسی زاده هربار منو تو راهروها می‌بینه و من بهش سلام میکنم یه دور با خودش میگه این کیه داره بهم سلام میکنه. از چشماش میتونم بخونم. خب من رو یکبار برای همیشه به خاطرت بسپر مرد، منو از دانشجوهات بیشتر می‌بینی.
یه روز‌هایی مثل امروز، صبحش دلم نمی‌خواد از خونه بزنم بیرون و برم دانشگاه، و شبش دلم نمیخواد برگردم خونه : )
بعضی آدم‌ها چطوری میتونن اینقدر عادی زیست کنن؟ چطوری هم میتونن احساسات داشته باشن، هم کار کنن، هم درس بخونن، هم به چیز‌های دیگه فکر کنن. چرا اینقدر هرچیزی‌شون سر جای خودشه؟ چرا من بلد نیستم؟ چرا نمیتونم ذهنم رو هدایت و مدریت کنم؟ یاد بدین به منم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
کاش اینقدر بزدل نباشی.
گاهی فکر میکنم که با احتساب همه احتمالات و توهمات و ضایع بازی‌های من، و باهوش بودنِ تو، تا الان باید می‌فهمیدی. ولی هیچکاری نکردنت میگه که یا بزدلی، یا دوسم نداری، که ترجیح میدم فکر کنم بزدلی.
مغزم یا به عبارتی منطقم، به معنایِ حقیقی کلمه داره دهنِ قلبم رو سرویس میکنه. بهم میگه که، تو فقط دنبال اینی که به بقیه ثابت کنی اشتباه نکردی، که بیان توی تیم تو. در حالی که خودت هم میدونی داری اشتباه میکنی، داری فرصت‌ها رو از دست میدی، داری تصور ذهنیت رو دوست میداری به جای حقیقت و داری دست و پا میزنی برای چیزی که با میل باطنی خودش از تو دور میشه. چرا نمی‌فهمی؟ و هادی شاید من واقعا دارم نمی‌فهمم. شاید دلم می‌خواد یه بار سفت روی یه چیزی وایسم و ته ته ته تلاشم رو براش بکنم. یا شایدهم یه خوردم باید به قلبم حق بدم نه؟ با این‌حال و با وجود این جنگ باز الان آروم ترم، هرچند که سپردم و رها کردم و اعتماد کردم، (مثل قبل) و اونقدری هم که مغزم میگه دست و پا نمی‌زنم. می‌خوام نتیجه این اعتماد رو ببینم و برای خودم خط و نشون‌هم کشیدم که ته این اعتماد هرچی شد من می‌پذیرم و دیگه پاهام رو نمی‌کوبم زمین هادی. جدی میگم، این آخرین باره.
فی الحال در من دو شخصیت زنده‌است. عقلم، و دلم. و حانیه از جفت این دو دارد کتک می‌خورد که چرا دیگری را خفه نمی‌کند.