هدایت شده از کاشابربودم.
وقتی پیش دبستانی بودم یه دوست داشتم اسمش پویا بود همه جوره هوامو داشت بعد من محل سگ بهش نمیدادم
وای کاش هنوز باهاش دوست بودم
من تو مهد کودک یه دوست داشتم اسمش امین بود.
خیلی دوسش داشتم خیلیم همیشه سعی میکردم رفاقتمو باهاش مستحکم کنم ولی اون یه دوست قبل از من داشت که همه دلشون میخواست با اون رفیق باشن، بین بچه ها از همه شناخته شده تر و خوشگل تر و باحال تر و باهوش تر بود، اسمشم ساجده بود.
امین اصولا همیشه پیش ساجده بود و چند تا از دوستای دیگش، برعکس دوران دبستان و دبیرستان، مهمدِ کودکم تا جایی ک چشم کار میکنه تاریک و سیاهه و من فک کنم تنها ترین ادم مهد بودم.
خیلی بدم میاد از اون دوره.
وقتی یکی راجب مهد کودکش یه پیام میزاره و تو دنبال فرصتی که عقده هاتو بروز بدی: