در منفعل ترین حالت خودمون از غزه و مصائبش هستیم و این که هیچ کاری به دستمون نیست داره منو دیوونه میکنه.
هدایت شده از Purple things 💜🍬
فک کن دارن زن و بچتو، پدرتو، برادرتو، همسرتو جلوت به بدترین شکل ممکن میکشن، اون وقت یه مشت سیاستمدار که کاری ازشون برمیاد میشینن به هم میگن وای چه ناراحت کننده. بعدم امضاهای مهمشونو پشت میزشون میزنن و تو توشون جایی نداری.
مردمم که ته کاری که میتونن بکنن چارتا استوریه. که همونم باعث میشه بعضیا دردشون بیاد.
زندگی این شکلیه بچه ها. تو میفهمی کسی دقیقا بغل گوشت داره به معنای واقعی کلمه زجر میکشه و هیچ کاری از دستت برنمیاد و اونی هم که کاری ازش برمیاد، نمیکنه.
در مقیاس های کوچیک و بزرگ هم میتونی اینو حس کنی.
امشب خیلی خوب بود، همراهی کردید باهام، بعد از مدت ها معاشرت کردیم. دمتون گرم :)💘
این روزا به نسبت دیگران من خیلی کمتر تحت فشارم ولی خب هستم. یه مدت زیادی نیومدم هیلی حرف بزنم، هم به خاطر زمانی که نبود، هم حرفی نبود و هم احساس میکردم دیگه باید کمتر بگم، کمتر تعریف کنم، کمتر اینجا بروز پیدا کنم. نمیدونم چرا چون شاید خیلی دلم میخواست اینجا از حالت چنل دیلی خارج بشه، و چیزایِ قشنگ توش بمونه. اما با این حال یه وقتایی باز حس میکنم باید بیام و اینجا حرف بزنم، خودم رو تخلیه کنم و نمیدونم چرا. ببخشید که اگر شما اینجایید و شاید یه جورایی مجبورید به خوندنِ حرفای ناشی از فشار های عصبی من. ببخشید که خیلی وقتا انرژی منفی بهتون میدم و ببخشید که چنلم از اون چنل خوشگلا نیست. ممنونم که اینجایین خیلیاتون، و کنارمین : )
بغل*
احساس میکنم هر چی بیشتر از هیجده سالگیم میگذره، بیشتر پیر میشم، بیشتر کارایی دارم که عقب افتادن و بیشتر و بیشتر.
از اینکه زندگیم تویِ این سنِ بِکر به چیزی به اسم کنکور گره خورده واقعا در عذابم. نه از تلاش براش، از عذاب وجدان ناشی از تلاش نکردن. کاش میتونستم به یه وسیله دیگه ای جز کنکور برم دانشگاه.